در شناساندن ادبیات ایران به جهان ضعیف عمل کردهایم
زمانی ادبیات جهان شعر ما را میپذیرد، در خودش حل میکند، ترجمه میکند و شعر ما را زندگی میکند که ما بیایم از ملیتمان از تمدنمان از قومیتمان از فرهنگ خودمان حرف بزنیم. این جالب است برای آنها. اگر من بیایم از بحث گاو بازی در اسپانیا بنویسم حرفی برای گفتن ندارم. حمید چشمآور واقعیتها را از شعر ایران امروز در اختیار ما قرار میدهد که دور از ذهن نیست و بسیار قابل لمس است او دغدغههای خودش را دارد که به نظر برای تمام شاعران جوانی که میخواهند موفق باشند به کار میآید. از همین رو با او به گفتگویی جذاب و مفصل نشستهایم که در ادامه میخوانید:
اثر جدید شما “رهابند” که سومین کتاب و دومین مجموعهی شعر شماست به چاپ رسید.
استقبال مخاطبان و منتقدان را از این اثر چگونه دیدید؟ و اینکه چرا رهابند؟
رهابند از آنجایی که حاصل چندین سال نوشته بنده بوده است، کتابی نبوده که بخواهد درطول یکسال الی دوسال تدوین شود، علیرغم کتابهایی که این روزها اینگونه روانه بازار میشوند. تا آنجایی که من در واقع اطلاع دارم، بازخوردهای مثبت فراوانی دیدم و لیکن آنچه که برای من اهمیت دارد نگاه جدی است که منتقدین و درواقع میشود گفت افراد صاحب نام و صاحب کرسی ادبیات نسبت به این مجموعه داشتند. نقدهایی که نوشتند و دارند مینویسند. دوستان عزیزی که هر کدام از آنها جزء نفرات مهم و بدنهی اصلی ادبیات امروز هستند، نگاه مثبتی داشتند به مجموعه و رهابند را یک مجموعهٔ معترض و مجموعهٔ که درواقع در ژانر شعر اجتماعی حرفی برای گفتن دارد، معرفی کردند. ولی باید از مخاطبین پرسید که نگاه آنها به این مجموعه چگونه بوده، با این حال من به شخصه خیلی راضی هستم از کیفیت فیزیکی کتاب، نوع چاپ و از اشعاری که هزاران بار غربال شد، درواقع ابیات مختلف آن مصراعهای مختلف آن، سطرها و واژگان مختلفش تا که به چاپ برسد.
این کتاب در سال ۱۳۹۵ آماده چاپ بود و این دوسال وقفه فرصت خیلی مناسبی بود که بارها و بارها مورد ویرایش قرار بگیرد و حتی در لحظات آخر که میخواست برای چاپ برود، بازهم با کم کردن تعدادی شعر و تعدادی از ابیات سعی کردم به کیفیت کار بیفزایم. از این جهت درواقع این نگاه خودم است که فکر میکنم یکی از کتابهایی که بسیار راضیام ازاینکه به چرخه نشر سپرده شده رهابند بوده است.
