جریانی که بیش از حد به شعار سیاسی مبتلاست از شعور سیاسی عاری است
با همهی احترام و ارزشی که برای دوران طلایی کانون نویسندگان و بزرگانش قائلم، باید توجه داشته باشیم که کانون متشکل از فضای ایدئولوگ و معطوف به جریان چپ بود. این مسئله به تمایل نویسندگان به جریان روشنگری چپ ختم نمیشود چنان که قاطبهی اعضای آن، عضو حزب توده نیز بودند و همه میدانیم با همهی اختلاف ظاهری بین بنیادگرایی اسلامی و مبنای مارکسیسم، متاسفانه در عرصه سیاست حداقل در ایران همواره این دو مواضع مشترکی داشتهاند که علت اصلی آن نیز همگرایی تفکرات سوسیالیسمی و ضد امپریالیسمی در هر دوی اینهاست.
چنانکه هر دو با فریاد شعار عدالت اجتماعی سر میدهند و بی شک هر جریانی که بیش از حد به شعار سیاسی مبتلاست از شعور سیاسی عاری است، اما در میان اعضای کانون حتی در همان طیف معطوف به چپ افراد وارسته و آزاد های هم بودند که حسابشان از دولت آبادی جداست.
محمدرضا رستم بگلو سال قبل پیش قراول و پایهگذار کمپین تحریم جشنوارهی فجر بود با توجه به گسترش تحریم جشنواره در سال جاری از سوی بسیاری از هنرمندان در عرصه های دیگر به سراغ او رفتیم و گفتگویی انجام دادیم که در ادامه میخوانید:
امسال خیلی از هنرمندها در ژانر های مختلف هنری جشنواره فجر را تحریم یا از آن انصراف دادهاند اما آغازگر این ماجرا در سال گذشته شما بودید حال پرسش این است که چه چیزی شما را یک سال پیش از هنرمندان دیگر به احساس این ضرورت واداشت؟
نه تنها من بلکه بسیاری از عزیزان شاعر و نویسنده نیز از ابتدا یا از سالها پیش با جشنوارههای مناسبتی و حکومتی سر آشتی نداشتهاند.
همانطور که بارها گفتهام پس از برخورد جنایت کارانه رژیم با طیف نویسنده، شاعر، فعالان مدنی و اجتماعی از قتلهای زنجیرهای به این سو ضرورت این تقابل و رسمیت دادن به یک صفآرایی تاریخی در مقابل رفتار حاکمیت حس میشد. لاکن با توجه به پراکندگی آرا این اجماع باری به هر جهت شکل جامهای به خود نگرفته بود، تا اینکه در یکی دو سال اخیر حجم و عمق این برخوردها به حدی شدت یافت که این موضع گیری علنی ایجاد این هماهنگی را ممکن ساخت.
مسئله مهم این است که شاید برای طیف گستردهای از عزیزان این همه وقاحت و بی پروایی و جنایت که در یک سال و نیم اخیر شاهد آن هستیم تعجب آور بوده است اما کمی تأمل و عدم فراموشی در مورد آنچه که دستگاه سیستماتیکِ ترور و خشونت در این چند دهه داشته می توانست این رفتارها را پیش از وقوع آن پیشبینی کند.
اقدام شما در سال گذشته و امسال در راه اندازی این کمپین چه خروجیای داشته است؟ آیا شما به دنبال جداکردن سره از ناسره هستید؟
در برآورد کمّی تعداد امضاهای پارسال بیش از امسال بود که میتواند دلایل متعددی داشته باشد که مهمترین دلایل آن فعالیت گذشته کمپین در تلگرام و نیز عدم فیلترینگ تلگرام در سال گذشته بوده که امسال به صفحه رسمی کمپین در اینستاگرام انتقال داده شده است. دوم شاید موفقیت دستگاه تبلیغاتی رژیم در ایجاد رعب و وحشت باشد اما دستاورد اصلی همانا دستاورد کیفی است که به خوبی شاهد گسترش دامنهی چنین حرکاتی بر عرصههای دیگر هنری هستیم بگذریم از این که چشم رسانه پسند عامه همواره باعث رونق و اقبال بیشتر در ابعاد تصویری و تجسمی مثل سینما و تئاتر است کما اینکه در موقعیت همسو با رژیم نیز همواره جشنوارههای فیلم و موسیقی و تئاتر پر رونق تر از ادبیات بوده است.
