“شکوه شهادت روشنفکری”
شهرگان: روزهای ۱۶ تا ۱۸ فروردین ۱۳۹۷ برابر با ۵ و ۶ و ۷ آوریل ۲۰۱۸ بیست و یکمین جشنوارهی گلاویژ در شهر سلیمانیهی اقلیم کردستان با حضور شاعران و نویسندگان از ملیت های گوناگون برگزار شد . جایزه طلایی این جشنواره به سید علی صالحی شاعر نام آشنای ایرانی تعلق گرفت و اعضای ایرانی جشنواره بعدازظهر روز دوم در دوبخش به سخنرانی پرداختند که رضا عابد شاعر و منتقد یکی از این سخنرانان بود که مقالهای با عنوان ” شکوه شهادت روشنفکری” در جشنواره ارایه داد. متن پیش رو این سخنرانی است که به دلیل مشکلات فنی با تاخیر در هفتهنامه شهروند بیسی منتشر میشود.
عنوان این مطلب را “شکوه شهادت روشنفکری” گذاشتهام. در این انتخاب به گونهای وام دار لویناس فیلسوف اخلاق گرای فرانسوی زادهی لیتوانی هستم که با گواهی دادن به “دیگری” و پناه گرفتن در پس و پشت “عدم تناهی” به تقابل با “کلیت” میپردازد. او با بها دادن به تمامیت تجربهی زیست انسانی و امور معقول، به تقابل با کلیتی بر میخیزد که در آن آگاهی بشری همهی جهان را در بر میگیرد و بیرون از خود چیزی را باقی نمیگذارد و از این منظر به اندیشه یا تفکری مطلق بدل میگردد. لویناس در نظرگاه خود رابطهی میان انسانها را نمونهی اعلای امر”ترکیب ناپذیر” دانسته و اعلام میدارد که در عرصهی روابط انسانی، نکتهی اصلی رودرویی یا مواجهه چهره به چهره است نه اندیشیدن نفَس و با هم بودن ناشی از ترکیب فلسفی. او با رد آن حیطه یا حوزهی مشترک در روابط آدمیان که پیشفرض هرگونه ترکیب فلسفی منتج به کلیت است به نفی آن ایدهای مینشیند که آدمی را در جامعهای عینی شده، شبیه اشیاء میکند و او را به مثابهی یک شیء فردیت میبخشد. او در کتاب “کلیت و عدم تناهی” مینویسد : “امر واقعی باید نه فقط در عینیت تاریخی اش، بلکه همچنین از طریق مقاصد و نیات درونی (انسانها) تعین یابد، یعنی از طریق آن راز و رمزی که پیوستگی زمان تاریخی را قطع میکند.” ص ۵۷. اشاره لویناس به مقاصد درونی و رمز و راز ما را از یک سو میرساند به بیان لایب نیتس که ذهینت راستین بشری را تشخیص ناپذیر میدانست، از سوی دیگر هدایت میکند به شارل بودلر که در مصاف با تجدد آن را “بی دوام، زودگذر و محتمل الوقوع” میخواند. بودلر با این بیان و فاصله انداختن با دیگر تعاریف انگشت میگذارد به آن رفتاری که درک و تغییر شجاعانه زمان حال را ممکن میسازد. اگر در نسبت منورالفکری با امر تجدد تدقیق کنیم در خواهیم یافت که با “آزادی انتقاد” درغرب درهی عمیقی بین فکر و عمل فکر به وجود آمد که دارندگان قلم و صاحبان شمشیر برای حفظ موقعیت خود در این دره یکدیگر را ملاقات کردند و به تعبیر میشل فوکو به آن قراردادی تن دادند که کانت فیلسوف به طور ضمنی و تلویحی به فردریک دوم که ارباب شمشیر بود پیشنهاد میکرد. قراردادی که فوکو آن را قرارداد بین “استبداد خرد انگار” و “عقل آزاد” میخواند و در آن به عقل توصیه میکرد که از صافی انتقاد عبور کند تا به تدریج بتواند راه خود را با در نظر گرفتن زمان به سمت عملی شدن بگشاید. در نظر کانت، دارندگان قلم برای فعلیت بخشیدن به ایدهآل خود نوشتهها و گفتارشان را باید به گونهای به کار میبردند که حساسیت صاحبان شمشیر را بر نیانگیزاند. صاحبان شمشیر هم این استدلالهای منورالفکران را برای راه یافتن در قلوب مردم و توجیه قدرت سیاسی خود به کار میبستند.