درمورد نام رهابند: رهابند یک ترکیب پارادوکسیکال است و همانطور که مشخص است از یکی از شعرها پدید آمده است:
ناگزیریم به سلول رهابودنمان
سرنوشت است که اینگونه رهابند شویم
میتوانم بگویم تمامیت آنچه که در ذهنیت کتاب رهابند، در ذهنیت مؤلف و در ذهنیت متن کتاب رهابند هست، این تناقض انسان دوره مدرن است. این تناقض انسان دورهٔ حد گذار از سنت به مدرن است. این تناقض و پارادوکسی است که درجهان امروز موجود است که درعین رهایی در بند است و در عین بند به رهایی میاندیشد و خود را رها میبیند. قطعاحاصل شرایط زیست اجتماعی ما نیز هست که در واقع در جامعه ما که این موضوع به خصوص برای هنرمندان و شاید هم برای دغدغهمندان بیشتر و بیشتر دیده میشود. نکتهای که برای من بسیار اهمیت دارد و ممنون از اینکه توجه کردید به اسم این مجموعه در واقع این سوال را چندین نفردیگر هم پرسیده بودند و متوجه شده بودند این موضوع را که رهابند فقط یک اسم برای یک کتاب نیست رهابند یک اسم برای سی قطعه شعر از حمید چشمآور نیست، رهابند جزئی از کلیت کتابی است که چاپ شده در تمامی مضامین شعر درتمامی رویکرد شعر این مضمون یافت میشود. رهابند شناسامهای کوتاه، مفید و مختصر از مجموعهاست و یک گزارش کوتاه از آن مجموعه. نام گذاری کتاب از این جهت برایم اهمیت دارد. که بارها وبارها مشاهده کردهام که کتابهایی چاپ میشود که اسم آنها یک شبه انتخاب میشود و هیچ ربطی به کتاب ندارد یا اسمها بازاری است یا احساسی یا فقط مربوط به یک شعر است. من خیلی معتقدم که اسم کتاب بسیار اهمیت دارد. اگر برگردیم به گذشته و افراد جدی ادبیات را ببینیم حرفها داشتند برای اسم کتابشان. اگر بخواهیم مثال بزیم نمیدانم که در این مصاحبه جا دارد یا خیر وقتی رضا برآهنی میاد و اسم کتابش را {خطاب به پروانهها} میگذراد در انتهای آن مجموعه شعر، مقاله منتشر میکند و میگوید( چرا من دیگر شاعر شعر نیمایی نیستم) و خطاب به پروانهها در تمامی این کتاب مفهوم پیدا میکند نه فقط در شعر خطاب به پروانهها.
برای من خیلی اهمیت دارد این موضوع که نام کتاب معرف اندیشهٔ مؤلف در آن کتاب باشد که من فکر میکنم و دوستان دیگری هم که خواندهاند و نظر دادهاند در رهابند این اتفاق افتاده است.
