درباره مارگریت دوراس و آثار او
مارگریت دوراس، نویسنده، فیلم ساز، و فیلم نامه نویس فرانسوی که نام اصلیاش مارگریت دونادیو ست ” دوراس” را که نام دهکدهای است و خانهٔ پدریاش در آنجا بود بعنوان نام خانوادگی مستعار خود انتخاب کرد.
او در چهارم آوریل ۱۹۱۴ در سایگون، ویتنام جنوبی که در آن زمان یکی از کلنیهای فرانسه بود بدنیا آمد. پس از دبیرستان برای ادامهٔ تحصیل در رشتهٔ علوم سیاسی به دانشگاه سوربن در فرانسه رفت و از انجا فارغ التحصیل شد. دوراس در سوم مارس ۱۹۹۶ پس از ۸۲ سال عمر در اثر سرطان حنجره در شهر دیژون فرانسه وفات یافت.
مارگریت دوراس با نوشتن رمان “عاشق” که پر فروش ترین کتاب در فرانسه است جایزهٔ گنکور را در سال ۱۹۸۴ دریا فت کرد و از فیلم نامههای معروف او ” هیروشیما – عشق من ” است که در سال ۱۹۶۰ منتشر شد.
حدود ۶۰ کتاب و ۱۹ فیلم نامه نوشته و سیزده کتاب او به فارسی برگردانده شده است.
در زمینه سیاست، او عضو حزب کمونیست فرانسه بود. هرچند که بعدها از حزب فاصله گرفت اما همچنان متما یل به گرایشات چپ باقی ماند. او میگوید اگر از من بپرسند سیاست به کجا خواهد انجامید میگویم به سیاست بازار یعنی پول. و اضافه میکند کمونیسم خیال پرستی است. نباید در صدد آن بود که یک چیز عملی از مارکسیسم بیرون کشید. مارکسیسم یک اسطوره است و بدون این اسطوره زندگی چیز پلیدی خواهد شد. افکارش در مورد خدا تقریباً به نیچه نزدیک است. چرا که میگوید آدم هیچوقت با فقدان خدا مواجه نیست و انسان فعلی با ماورا سازگاری ندارد و چیزی از تقدس بر جا نمانده است.
آ فرینش هنری در نزد او تعریف و تشخیص احساس و تجلی درون است و یا بعبارتی دیگر بیان خویشتن خویش است. اومعتقد است که نوشته دری است بسوی رهائی. او میگوید عزلت چیزی است که در نبودش هیچ کاری نمیتوان کرد. آدم بدون عزلت قادر به نوشتن نیست. درعزلت است که نویسنده میشود مفتش خودش. او شرط آفرینندگی ادبی را آرامش و انزوا میداند. درآثارش بحران هائی را وصف میکند که موجب آشفتگی روح بشر میشوند و به فرو افتادن او در عالم تنهائی که خود به سقوطی ناگوارترمنجر میگردد. او میگوید زندگی در همه جا حضور دارد از باکتری گرفته تا فیل از خاک تا عرش برین، تا عالم در خاک شدگان حتی. معتقد است که در زندگی آدم لحظهای فرا میرسد که همه چیز شک برانگیز میشود و نمیتوان ازآن گریخت نظیرازدواج، و یا برخورد با دوستان. اما بچهها هیچ وقت شک بر نمیانگیزند میگوید شک در پیلهٔ خودش بزرگ میشود، شک از جنس عزلت است، شک زادهٔ عزلت است. وبالاخره شک یعنی نوشتن و بعبارتی نویسنده.
در کتاب” نوشتن همین و تمام” از چرائی نوشتن، ازعزلت نویسنده و نوشته میگوید، از زندگی، خداو انسان حرف میزند. او معتقد است عزلت نوشته عزلتی است که نوشته بدون آن حاصل نمیشود. و اضافه میکند که عزلت یافتنی نیست بلکه میسازیمش ویا ساخته میشود. میگوید عزلت همیشه همزاد جنون است. وقتی نویسنده متقاعد میشود که باید تنها بماند تا کتاب را بنویسد درواقع عزلت را ساخته است. ودرادامه میگوید هیچوقت سر در نمی اورم که چرا آدم مینویسد و یا چطور ممکن است ننویسد. او دو کتاب ” شیدائی لل و اشتاین ” و “نایب کنسول” را در یک دورهٔ ده سالهٔ مداوم نوشته است و در این ده سال دور از همه چیز با نوشتهاش تنها بوده است.
در بخش دیگری میگوید جلوی کلمه را نباید گرفت، باید بگذاریم جاری شود. کلمه را درست همان لحظهای که به ذهن خطور میکند باید ثبتش کرد. سریع، خیلی سریع باید نوشت قبل از آنکه لحظهٔ حضورش را از دست بدهیم. اسم این شیوهٔ نوشتن را گذاشته است ” ادبیات بی درنگ”. تنها مکان امن برای او همین نوشتن است. برای او نوشتن قلمروی مقدسی است. معتقد است که نوشتن تنها چیزی است که زندگیاش را سرشار و دلپذیر میکند. او گفته است کلمه هیچوقت رهایش نکرده است.