نباید فراموش کنیم این آزادی انتقاد بود که غرب را وارد دوران جدیدی کرد و از این منظر است که تجدد را اغلب آگاهی به پویا بودن زمان، جدا شدن از سنت، حس نوگرایی و نوعی سرگیجه گرفتن در رویارویی با لحظهی گذرا تعریف کردهاند. اگر این تعریف فوق الذکر از تجدد را در کنار بیان اشاره رفته بودلر قرار دهیم، میتوانیم یک تکمله را در اشارهی رندانهی شارل بودلر بازیابیم و آن این است که برای بودلر متجدد بودن فقط در فهم و قبول حرکت دائمی زمان نیست. او تجدد را نوعی وفق دادن پارهای از طرز تلقیها هم میداند و دست یازیدن به چیزی ابدی را نشانه میرود که در درون لحظه است نه در ماورا و پس و پشت آن. با چنین تعریفی است که تجدد میتواند خودش را از مُد که فقط به لحظه میپردازد، جدا میکند و با آن فاصله بیاندازد. برای بودلر بیش از هر چیز آن درک و تغییر شجاعانهی زمان حال مطرح بود. با طرح همین نظر است که میتوان دریافت متجدد بودن تجدید نظر در آن ارتباطی است که انسان با خود برقرار میکند و در پیش گرفتن رفتار متجددانه و دوام بخشیدن به آن با یک نوع ریاضت توام است و نمیتوان متجدد بودن را فقط درک و قبول پی در پی لحظات دانست، بلکه در وهلهی اول باید قبول خود به عنوان یک موضوع پیچیده را در دستور کار قرار داد که همواره قابلیت رشد و بهتر شدن دارد و این همان فاصله گرفتن از کلیتی است که لویناس اشاره میکند و در یک پارادایم به نفی ایدهای میپردازد که آدمی را به شیء مبدل میسازد. انسان متجدد انسانی است که سعی در تولید دائمی خود دارد و با راز و رمزهای موجود در خود دست به اختراع دائمی خود و دیگران و جامعه میزند و از این طریق است که امکان رشد مرحلهی جدیدی از تکامل فکری را به وجود میآورد که میتوان مرحله روشنفکری نامگذاری اش کرد و از این طریق به آن گواهی دادن و شهادتی رسید که با مسئولیت در قبال دیگری معنا پیاده میکند و باید پذیرفت که انسان هیچ گاه نمیتواند نسبت به دیگری بی حساب شود. گزارهی “من، دیگری است” سطری رازگونه و رمز آلود از آرتور رمبو شاعر نامدار فرانسوی است که هنوز هم در نسبت گذاری بین انسانهای معاصر در دنیای مدرن نقش باز میکند و به یکی از بزنگاههای تفکر مدرن بدل گشته است. اینکه هر نفسی میتواند از خود منفصل گردد و دیگری شود و شهادت اخلاقی به غیر دهد و “خودی” و “غیر خودی” را نشناسد، در لایهای از این بیان رمبو خوانش میگردد . اگر همین بیان رمبو را در دستگاه فکری لویناس و فلسفهی او تقطیع کنیم با گذر از “من میاندیشم، پس هستم” رنه دکارت، به سوژهی دیگری خواهیم رسید که لویناس در فراسوی ذات خود آوردهاست: “سوژه، یا آنچه در امر یکسان دیگری است، تا آنجا که امر یکسان برای دیگری است، در مورد امر نامتناهی شهادت میدهد. در اینجا تفاوت [میان من و دیگری] در افزایش تقرب میان ما جذب و حل میشود و از طریق همین جذب و حل شدن است که این تفاوت به نحوی شکوهمند برجسته میگردد و…”. این کلام لویناس اشعار دارد به اینکه انسان موجودی است که در زیست خود به دیگری اندیشه میکند و اصل اینهمانی یا عدم تناقض که بر پایهی امر یکسان شکل گرفته است و مبین یکسانی هر موجود با خود و تفاوت با غیر خود است، نمیتواند در دنیای معاصر کارساز باشد و سوژه به نوعی معرف دیگری و حضور او در خودش است و جذب تفاوت در درون امر یکسان میکند و به عبارت دیگر موجودیت سوژه از طریق مسئولیت در قبال دیگری معنا پیدا میکند و بودن و هستی دیگری، هستی او را بر میسازد و این سوژه یا انسان است که با حضور خود در صحنهی زندگی میتواند با ترجیح دیگری بر خود و اینهمانی، از حدود متناهی برساختهاش فراتر رفته و شکوه و جلال امر