رهابند از برگزیدگان جایزهی ادبی قیصر امین پور شده است. از اهمیت و جایگاه این جایزه و همچنین وضعیت جوایز دیگری که در ایران به نویسندهها و شعرا اهدا میشود، بگویید.
ادبیات در سالهای اخیر از ورطهٔ جایزه خیلی دور شده است. بهخاطر سیاستگذاریهای غلطی که وزارت ارشاد داشته یا در واقع سیاستهای غلطی که متولیان امر فرهنگی داشتهاند. ادبیات هرگز نتوانسته است همانند موسیقی و بخصوص سینما بنام یک جشنواره، یک فستیوال هنری سالیانه برگزار کند که تمام هنرمندان درجه یک، دو و.. آن عرصه را بتواند یکجا جمع کند و به یک رقابت سالم آنها را دعوت کند.
این امر مدتهاست که درجامعهٔ ادبی ما بعد از اواخر دههٔ هفتاد «کنگره غزل هرمزگان» پس از آن دیگر ما چنان اتفاقی را نداریم. جشوارهها مناسبتی شدهاند، جشوارههای شعر، جشوارههای بیاعتباری شدهاند، جشنوارهها، جشنوارههای سفارشی شدهاند و طبیعی است که مانند گذشته یا مانند الانِ سینما وعرصهٔ موسیقی ما، آنچنان جشوارههای معتبر ادبیاتی را نداشته باشیم که بخواهیم از آنها نام ببریم. اما در این بین جایزههایی هستند که به طور مستقل عمل میکنند و این استقلال شاخصهای است که به آن هویت میدهد. برای مثال: جایزه ادبی شاملو که در حوزه شعر سپید هر ساله کتاب منتخب را برمیگزیند، در حوزه شعر کلاسیک هم جایزه قیصر امین پور به شکل جدیدی کتاب برمیگزیند و از سال گذشته آغاز بهکار کرده است. رهابند هم جزئی از کتابهای برگزیده و کتابهای نهایی جشواره بود. از این جهت برای من جایزه ادبی قیصر جایزه ارزشمند و قابل احترامی است که وابسته به هیچ ارگان و نهادی نیست و هیچ جشواره سفارشی نیست. خانه شاعران، دفترشعرجوان، به واسطهٔ تعهدی که به حضور همیشگی قیصر در آنجا داشته است در گذشته این کار را انجام داده که فکر میکنم در استقلالش همین بس که اگر ذره ای سمت و سوی داشت مطمئنا مجموعه رهابند با آن مضمون، با آن محتوای معترض نمیتوانست جایگاهی داشته باشد. امیدوارم جایزههایی به وجود بیاید که برای شعر بتواند اقبال عمومی را همراه کند. من خیلی معتبر نمیبینم جشوارههای امروزی را بهغیر از همین جایزههای مستقلی که عرض کردم مثل جایزه {قیصر و شاملو} ولیکن بیشتر از اینها باشد و اتفاقات بزرگتری در این عرصه رخ بدهد.