آثار داستانی او از وحدت موضوع برخوردار است واز نظر قالب و ساختمان، متنوع و تحول آ میز است. او در داستان نویسی بیشتر به جنبهٔ تحلیلی حوادث توجه دارد، بطوریکه اورا در ردیف نویسندگان پیشرو قرار میدهد. برخی از منتقدان ادبی لقب بانوی داستان نویسی مدرن به او دادهاند. ویژگی شیوهٔ نگارش و پرداخت موضوعی آثارش باعث شده است تا موافق و منتقد، سبک او را ” روش دوراسی ” نام دهند. مارگریت به رنجهای فردی با تیزبینی مینگرد، رنجهائی که بشر در میان آ نها ناگهان به سبب برخورد با دیگران یا واقعهای غیر منتظر هشیاری خود را باز مییابد و از درون خویش و نیازهای اساسی وجود خود که تا آن زمان ارضاء نشده است آگاه میگردد. سنت شکنی و پرداختن به موضوعهای غیر متعاارف به شیوهٔ غیرمعمول و نوگرایانه از ویژگی آثار اوست.
در بخشی دیگر با عنوان “من واقعیت را چون اسطوره زیستهام” مصاحبه ایست که شخصی بنام الی یت آرمل از مجلهٔ لیترر در ژوئن ۱۹۹۰ با او انجام داده است. در این مصاحبه دوراس میگوید چرا باید دربارهٔ نویسندهها نوشت، کتابشان کافیست. و نویسنده را باید در نوشتههایش جستجو کرد و اضافه میکند برای او دشوار است که کتاب را بعد از نوشته شدن تمام شده بپندارد. میگوید همیشه وقتی نوشتن کتاب تمام میشود آدم با نوعی فقدان مواجه میشود. او نمیتواند ازآدم های کتاب دل بکند. دلش برای پرسوناژ هائی که خلق میکند تنگ میشود. دوراس اعتراف میکند که در نوشتههایش گاهی نظم را کاملاً بهم میریزد و به جمله بندیهای برآمده از دستور زبان بی توجه است. مثلاً زمان را تغییر میدهد، فاعل را در آخر جمله میآورد و گاهی هم با کاربردی مفعولی در اول جمله. خلاصه نظم را رعایت نمیکند.
دوراس در کتاب ” باران تابستان” از قول بچهای بنام “ارنستو” که همهٔ شهر در پی او هستند و معتقدند که این بچه از نبوغ خاصی برخورداراست میگوید ” نمیخواهم به مدرسه بروم چون در آنجا چیزهائی یاد میدهند که من بلد نیستم.” وقتی خبرنگار از او میپرسد این جمله برای خودتان هم مبهم بوده است / در جواب میگوید منظورتان اینست که من به آنچه که مینویسم واقف نیستم یا مثلاً واقفم که نمیدانم. ببینید به گمانم “ارنستو” میخواهد بگوید چیزهائی که بمن یاد میدهند هیچ ربطی با خود من ندارد. میخواهد بگوید که دانش را بمن میاموزند ولی شناخت را نه – یا بعبارت دیگر چیزهائی بمن میاموزند که علاقهای به یاد گرفتنشان ندارم. معنی دیگرش اینست که آزادم نمیگذارند تا نیاموختن را بیاموزم. یادم نمیدهند که خودم از پس خودم بر بیایم.
“هیروشیما … عشق من ” دربارهٔ زنی فرانسوی است که در اوت سال ۱۹۵۷ برای بازی در فیلمی دربارهٔ فاجعهٔ اتمی هیروشیما به آن شهر در ژاپن میرود. گویا او در زمان رخ دادن فاجعه نیزدرهیروشیما بوده است. فاجعهای که در سال ۱۹۴۵ و روزهای پایانی جنگ دوم جهانی توسط امریکا ایجاد شد. و تا امروز تنها تجربهٔ جنایت بار و مرگ بار بشریت در استفاده از سلاح اتمی به شمار میآید. تجربهای که همواره آمریکائیان در تبلیغاتشان سعی در به فراموشی سپردنش در ذهن جهانیان داشتهاند. این فیلم در فستیوال کن ۱۹۶۰ به عنوان فیلم برگزیدهٔ آن دوره تحسین میشود. و شهرت جهانی برای او و کارگردانش ” آلن رنه” به ارمغان میاورد. دوراس با نوشتن این فیلم نامه رقبای قدرتمندی نظیر فرانسواز ساگان و سیمون دوبوار را پشت سر میگذارد. چرا که هردوی آنها از سوی آلن رنه رد میشوند. دوراس در این فیلم که رویدادهایش در طول جنگ جهانی دوم و اشغال فرانسه از سوی نیروهای نازی آلمانی رخ میدهد برای اولین بار به رابطهٔ عاشقانهٔ بین زنان فرانسوی با سربازان اشغالگر آلمانی میپردازد که در آن دوران در فرانسه تابو محسوب میشد.