سه شعر از رویا سامانی
۱
خیال تو…
قصهی ناتمام
لبهای پروانهست
تو
که به شاهراه گیلاسهای تلخ
پیله میکنی
بگو،
نشئهی کدام عطر شیرین صبحی
که آفتاب با پنجههایش
به سینه میکوبد
و آسمان دانههای ستاره میکارد
تو که
از دل بادباکهای تنها
به زمین میرسی
بوی دریا میدهی
اما هنوز
خیال تو شبرینتر از
عاشق شدن است…
۲
عطر مویت
نه باد آورد وُ نه باران
این کدام دکان عطاریست
که تمام زنان شهر،
عطر تو دارند؟!
۳
چشم ماه خون بود
وقتی سنگفرش خیابان
سرخ تر از انار میتابید
تا سایهای در دل تاریکی شب
با لهجهی آفتاب
شبیه به رقص نور
به صورت خورشید برقصد
مثل رقص خدا با نور…
#مهسا-امینی