شما مدیریت انجمن شعر کرج را بر عهده دارید، از کارکرد و اهداف این انجمن بگویید، چه اندازه این جلسات به شعر و شاعرانی که به آن جلسات راه پیدا میکنند کمک کرده است؟
من از سال ۱۳۹۰ تا ۱۳۹۷مدیریت انجمن شرکت رو برعهده داشتم و خرداد ماه ۹۷ استعفا دادم. در واقع میشود گفت رییس هیت مدیره آن انجمن بودم و نخواستم که دیگر باشم. بنا بر دلایلی که حالا خدمتتان عرض میکنم. اما درمورد اینکه جلسات چقدر میتوانند راهگشا باشند، جلسات شعر هم مانند همان بحث جشنوارهها که عرض کردم یا بحثهای دیگر ادبیات، دستخوش تغییرات و تحولاتی شده است. در سالهای اخیر که آن هم متاسفانه وضعیت چندان خوبی پیدا نکرده، درگذشته یا آن اوایلی که ما انجمن شعر را آغاز کردیم و مدیریتش را برعهده گرفتیم و تا آخر هم تفکر را در راس مجموعه نگه داشتیم که؛ جلسات شعر برای گردهم آمدن شاعران، اتفاقات علمی، نقد دقیق و تئوریک بر روی شعرها و در آخر برای پرورش نسلهای تازهٔ شعری به وجود میآمد در انجمن شعر کرج که بنده هفت سال مدیرش بودم دقیقا یک نسل جدید به شعر کرج و درواقع درمحدوده کرج، در مختصات خاکی کرج، یک نسل جدید بوجود آمد، نسلی که دارد جدی ترانه مینویسد، غزل مینویسد، سپید مینویسد، درگذشته و در جاهای دیگر هم همینطور بوده ولیکن الان درحال حاضر به این شکل نیست. الان متاسفانه جلسات براساس نیاز یک منطقه به وجود نمیآید، نیاز ادبی منطقه این نیست که در روز دو جلسه دارند درواقع درهمان شهر برگزار شود. مثلا در کرج پنج تا شش بار در هفته، درتهران هفتاد تا هشتاد بار در هفته اصلا معنای ندارد. من فکر میکنم که دیگر نیاز ادبی منطقه جایش را به نیاز تریبون برای افراد داده است. یعنی افرادی هستند که معمولا هم در بسیاری از موارد در اندک مواردی اینگونه نیست که آدمهایی درواقع صاحب کرسی هستند درواقع آدمهایی هستند که در ادبیات جایگاهی دارند باسواد هستند، دانش دارند، کار دارند تعدادی کمی از آدمها اینگونه هستند تعداد دیگری هم هستن که جلسه داری میکنند آدمهایاند که رزومهٔ ادبی ندارند، کارنامه ادبی ندارند، اثر ادبی ندارند، و فقط برای اینکه نمیتوانند با شعر و ادبیات در جامعه خودی نشان بدهند از گردهم جمع کردن یک تعداد افراد که معمولا هم از خودشان هم کوچکتر هستند (منظورم از جایگاه ادبی است) به آنها تریبون داده، به آنها بال پر داده و بعد اسامی افراد تازهکاری که هنوز در شش وبش و درواقع در حال یادگیری افعال عروضی هستند را وارد پوسترهای تبلیغاتی میکنند. درواقع از این طریق به این افراد نان قرض میدهند، که از قبل آن بتوانند تریبون را خودشان نگه دارند و دیده شوند و بگویند که ماهم جزیی از بدن ادبیات هستیم. این روندِ چند سال اخیر جلسات بوده، متاسفانه جلسات به اینجا رسیده من هم به این دلیل از جلسه که داری قدیمی ترین، بزرگترین و مرکزیترین شعر کرج بود، کنارهگیری کردم. انجمنی که ۳۵ سال ۴۰ سال سابقه داشت و زمانی که مدیریتش به من رسیده بود کنار گیری کردم چرا که دیدم در اطراف جلسات حرفهای، جلسات غیرحرفهای این چنینی راه اندازی شده است. علیرغم زحماتی که میکشند، تلاشی که میکنند ولیکن دغدغهٔ ادبی برای نیاز یک منطقه ادبی نیست اما درمورد بخش دوم سوال شما، جلسات اینه کلاً به کلی کل جلسات برای شاعران مبتدی تازه کار بسیار میارزد. البته اگر جلسات، جلسات مهم و خوبی باشد چون خیلی از این جلسات بر اساس پایههای سستی بنا نهاده شده که آدمهای درونش تجربه کافی ندارند. برای راهنمایی کردن تازه کارها تریبون دردست میگیرند، این برای افراد تازه سم میشود ولی اگر جلسات، جلسات خوب و حرفهای باشد و آدمهای استخوان دار ادبی باشند که در آن جمع حضور پیدا کنند، درواقع برای آن افرادی که در ابتدای راه هستند و یا در اواسط راه هستند میتواند مفید باشد. میتواند آنها را در واقع به راههای درستتری هدایت کند و برای شاعران حرفهای فکر نمیکنم در جلسه بودن، جلسه رفتن و حضور مستمر در جلسات سودی داشته باشد. در این دوره اینچنین است ولی در دهه ۶۰ و ۷۰ اینگونه نبوده حتی در دهه ۸۰ و اوایل دهه ۹۰ هم اینگونه نبوده. از اوایل دهه ۹۰ این موضوع به اشباع رسید. تعداد جلسات زیاد شد آدمهایی آمدند جلسهداری کردند بدون هیچ پشتوانه و علم و دانشی. اینجاست که من فکر میکنم جلسات در ایران روز به روز بدتر و بدتر میشود و من فکر میکنم تنها راه نجات فاصله گرفتن از آن است.
