تبلیغات

صفحه را انتخاب کنید

تعلق‌پذیری هنر یکی از آفات مهم هنر هست

تعلق‌پذیری هنر یکی از آفات مهم هنر هست

تعلق پذیری هنر یکی ازآفات مهم هنر هست. ای کاش می‌توانستم‌ این را یکی از اصول مهم هنر قرار بدهم‌ هنری که بخواهد برای رضایت تفکر و اندیشه ای خارج از عقلانیت و انسانیت خلق شود هنری فاسد و حتا خطرناک و مسوم است و از آن هنر جز ظاهری فریبنده چیزی نمی ماند که همان نیز برلی اهل فن مشخص و معلوم‌است. ماهیت هنر امری است بدون هرگونه قید و بندی، بدون هیچ گونه تعلقی برتفکر و اندیشه ای خارج از محدوده ی عقلانیت و تفکرات متعالی انسانی. به عقیده من گرایشهای دینی در تمام سطوح و شعبات مذهبی آن که تفکر ی محدود ومهجوری می‌باشد. گرد و رنگ‌ تعلقی برروح و جان بی الایش انسانیت و به طبع آن بر چهره ی هنر میپاشد، و این تعلق بار سنگینی بر دوش لطیف هنر و رنگ ننگینی بر چهره ی لطیف الهه ی هنر است. و امیداست که همت ذاتی و اداکی هنرمند همیشه از تعلقات بدور باشد تا هنرش به ماهیت حقیقی اش نزدیک تر شود.

غلامعلی شکوهیان خود را اینگونه معرفی می‌کند: زندگی من مثل تمام هم سن و سالهایم پراز تنشهای اجتماعی و تحولات و نا ملایمات جامعه بود که گاه می‌توان به دید تنوع تجارب به انها نگاه کرد از سر ناچاری .اما بسیار سخت، بسیار سخت بزرگ ‌می‌شدیم رو به آینده ای نا معلوم‌. علاقه وافر به زمینه های هنری و نبود شرایط خانوادگی و اجتماعی ازار دهنده بود فعالیت هنری ام با نقاشی بود که بصورت شخصی و کاملا بدون استاد تا مراحلی پیش رفتم. در دوران دبیرستان روبه خوشنویسی هم اوردم‌.هردو را در کنار هم کار کردم برای خوشنویسی شرایط آموزشی نسبتا بهتری بود . و شعر را که فوران اندوه و ناملایمات ودوران ی کودکی و زندگی بود بعد از دیپلمم شروع کردم نه به شکل حرفه ای و جدی .رشته تحصلیی در دانشگاه نقاشی بود و تامقطع ارشد و ممتاز خوشنویسی را قبل از اتمام دوره کارشناسی گرفتم .در اصفهان‌محل تحصیل کارشناسی ام به شکل جدی تری شعر گفتم و شرکت در جشنواره ها و انجمن های ادبی اصفهان در اولویتم بود .میتوانستم مجموعه‌ی اشعارم که بیشتر غزل بودند را به چاپ برسانم اما نبود همان شرایط مالی و عدم حمایت اجتماعی نگذاشت و هنوز هم نتوانستم که نتواستم .اگرچه اشعارم در فضای مجازی مجله ها و کتابهاهای منتخب شاعران و کنگره های مختلفی چاپ شد . شرکت در جشنواره ها و دوسالانه های نقاشی و برگزاری چندمین نمایشگاه انفرادی و گروهی تنها حاصلم از نقاشی است که سرنوشت انها هم مثل شعرهای گم شده و فراموش شده ام ،در خلال روزهای خانه بدوشی یا پاره شد و یا سوزاندمشان و یا الان باریست بردوشم‌ .حکایت تلخی است بگذریم‌.

این تجربیات تلخ و ناملایمت هنوز ادامه دارد. می‌نویسم و نقاشی میکشم و شعر میگویم‌ .در قالب و مضامین اجتماعی و گاه عاشقانه در شیوه های شخصی غزل و نقاشی در همین خصوص با وی گفتگویی داشتیم که بیشتر تحولات هنر و شعر چه امروز و چه خودش دا در بر می‌گیرد که در ادامه می‌خوانید:

 

به عنوان کسی که در رشته‌های مختلفی، اعم از شعر و نقاشی و خوشنویسی فعالیت دارید. درباره‌ی تفاوت‌ها و شباهت‌های رشته‌های مختلف هنری مقداری برای ما و مخاطبان ما توضیح دهید.