اما درباره سرگی و ناسرگی باید ببینیم سرگی و ناسرگی در نگاه ما چیست، دلیل ایجابی بنده نه در این راستا که بیشتر با تکیه بر تفکیک جریان رسمی و جریان تاریخی است. نمیتوانیم بگوییم شعر انوری و فرخی که وصف سلطان محمود را می نوشتند و جیبشان از صلههای حکومتی پر بود ناسرهاند و فردوسی سره، اما به جرات می توانیم گفت که آنها جریان رسمی ادبیات بودند و بار ودیعه تاریخی را فردوسی به دوش می کشی، دو البته کیست که درصد سرگی فردوسی را با دیگر شاعران هم عصرش بتواند قیاس کرد. در سایهی قدرت و با دستان آلوده به خون میتوان به مراتبی از هنر رسید چنانچه که رایش سوم شیفتهی موسیقی بود و نقاشی ممتاز اما هرگز نه از او و نه از هنرمندان برجسته نازیسم و هنرمندان برجستگی کمونیسم و نه از هیچ هنرمند برجستهای که در اسارت سیستمی ایدئولوگ باشد بتهوون، ون گوگ و پروستی بیرون نخواهد آمد.
با توجه به سخنان شما پس چگونه است که در دل جریان روشنگرانهای چون کانون نویسندگان کسی چون محمود دولت آبادی بیرون میآید که نه تنها بی طرف نیست بلکه موضعی کاملا مخالف شما دارد و آن را رسما اعلام می کند؟
اولا با همهی احترام و ارزشی که برای دوران طلایی کانون نویسندگان و بزرگانش قائلم، باید توجه داشته باشیم که کانون متشکل از فضای ایدئولوگ و معطوف به جریان چپ بود. این مسئله به تمایل نویسندگان به جریان روشنگری چپ ختم نمیشود چنان که قاطبهی اعضای آن، عضو حزب توده نیز بودند و همه میدانیم با همهی اختلاف ظاهری بین بنیادگرایی اسلامی و مبنای مارکسیسم، متاسفانه در عرصه سیاست حداقل در ایران همواره این دو مواضع مشترکی داشتهاند که علت اصلی آن نیز همگرایی تفکرات سوسیالیسمی و ضد امپریالیسمی در هر دوی اینهاست.
چنانکه هر دو با فریاد، شعار عدالت اجتماعی سر میدهند بی شک هر جریانی که بیش از حد به شعار سیاسی مبتلاست از شعور سیاسی عاری است ، اما در میان اعضای کانون حتی در همان طیف معطوف به چپ افراد وارسته و آزادهای هم بودند که حسابشان از دولت آبادی جداست. دولتآبادی در زمان شاه توبه نامه نوشت و در جمهوری اسلامی پس از کنفرانس برلین تنها کسی بود که هزینه ای پرداخت نکرد در مضحکهی اصلاحات همسو با پروپاگاندای جریان سبز بود بعدها به سمت رنگ بنفش نیل کرد و اکنون رفته رفته به سیاهی می زند.
در بین آکادمینهای ادبیات افرادی داریم مانند شفیعی کدکنی که در میان اهالی ادب به شرافت شهرهاند، نظر شما در خصوص بی طرفی و سکوت ایشان در چنین موقعیتهایی چیست؟
در مورد شرافت شفیعی بحثی ندارم اگرچه آزادگی را امر مستقلی از شرافت میدانم، این که هر کدام از ما چند درصد شرافت و چند درصد آزادگی داریم را ناچار باید به قضاوت تاریخ سپرد. همین قدر میتوانم بگویم که از نظر شخص بنده جناب استاد شفیعی همانقدر که در ادبیات کلاسیک و برخی مبانی تئوریک استادی بیهمتا هستند همانقدر هم در اسارت مبانی هنر سنتی و حتی عرفیات در نگاه و تحلیل سنتی باقی ماندهاند نه تنها شفیعی که بسیار دیگری از بزرگان بیشک دانشمند هستند اما در اندیشمندی آنان باید تامل کرد.
شخصاً چه هدفی را به طور اخص در این کارزار دنبال میکنید؟
دست یابی به برآیندی از کلیت همگراییها در دوره های مختلف ادبیات مستقل جهت ایجاد یک جبهه قدرتمند و مستقل که بتواند بنیانهای رو به ویرانی فرهنگ و ادبیات را حفظ کرده و در حد توان به دست نوباوگان برساند، چرا که با این میزان از تخریب بیم آن میرود که قسمت بزرگی از تاریخ ادبیات ناپدید شده و یا با مشابههای مبتذل جایگزین شود.
آیا امیدوارید؟
آرزومندم