چه اندازه شعر امروز ایران را تفکر برانگیز میدانید؟ آیا شاعران امروز ما در مدرن کردن شعر و شناساندن آن به دنیا موفق بودهاند؟
من در دوبخش به این سوال جواب خواهم داد. همینطور که با سوالات شما جلو میرویم به این نکته میرسیم که رفته رفته وضعیت بدتر میشود، چرایش را به عهده مخاطبین میگذاریم که تصمیم بگیرند که چرا این اتفاقات افتاده که خیلیهایش قابل بیان نیست. ولی شعر امروز از تفکر خالی نیست ولی پر هم نیست. شعر امروز شعری است که به سمت بیمحتوایی میرود و شاعرانی که محتوا و دغدغههایی که در شعرشان وجود دارد، حرفهای مهمی دارند، روزبه روز منزوی تر و عرصه بر آنان تنگتر میشود. در ادبیات امروز شعرهایی به لایههای مختلف اجتماعی و در دسترس مخاطب راه پیدا میکند که نمیگویم شعر بدی است و شعر قابلی نیست اما آن دغدغهای را که باید به عنوان متن ادبی وجود داشته باشد، ندارد. این تنها مختص ادبیات نیست. در موسیقی هم این اتفاق افتاده است. خوانندههای درجه یک ما، خوانندههای درجه یک پاپ ما همگی منزویاند و کنسرتهایشان پر نمیشود. عرضم به خدمتتان آلبومهایشان نیز فروش آن چنانی ندارد، سرمایه گذارها بر روی آنها سرمایه گذاری نمیکنند و لیکن خوانندههای صاحب استیج هستن که دارند سالنهای پنج هزار نفری، ده هزار نفری و گاهاً در استادیومهای صد هزار نفره کنسرت برگزار میکنند که چیزی جز انحراف موسیقی پاپ را نمیشود برایشان برگزید. نه شعر پرمحتواست، نه موسیقی، موسیقی سالمی است. نه صدا، صدایی که بخواهیم بگوییم صدای نسلی است که بتواند کاری انجام دهد و گامی را به جلو ببرد. در ادبیات هم همین اتفاق افتاده است. شعر امروز دارد به سمتی میرود که از تفکر تهی میشود، شعری به لایههای اجتماعی و مردم ما میرسد که درواقع به دور از تفکر ادبیاتی به دور از تفکر یک متفکرِ قلم به دست است و کسانی که دارند به طور جدی کار میکنند متاسفأنه کمرنگتر از قبل دیده میشوند. رسانهها، دستگاهها و همچنین تبلیغات به سمتی پیش میروند که ادبیاتی بیمحتوا را به جامعه برسانند. ولی درکلیت، من شعر امروز را خیلی شعر متفکرانهای نمیبینم. اگر بخواهیم قیاس کنیم با کسانی که در حوزهی ادبیات در دهههای گذشته فعالیت داشتند، ما خیلی کمرنگتریم. نسلی که در واقع در دهه۴۰ و۵۰ حضور داشتند، کل آن نسل هرکدام یک تفکر، هرکدام یک زبان منحصر به فرد، هرکدام یک ایدئولوژی، هرکدام یک رویکرد شعری داشتند، شما نمیتوانید بدون اینکه نام شاعر قید شود شعر فروغ را بخوانید. شعراخوان را بخوانید. شاملو را بخوانید و متوجه نشوید که شعر کدامشان است. در غزل هم همینطور. شما منزوی را بخوانید، سیمین را بخوانید، متوجه میشوید کدام مال سیمین و کدام مال منزوی است. چرا که جهانبینیهای فردی که داشتند فردیتهایی که از ساختار و فرم تا زبان تا حتی تمامی عناصر شعری که در متنشان بوده، شناسنامههای آنهاست.
شعر امروز یک مقدار شبیه به هم شده است. شعری تفکر دارد که حاصل در واقع یک فردیت فکری باشد. وقتی یک جمعی دارند از یک موضوعی صحبت میکنند و در آنجا تفکری نباشد، بیشتر بده بستانهای ادبی می شود. وقتی که ما میبینیم کل سیستم حوزه هنری تهران، کل سیستم قدرتهایی که در دست دارند، جشنوارههایی که برگزار میکنند، دارند زیباییشناسی شعر را به سمت شعری میبرند بعنوان شعر نو هندی. برای مثال آقای فاضل نظری که خودش دارد تقلیدِ تقلید محض و سرقت محض از بیدل دهلوی، صائب تبریزی و.. را میکند، جا میاندازند، به عنوان یک نگرش ادبی اینجاست که خلاقیتی در کار نیست و شاعر فکر میکند باید شبیه آنها شعر بگوید که شعرش پسندیده شود. زمانی که شبیه هم شوند دیگر تفکری وجود ندارد. در اینجا تفکر از بالا تزریق میشود. یک نویسنده نیست که تفکرش را بخواهد به متن بیاورد و ارائه دهد. تفکری که سفارش میگیرد وبعنوان یک تدوینگر تدوین میکند. چهار نوع واژه را میگذارد کنار هم، قافیه، ردیف ساختمان شعر را میچیند و خیلی شیک ارائه میدهد، یک مقدار از محتوا خالی هستیم.