نامتناهی را دریابد و نسبت به آن شهادت دهد که این خود در عرصه و آزمونی دیگر همان “شکوه شهادت روشنفکری” است که با نقشیابی روشنفکران در راه تجدد و پیشبرد آن نقش بازی میکند و با هر نفَسی از خود بیشتر منفصل شده و به دیگری میپردازد. باید توجه داشت که در سطر درخشان رمبو با پرتاب این زمانی اش، آن “من”ی که میاندیشد همان “من”ی نیست که هست، “من” همان دیگری است و با این خوانش است که ادبیات از شکل قالبی اش برای بیان نفسها تغییر صورت و ماهیت داده و در یک گسست به پیوست انسانی میپردازد و به جای آن کلیت پردازی و مطلق اندیشی، به میلها و گرایشها، صحنهها و فضاهای تازهای میدان میدهد که در عین گسست با ساختمندی ویژهی خود، شخصیت روایی را از شرح حال خود منتزع کرده و در یک امتزاج دیالکتیکی با پیرامون جان میبخشد. اصولن در روند تکاملی غرب از منورالفکری تا روشنفکری شاهد آن هستیم که بر خلاف منورالفکری که وظیفهی اصلی اش درک و تغییر و به نقد کشیدن علوم و دانش پیشینیان برای دیگرگون کردن زمان حال بود و به عبارتی دیگر میتوان آن را ناظر به قوام تجدد و طراحی جهان متجدد دانست. روشنفکری از باب ظهور و حدوث و عملکردش متفاوت جلوه میکند و پدیدار شدنش در زمانی اتفاق افتاد که در راه تحقق این طرح تجدد و طراحی جهان مشکلاتی در عمل پدید آمد یعنی آن موارد و جذر و مدی که در کارکرد منورالفکری دیده نشده بود. از این رو برای روشنفکری که فعالیتی نظری و عملی و صناعی را بر دوش میکشد، وظیفهای مشکل تر ترسیم میگردد و آن دخالت آگاهانه برای تولید دانش است که همان تولید آینده را نوید میدهد. در پروسهی عمل روشنفکری گذشته از درک انتقادی پیشین، برقراری ارتباط با خود و تولید و اختراع خود در زمان حال حائز اهمیت است. تجدد اگر در شکل گیری، پدیداری و پیدایش خود اجتناب ناپذیر جلوه میکند، در بقا و ماندن، پایداری و پایشش هم گریز ناپذیر است و در این میان وظیفهی سنگین تغییر و ساختن دائمی جهانی ممکن بر پایهی جهان موجود بر دوش روشنفکر قرار میگیرد تا نسبت به همه چیز حتا پیش پا افتاده ترین مسائل واکنش نشان دهد. در تاسیسات اجتماعی گره خوردهی دنیای معاصر هر چند ممکن است شغل خاص و ویژه ای با حوزههای نظری و عملی کار روشنفکری مرتبط گردد؛ اما به معنای اخص کلمه روشنفکری نه شغل است و نه حرفه، یعنی هیچ گونه سود مادی به معنای متداول برای روشنفکر در بر ندارد و به عبارتی تولید ارزش اضافی نمیکند. روشنفکری امری است خودگزینانه که در فعل و عمل مبدل به دیگرگزینی میشود. کار روشنفکری با جامعه و به تبع آن با انسان مرتبط میشود و بخشی از هدف روشنفکر در رابطه با انسان و اصلاح ساحت درون اوست به آن صورتی که در آخرین تحلیل منجر به اصلاح فرهنگ شهروندان یک جامعه میگردد که باورها، احساسات، عواطف و خواستهها و … آنان را در بر میگیرد. کار روشنفکر در زدودن پیرایهها است و اینکه به چنان تربیت ذهنی ناظر بر حقیقت طلبی همت بگمارد و انسانهایی را به عنوان شهروند آماده سازد که دیگر باورهای کاذب توام با خرافه در اذهانشان رسوخ نکند و احساسات و عواطف نابجا مایهی درد و آلام و رنج شان نگردد. آن تربیتی که ناظر به اجتماعی گرایی و چگونگی پیشبرد مناسبات اجتماعی است و در کار پرورش انسانهایی خواهد بود که روان شناسی و آداب و مهارتهای اجتماعی را درک کنند و قدرت ادراک زیباییها و قدردانی و ارج گذاری نسبت به آن را بیابند و در رفتارشان جلوه دهند، ارادهی کار درست و نیک و عشق به خوبی را سرمشق خود قرار دهند و دیگرجویی را پرورش داده، راههای ایجاد، ابقاء، و رشد و دوستی و عشق در میان انسانها را بیاموزند و… . از آنجایی که