من معتقدم که هنر به صورت عام و زیر شاخه های آن اعم از ادبیات .نقاشی .موسیقی و…دارای یک هدف غایی هستند که هنرمند چه خواسته و آگاهانه و یا به صورت فطری و ذاتی در پی خلق اثری هست که بتواند جهان بینی خودش و یا بهتر بگویم خودش را به منصه‌ی ظهور برساند، و تاثیرش را بر جهان پیرامون عمیق کند. پس جدای از تفاوتها در ابزار و موادسازنده ی اثر هنری، شکل ظاهری و نحوه ی ارایه اثر تشابهاتی هم دارند. مانند اندیشه، تخیل، تصویر، ایجاز و همچنین هدف مشترک همه‌ی هنرها که بیان ذهنیات برداشتها و مفاهیم و دیدگاه های هنرمند و باز آفرینی جهان پیرامون‌ به شکلی که او می‌بیند، میداند، می‌فهمد، یا آن گونه که او ترجیح میدهد که باشد را در اثرش متجلی میکند و مجموع این تشابهات و تفاوتها که باعث آفرینش اثری می‌‌شود را می‌توان هنر نامید .

تفاوت ابزار در آفرینش یک نوع از هنر نمی‌تواند و نباید در نتیجه و هدف غایی هنر تفاوتی ایجاد کند. چرا که تفاوت در نوع هنر (نقاشی،شعر،موسیقی و…) فقط نوع ابزارها را برای یک هنر متفاوت میکند.

مثلا در نقاشی ابزار دست هنرمند رنگ و بوم و قلم مو و از این دستند و ابزار هنرمند شاعر، کلمه و تمام مشتقات و ترکیبات واژ گانی و زبان هست و ابزار هنر موسیقی سازهای موسیقی صوت و لحن هستند و سایر هنر ها به همین نحو.

 به نظر شما فرآیند و مسیر رسیدن از ماهیت هنری به هویت اثر هنری چیست؟ و شاخص‌های برتری آن کدام است؟

ببینید اگر ما اعتقاد داسته باشیم به نگاه افلاطونی و یا ارسطویی ماهیت هنر ، که پاسخ کاملا روشن است که هنر با تقلید از طبیعت آغاز می‌شود و به امید رسیدن به حقیقت ادامه پیدا میکند.

اما فکر می‌کنم سوال شما نزدیک تر هست به عالم انسانی خلق یک اثر و اینطور می‌توانم پاسخ بدهم‌ که هنر دارای چند شاخصه ی اصلی است، که همان( فرم ،موضوع و محتوا)می‌باشد و مشترک است بین تمام‌هنرها. انسان اگر بخواهد هنری را خلق کند و به قولی ماهیت ذهنی هنر را به هویت تبدیل کند و این تبدیل و تعین بصورت کامل و تمام انجام شود باید بین این سه عنصر هماهنگی لازم بوجودآورد. ( که البته هماهنگی به معنی تناسب صحیح بین عناصراست، نه تعادل در این سه عنصر)

که برای هر کدام‌ از این عناصر، علم‌مربوطه به آن و شناخت کافی لازم است. بخشی که به حواس مربوط می‌شود، تربیت حواس هنرمند و شناخت و کسب مهارت در این زمینه را طلب میکند و بخشی که به معناو محتوا مربوط می‌شود ،جهان بینی معقول و پختگی لازم و گذر از بدویت را طلب می‌کند. در غیر این صورت ماهیت هنری که در ذات هر انسان هوشمندی وجود دارد یا به منصه‌ی ظهور نمی‌رسد، یا اگر چیزی خلق بشود ناقص است که نباید معنای هنر به آن اطلاق کرد. شاخص های برتری هنر را می‌توان با این بیت از غزل حافط تبیین کرد .

غلام همت آنم که زیر چرخ کبود

ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزادست

باید باور کرد که تعلق پذیری هنر یکی ازآفات مهم هنر هست. ای کاش می‌توانستم‌ این را یکی از اصول مهم هنر قرار بدهم‌ هنری که بخواهد برای رضایت تفکر و اندیشه ای خارج از عقلانیت و انسانیت خلق شود هنری فاسد و حتا خطر ناک و مسوم است و از آن هنر جز ظاهری فریبنده چیزی نمی ماند که همان نیز برلی اهل فن مشخص و معلوم‌است. ماهیت هنر امری است بدون هرگونه قید و بندی، بدون هیچ گونه تعلقی برتفکر و اندیشه ای خارج از محدوده ی عقلانیت و تفکرات متعالی انسانی. به عقیده من گرایشهای دینی در تمام سطوح و شعبات مذهبی آن که تفکر ی محدود ومهجوری می‌باشد. گرد و رنگ‌ تعلقی برروح و جان بی الایش انسانیت و به طبع آن بر چهره ی هنر میپاشد، و این تعلق بار سنگینی بر دوش لطیف هنر و رنگ ننگینی بر چهره ی لطیف الهه ی هنر است. و امیداست که همت ذاتی و اداکی هنرمند همیشه از تعلقات بدور باشد تا هنرش به ماهیت حقیقی اش نزدیک تر شود.