قسمت دوم سوال: در مورد شناساندن ادبیات ایران به جهان باید بگوییم خیلی ضعیف هستیم. ادبیات ما خیلی ضعیف است وکم کاری داشته است برای گذر از مرزهای خودمان. خب یک سری از دلایلش مشخص است که در شعر کلاسیک این اتفاق، اتفاقی نیست که بگوییم حتما میافتد واقعاً بعید میدانم، به دلیل اینکه شعر کلاسیک بر پایهها و اساسهایی بنا نهاده شده که زیباییشناسی شعر کلاسیک است. موسیقی، وزن شعر و قافیهٔ آن و .. اینها همه زیباییشناختیهایی هستن که به اثر اضافه میشوند و نمیتوانیم بگوییم که این شعر اگر ترجمه شود نشان میدهد که چقدر توانمندی داشته. در شعر مدرن هم متاسفانه ما نتوانستیم این کار را بکنیم و دلیلش این است که زمانی ادبیات جهان شعر ما را میپذیرد، در خودش حل میکند، ترجمه میکند و شعر ما را زندگی میکند که ما بیایم ازملیتمان از تمدنمان از قومیتمان از فرهنگ خودمان حرف بزنیم. این جالب است برای آنها. اگر من بیایم از بحث گاو بازی در اسپانیا بنویسم حرفی برای گفتن ندارم. لورکا در ساعت ۵ عصر برای دوستش سانچز که در مسابقات گاوبازی فوت کرده شعری را سروده که نشان از فرهنگ آن کشور دارد. این یک فرهنگ اسپانیایی است که یک شاعر اسپانیایی میتواند بیاید به همه آن را نشان بدهد. شعر او برای ما یک تازگی دارد. وقتی شعر مدرن ما از ابتدا تا انتهایش را امروز میبینیم از دوستان عزیزی که مدعی کانون نویسندگان هستند تا دوستان عزیز دیگری که در واقع در حوزههای دیگری کار میکنند، همگی تحت تاثیر ترجمههای متون غربی شعر مینویسند آن وقت چطور ممکن است جهان شعر دست دوم را از ما بپذیرد؟ میگویند که اندیشهای را مثلا ادبیات فرانسه تولید کرده و ترجمهی آن به ایران رسیده و شاعر ایرانی از آن تاثیر گرفته و شعر گفته. باز ما آنرا ترجمه کنیم به زبان خودمان و بعد بپذیریم؟ اینگونه فرهنگی را انتقال ندادهایم و شعر ما جهانی نمیشود این است که شعر بومی و شعر اقلیمی ما بسیار ضعیف است. نصرت رحمانی در مصاحبهای در دهه هفتاد گفته بود که سه چیز شعر را جهانی میکند. یک: رنگ ملی، دو: تکنیک علمی و سه: تفکر جهانی. اگر این سه را در کنار هم ببینیم در شعر یک شاعر، آنهم نه در یک شعر نه در یک مجموعه بلکه در سالها ممارست در سالها تلاش، سالهای سال این اتفاق به تکرار انجام شود تا چندین مجموعه چاپ شود تا بتواند صاحب یک تفکر شود. آنوقت ما میتوانیم شعرمان را به جهان عرضه کنیم. مارکز در مصاحبهآی مثالی میزند و میگوید ترجمه شعر مانند این است که فرش پر نقش و نگار را تا کنیم و از پشت به آن نگاه کنیم. خواه ناخواه شعر از زیبایش و ظرافتش کاسته میشود. بنابراین من فکر میکنم که نیاز داریم شاعران بومیگرایی داشته باشند. بومی سرایی کنند تا بتوانند فرهنگ ما را و حرف تازهای را به جهان عرضه کنند.
