۱
ناممکن، ختم به پایین می شود
صورت را پوشیده می خرند
به بازار رفته ام از فوران
فراوان است فوت و فنش
بیا که به کمکت دکمه ای ببازیم قمار را
عروسک ها تشنه که می شوند
موهایشان را دو بار فوران می کنند
چرا دوباره سوار شکستگی شویم با ریش حنایی ها
هوایی می خواهم که هوایی بهم ریختگی شوم
ارتباط چرا
در ناممکن، مخاطب پشت چراغ قرمز می ایستد
هر چه می خواهید سیگار بکشید
شعر قسم های سوخته است
مابین هیچ کس
که چهارشنبه ها را به چالش می کشد
و
خوشحال می کند آنهایی را که جارو خریده اند
۲
در انتظارم
چتری در ضمیر ناخودآگاه
است
راهبه ها تبعید تعالی اند
در انحطاط قوس
شب و روز ندارد ماه
بار دیگر گُل را گلویی تازه می کنم
خشت ها بی آبرو شده اند
خانه ی اربابی سربی است
در رسوب آزادی
سرمان را به درد می آورند ناخن های کشیده
انسان، پیامبری پیش بینی نشده است
اندیشه ای عقیم
که چشم های شلاق را درشت می کند
موازی سوختن غذا می خورم بر سفره ای میخکوب
آدم ها آدمکند سوار بر اسب های مصنوعی
فشار بده جمجمه ام را در جای خالی
با ناخن های کشیده
غذا بخور
با انقلاب های سفید
سر سفره که می نشینم دندان هایم
خُرد می شوند
کسی به برگشتن ما کاری ندارد
کاسه ها چوب می خورند
چوب ها آهنی اند
و
دندان هایی که می افتند
مشتی بر دهان پاییزند
ابوالفضل حکیمی
تعداد بازدید: ۲۰۷