شما با رنگ و بوم به تصویر‌گری دست می‌زنید و این کار را در شعرهایتان نیز انجام‌ می‌دهید.

تفاوت تصویرگری در ادبیات و تصویرگری روی بوم چیست؟

چگونه انتخاب می‌کنید که کدام روایت را با کلمه و کدام را با رنگ ارائه دهید؟

همانطور که پیش از این اشاره کردم در انواع هنر ها تنها ابزار هستند که متفاوتند که منجر به شکل متفاوت اثر می‌شوند اما این تفاوت در ابزار نمی‌تواند در هدف اصلی هنر تغییر چندانی ایجاد کند. پس تصویر گری در ادبیات و تصویر گری درشعر ابزار متفاوتی دارد که البته ویژگیهایی متفاوتی را در اختیار خالق اثر قرار می‌دهد و تاثیر متفاوتی در نگاه مخاطب ایجاد می‌کند. به عقیده ی من هر رنگی، واژه ای هست و هر خطی حرفی و هر تصویری عینی (image) جمله و معنایی را تداعی میکند . حالا اینکه هنرمند چه معنایی رو در چه قلبی و با چه ابزاری بیان کنه میشود اولین قدم از کار هنرمندانه. معتقدم که هنرمند بعد از نگاه و تفکر خلاق برای خلق اثر اولین وظیفه اش انتخاب هنرمندانه و خلاقانه است .(انتخاب نوع هنر با توجه به معنا و‌کارکرد). معتقدم که گاهی معنایی را فقط باید با یک شعر آن هم‌ حتا در یک قالب خاص مثلا دوبیتی ،غزل یا سپید ؛ گفت؛ که آن معنا را دیگر نمیتوان با نقاشی یا عکس یا مجسمه ،خلق کرد و بالعکس.

گاهی یک تصویر که با دوربین عکاسی خلق شده است، اگر انتخاب هنرمندانه ای بوده است، دیگر نباید آن را نقاشی کرد اگر بشود مطمینا دیگر ان پیام‌را به آن‌ خوبی القا نمی‌کند. و این انتخاب ها در هر هنری ریز تر و جزیی تر می‌شود.

انتخاب به تجربه، شناخت و احساس هنرمند بستگی دارد که تجربیات در ناخوداگاه انسان تاثیر خودش را می‌گذارد.

من هم به طبع این تجربیات گاهی دست به قلم نی میشوم برای نوشتن خطی ، گاهی دست به قلم مویی برای کشیدن نقاشی و گاهی دست به قلمی برای نوشتن شعری .

و معتقدم که گاهی هنر مند مجبور است دست به رنگ بشود و به مخاطبش عینا نشان بدهد که منظورش کدام‌رنگ هست کدام درد که در چنین شرایطی انتخابش می‌شود قالب نقاشی . و‌گاهی به مخاطب اجازه بدهد که رنگ آبی آسمان شعرش را مخاطب خودش تجسم کند. و یا رنگ گل های درون باغچه را خود مخاطب به فراخور حالش عطر و ورنگ بدهد. گاهی واژه ای بار تصویری عجیبی دارد که خود تصویر ندارد و گاهی تصویری بار معنایی وسیعی دارد که هیچ معنایی(کلمه ای) ندارد.

 

جایگاه و نقش هنرمند در حین و بعد از خلق اثر را چگونه میبینید ،و ضرورت وجودی او چیست ؟

سوال بسیار خوبی هست ، هنر برای خلق و موجود شدنش نیاز به شرایط و عناصری دارد و هنر مند خودش یکی از مهمترین عناصر آفرینش و موجودیت اثر هنریست که البته اینکه هنرمند تحث چه شرایطی و چگونه و با چه تجربه و استعداد ذاتی و ادراکی به چنین مرحله ای میرسد بحث دیگری است و خارج ازاین مقوله .

پس ضرورت وجودی هنرمندی که شرایط و ظرفیت هنرمندی را داشته باشد تا به خلق اثر بپردازد را نمی‌شود انکار کرد .(میزان و نوع حضور هم به نوع هنر و شرایط معنوی و فیزیکی محیط خلق اثر هنری بستگی دارد.)