شما ترانهسرای موفقی نیز هستید، ترانه چه تعریفی در نگاه حمید چشمآور دارد؟ و اینکه چه مؤلفههایی باعث میشوند یک ترانه به اثری ماندگار تبدیل شود؟
ترانه بخشی از شاعری است که میتوانم بگویم روح لطیف شاعرانهاست. حتی مقداری لطیف تر، ساده تر، صمیمی تر و مردمیتر. من ابتدا عرض کنم خدمت شما که ترانهسرایی صرف در حوزهی ادبیات هیچ فضیلتی ندارد. در واقع من هیچ فضیلتی در این موضوع نمیبینم. ولی خب با توجه به اینکه در روزگاری هستیم که یکی از تریبونهای مهم شنیده شدن یک متن، به گوش رسیدن یک متن موسیقیاست، تلفیق ترانه با موسیقی واجرای آن با یک صدای خوب، مطمئنا ترانه را به یک رسانه مبدل میکند. ترانه میتواند رسانه باشد و برای ادبیات و شاعر میتواند یکی از تریبونها باشد. ولی اینکه ترانه را بعنوان فعالیت مهم ادبی و اثری که در تاریخ ادبیات مورد بررسی قرار بگیرد، اعتقادی به آن ندارم و ترانه را درواقع تفنن یک شاعر و نویسنده میبینم که در واقع در کنار فعالیت ادبی اگر بتواند این حسن را هم داشته باشد، کمک میکند رسانهای به رسانههایش اضافه شود و تریبونی به تریبونهایش تا کلماتش بیشتر شنیده و دیده شوند ولی خب باید بپذیریم که جامعه ما نیاز به ترانه دارد، نیاز به موسیقی دارد و جایگاه ترانهٔ امروز را هم خیلی بد ارزیابی نمیکنم با این که کارهای بدی وارد بازار شده است. درست است که عصر طلایی دهه ۵۰ هنوز در ترانهٔ پاپ ما اتفاق نیافتاده است ولی حرکت روبه عقب هم نبوده. حداقل میتوانم دهه ۹۰ را یک مقدار بهتر از دهه ۸۰ ببینم. گرچه یک مقدار مافیای موسیقی سرمایه گذار و شرکتهای موسیقی لطفی بکنند و کمتر به سراغ خوانندههای درجه چندم بروند، برای حفظ تریبونها حفظ رقابت و درآمدزایی در چرخه اقتصادی که هنر را بر باد داده بروند. مطمئنا اگر به سراغ خوانندههای حرفهای تر بروند، یقینا خوانندههای حرفهای، ترانههای حرفهایتری اجرا میکنند. ترانه سرایی بخشی از شعرهای من نیز هست. من به هر جهت به این کار ادامه خواهم داد، انجام خواهم داد و اجرا شدن ترانههایی را که تاکنون هم خوانندههای خوبی بودند و میدانستم اتفاق خوبی برای ترانه میافتد، واگذار کردم و همچنین چند تا کار واگذار شده دارم که توسط خوانندههای خوبی اجرا خواهد شد ولی این را فعالیت ادبی نمیدانم و یک انتقادی را میتوانم به دوستان ترانهسرا داشته باشم که خودشان را یک ادبیاتی نمیتوانند بدانند، ادبیاتچی نمیتواند فقط به یک شکل خنیاگری کند. ادبیات خیلی جدیتر از این جریانات است که بخواهد تنها از طریق خواننده به گوش دیگران برسد، ادبیات باید بر روی کاغذ اتفاق بیفتاد و جدیتر باشد به ادبیات. باید نگاهی تئوریک و آکادمیک داشت که بدانیم چقدر به ادبیات اضافه کردهایم و چقدر باید اضافه کنیم.
