دو شعر از ابوالفضل حکیمی
۱
جسدهای آبستن
زیر درخت
کباب می خورند
نام آهنگ را به یاد نمی آورم
اینجا
نردبان ها را دور می ریزند
غذا را برای تشکر
پاهایت را تا می توانی دراز کن
و
سر و صدا در بیاور با سطل آشغال
گربه ها به همین راحتی مسأله را حل نمی کنند
ما
قبل از کودتا ،بخاری بودیم
و
فقط با یک مُشت ،ساعت مالِ ما بود
یک پتویِ با سرعت بیاور
و
دوچرخه ات را پس بگیر از لباس ورزشی قرمز
بعد خوراک ِروزنامه ها
می شود
کتابخانه ای که از نبودنت
می سازم
مدیر رفته برای نهار
ماه برود بالاتر
بعد صداها
تو شغل پدرت را ادامه می دهی
عجله
رنگ ِ طناب را آبی نمی کند
اعلام ِ مفقودی می کنم
شکم پاره ها را
چیزی دور گردنت زشت است
قطار خوب است
من دستهایم را وِل کرده ام
ماشین را بر می دارم و چیزی می سازم شبیه نیاز
پای پنجره سکته می کنم با فرقی به حال ِبطری های شیر نمی کند
موقع رنگ کردن ِ
گهواره هاست
۲
پس چه فایده ای داشته قانون
لقب ها ناراحت اند
باید از میان پشه ها رد شوی
تا
پمپ بنزین های مشکوک
توقف در سایه تو را
زخمی می کند
گرگی در کار نیست
سرخ تر هم می شود عصبانیتت
وقتی
گاوها وارد نتیجه بشوند
دنبال مردی بگرد که اخیراً شیر خورده است
و
کسی که گردن بگیرد دوربینِ شکاری را
در روزی که سه بار خودش را
فدا کرده است
گلوله را بیرون بیاور
و
تلویزیون را خاموش کن از آهو
گرسنگی جبهه اش را عوض کرده
و
جوشکاری استعدادش را
دیگر فایده ای ندارد غرور یونیفرم ها
و
برداشتن تکه های رفیق از روی …
نوار زرد دور ناراحتی ِکلانتر می کشیم
و
بالا می رویم
از پلههای آنتی بیوتیک
دعوت به شامی هستیم که آشپزش جنوبی نیست
#ابوالفضل حکیمی