حالا اثر خلق شد، اثری که فقط هنرمند از آفرینش آن با خبر است آیا می‌توان گفت که کار تمام است؟ آیا هنری که عرضه نشده است به موجودیت کامل رسیده است؟

بخش عظیمی از موجودیت اثر هنری بستگی به نوع و شکل ارائه ی اثر می‌باشد و حتا می‌توان گفت بخش عظیمی از موجودیت هنر و اثر هنری بستگی به نوع ارائه و درک مخاطب بستگی دارد یعنی اینکه ادامه اثر هنری در درک مخاطب شکل می‌گیرد. گاه ممکن است این تکامل اثر نزدیک به صورت و معنای ذهنی هنرمند از خلق اثر است و گاه متفاوت و شاید بتوانیم بگوییم که هر مخاطبی به نوعی اثری را در ذهنش کامل میکند که منبع و منشا این شکل گیری خود اثر هنری و اینجا دیگر حضور هنرمند کمترین ضرورت را دارد چرا گه گاه اگر هنرمند به عنوان خالق اثر، حضور داشته باشد باعث دخالت در اصالت برداشت مخاطب از اثر می‌شود. اگر می‌تواند حضور داشته باشد اما نه به عنوان هنرمند وخالق اثر، بلکه به عنوان یک مخاطب و جالب است که به این نکته ی ظریف اشاره کنم که ممکن است که هنرمند وقتی بعد از آفرینش به اثر هنری در جایگاهی متفاوت به اثرش نگاه کند اونیز همچون سایر مخاطبان در تکمیل اثرش دخیل باشد به نوعی دیگر و در شرایطی دیگر .

این حضور در هر جایگاهی ضروری به نظر می‌رسد الا در جایگاه هنرمند خالق اثر.

و باید در پایان این مبحث به یک نتیجه ی تلخ اشاره کنم‌ که اگر پس از خلق اثر و ارایه وعرضه ی اثر. عدم‌ ضرورت هنرمند را تحت عنوان‌”مرگ مولف “یاد می‌شود.

به عقیده ی من عدم ارایه اثر آفریده شده و عدم عرضه ی آن می‌توان به عنوان ” مرگ اثر” هنری تلقی کرد. حالا این عدم عرضه و ارایه ی اثر می‌خواهد نبود شرایط شخصی و محیطی باشد، خواه سانسور و شرایط حاکمیتی جامعه ای، که به طبع این مرگ اثر(هنری) هویت و موجودیت هنرمند نیز به مرگ تدریجی دچار خواهد شد. “تو خود بخوان حدیث مفصل از این مجمل”

خیلی از صاحب‌نظران خوشنویسی را صرفن یک فن می‌دانند نه هنر نظر شما در این خصوص چیست؟

 از آنجا که یکی از ویژگیهای هنر تکرار ناپذیر بودنش هست، نه تنها خوشنویسی بلکه هر هنری که به تکرار برسد دیگر نمی‌توان آن را هنر دانست. حالا ببینیم چرا خونویسی در اولویت این سوءظن قرار دارد؟ به این دلیل که خود هنر خوشنویسی در مبادی آموزش تاکید و سعی در تکرار و تشبیه سازی اصول را دارد که جزو ویژگیهای هنرهای سنتی می‌باشد همانطور که در نگار گری نیز همین تاکید و اصول وجود دارد.

خوشنویسی به واسطه ی ابزار محدود این تکرر و تشابه بیشتر تشخص داده می‌شود؛ اما در هنر های دیگر بحث اتفاق بیشتر دخیل هست و کمتر هنرمند می‌تواند عین اثر قبلی را خلق کند، حتا اگر بخواهد به عمد این کار را انجام بدهد. در کل من معتقدم که خوشنویسی و یا بهتر بگویم‌ ،خوشنویس تا مرحله ای که هنوز به ایجاد خلاقیت در اثرش نرسیده نمی‌توان به آن اثر نام هنر اطلاق کرد. ولی در مقاطعی که ویژگی های فردی و خلاقیت های در اثر بوجود می آید، می‌تواند هنر باشد همچون سایر هنرها. بله درست همین اتفاق در سایر هنرها هم می افتد. اگر بخواهیم به این دید نگاه کنیم که حتما اصولی نیز هست حتا بسیار از نقاشی ها موسیقی ها و مجسمه ها و… را نیز نمی‌توان هنر اطلاق کرد فقط اثری خلق شده است. البته این نکته را در اخر اشار کنم که نگاه منتقدان به خوشنویسی کمی باید تغییر کند چرا که خوشنویسی معاصر که به سمت خلاقیتهای فرمی و مفهومی پیش رفته را باید مد نظر گرفت.

لطفاً به اشتراک بگذارید
تبلیغات

تازه‌ترین نسخه دیجیتال شهرگان

تازه‌ترین نسخه‌ی دیجیتال هم‌یان «ویژه‌نامه‌ی پیوست شهرگان»

آگهی‌های تجاری:

ویدیوی تبلیفاتی صرافی عطار:

شهرگان در شبکه‌های اجتماعی

آرشیو شهرگان

دسته‌بندی مطالب

پیوندها:

Verified by MonsterInsights