قدرت رسانهها در تاثیرگذاری بر شعر را چگونه تحلیل میکنید؟ آیا رسانهها در ساختن الگوهای شعری و هدایت مخاطب به سمت اشخاص، تفکر و اهداف مورد نظر خودشان موفق بودهاند؟
ترانهای که بتواند ناخوداگاه جمعی را با خودش همراه کند و از دغدغهای صحبت کند که بخش عظیمی از خواستهها، نیازهای عاطفی، عاشقانهها و اجتماعی و یا در هر موضوعی از جامعهٔ خودش یا نسل خودش باشد، میتواند ماندگار باشد. ببینید زمانی ترانههای آقای جنتی عطایی، آقای شهیار قنبری، آقای اردلان سرفراز با آهنگ سازی آقای شماعی زاده، آقای بابک بیات، آقای بابک افشار و… ماندگار شد که آنها دغدغههای نسل خودشان را صادقانه بیان کردند. وقتی ترانهی امروزی به تقلید دست میزند و از آنهاد تاثیر میپذیرد، صداقت خودش را از دست میدهد. وقتی که دغدغههای امروزه را درک نکرده باشد، یقینا موفق نخواهد بود. ترانه سرا باید فرزند زمانهی خودش باشد و وقتی فرزند زمانهی خود باشد، دیگر نیازی به تقلید از الگوهای موجود ندارد. در واقع یک سری چیزها برای آن نسل مانده که در این نسل جایگاهی ندارد. این مهمترین مسئله است. دومین مسئله ترانه خب باید بپذیریم ترانه باید با اجرای خوب همراه باشد. اقبال اجرای خوب اگر در یک ترانه همراه نشود، آن ترانه نمیتواند آنگونه که باید تاثیر بگذارد بر روی جامعهاش، باید با احساس نسل خودش همراه باشد و حرف نسل خودش و حرف مردم خوش را بزند وگرنه با چایی، قهوه، تو میری من میمانم، زیر بارون و … همه این حرفها زده شده و باید دغدغههای تازه گفت.
من فکر میکنم هرجا که حرف تازهای باشد مردم نیز گوش میدهند. اتفاقا من مخالف این جریانم که گفته میشود مردم شاید هنر خوب را کمتر بفهمند. نه خیلی هم خوب میفهمند. مردم شعر خوب را خیلی خوب میفهمند. زمانی که شما حرف تازهای برای گفتن داشته باشید، مطمئنا خیلی خوب میفهمند. اگر در غزل و قصیده نفهمند در ترانه حتما میفهمند. ترانه سادگی صمیمیت و یک زبان شیرین میخواهد که اگر ترانهسرا با صداقت حرف تازهای داشته باشه، یقیناً شنیده خواهد شد.
از آیندهی کاری خود بگویید. چه اثر یا آثاری را در دست نوشتن و یا چاپ دارید؟
و اما از آینده. میتوانم بگویم به طور کلی از آیندهام نمیتوانم خبردار باشم که بخواهم در دراز مدت در بیست الی سی سال بعد در کجای این ادبیات هستم و چه میکنم ولی آنچه که امروز در حال انجامش هستم و فکر میکنم حداقل قریب به یک دهه یا کمتر، درگیر آن خواهم بود، قصیده سرایی است و حتما یک مجموعه قصیدهای که حرفهای مهمی برای گفتن خواهد داشت را در یک دهه و در سالهای آینده به چاپ برسانم. من خیلی کم مینویسم و بیشتر در حال خواندنم چرا که پرکاری را پاشنه آشیل میدانم. اگر دقیق شاعران پر کار را نگاه کنیم سالی یک بار یا دو بار کتابی را چاپ میکنند فقط حضور دارند که فراموش نشوند. من سعی میکنم که وقتی حرفی برای گفتن دارم اثری را چاپ کنم بخاطر همین کم کارم. و همچنین قصد دارم به مشابه کار آخرم با نام “کرج” که تلفیقی بود از دکلمه و موسیقی راک، کارهای دیگری را انجام دهم کماکان به نوشتن غزل و ترانه مشغول هستم و گاهی هم کار نقد میکنم از جمله اخیراً نقدی بر روی چهارده اثر از سید مهدی موسوی نوشتم و همچنین نقد کتابهای دیگر. ولیکن چیزی که مشخص است به نوشتن غزل و قصیده، ترانه و گاهی خیلی کم رباعی مشغول هستم.