روشنفکر نظارت و تذکر بر حکومت در لزوم پایبندی به تجدد و ارتباط با مردم برای دگرگون سازی وضع و حالشان را به عهده دارد در پی شناخت جهان هستی است. او این شناخت را برای دگرگون سازی میخواهد. کنجکاوی او برای شناخت از دست عالمان و محققان و آکادمیسینها نیست. کنجکاوی روشنفکر در شناخت جهان هستی به انگیزهی دگرگون کردن حال و روز آدمیان کره خاکی است. او در این راه طلب حقیقت را در استخدام خیر میکند و صد البته این حس او با انگیزهی حقیقت طلبی و ارضای کنجکاوی علمی و نظری عالمان و محققان و آکادمیسینها توفیر اساسی دارد. او در جستجوی فرض حقیقت در واقعیت پیرامون است تا از این طریق ارزشهایی چون رعایت اصول آزادی، عدالت، برادری و صلح را گوشزد کند. حال اگر حقیقت سیال باشد و در ناآشکارگی هم به سر برد، بیمی به خود راه نمیدهد. ایدئولوژیک اندیش برخلاف روشنفکر به فرضیهی حقیقت وابسته است. او با ذهنی اسطوره ساز نسبت خود با حقیقت را به گونهای تنظیم میکند که گویا تمام و کمال را دریافته است و همه چیز بر او عیان گشته است و این آگاهی کاذب را به گونهای جلوه میدهد که همگان تن به ولایت او دهند و بر او سجده روند. او با پناه گرفتن پشت آشکارگی حقیقت و جزم اندیشی نسبت به برساختهی خود عرصهی جامعه و جهان را به میدان نبردی مبدل میکند که در آن خشونت طلب ترین، آشتی ناپذیرترین و خشک اندیش ترین افراد به جان هم میافتند و در این میان آن “دیگری” به راحتی در زیر دست و پا له میشود. بر عکس روشنفکر همواره در راه تقرب به حقیقت است. او به تفاوت اسطوره و خرد آگاه است و مرز میان آنها را می شناسد و با نزدیک شدن به حقیقت، عشق به معرفت و عقلانیت، شور و شیدایی از خود بروز میدهد و مشتاق یادگیری از دیگران است و به دیگران هم میآموزد و ساحت درونشان را پالوده میکند. فضیلت روشنفکر همواره در خدمت نقد از فضیلت است. “امتیاز فضلی” که بر آمده از ایدهای پیشینهمند برای اصلاح امور است خود را به عنوان اسطورهای نوین جلوهگر میسازد که سعی دارد نظم اجتماعی را در برد تاریخیاش بر پایهی تلاش و شایستهسالاری استوار سازد. نباید از یاد برد که انباشت اولیهی سرمایهداری همراه با تجدد در زرورق شایستگی و کوشایی و دانایی و توانایی برای نیل به ممتازیت پیچیده شده بود و باید پذیرفت که همواره امکان بهرهکشی در نظام امتیاز وری موجود است اما این روشنفکر است که با رعایت انسان و عدالتخواهی این کلام نیچه را فراموش نمیکند: “از فضیلت من چه سود که در من شرری نیانگیزاند”. شرر انسانی روشنفکر که از بار معرفتی نو برخوردار است در راه امتزاج با دیگری معنا مییابد. او برای امکان پیروزی انسان و برقراری عدالت و مساوات تلاش میکند و در آشتی با حقیقت وجود خود و دیگری، از راه تولید و اختراع دائمی نوع بشر به امکانِ امکانِ این تلاش بهاء میدهد. فراموش نکنیم که ژان پل سارتر روشنفکر را مولود جامعهی طبقاتی شده میدانست. هیچ جامعهای نمیتواند از روشنفکران خود حذر کند زیرا خود در پدید آمدنش نقش دارد و آن جامعهای میتواند به خود ببالد که با روشنفکر و روشنفکرانش رفتار درستی در پیش گیرد و به اصطلاح خوب “تا ” کند. از “بر” بودن و داوری آنها نهراسد. آشکار است که از حاکمان جور و ستم با کارگزاران حقیقت ستیز خود که هیچ گونه دغدغهای برای نزدیک شدن به حقیقت ندارند نمیتوان انتظاری داشت و همواره آنان با توسعهی مرام روشنفکر ستیزانهی خود هزاران دام رنگارنگ و دام چاله در سر راه پیشبرد پروژههای روشنفکری میگسترانند. اینجاست که روشنفکر باید با شلاق عشق وارد کارزار شود و بر نامرادیها بشورد. لازمهی کار روشنفکری این است که با قرار گرفتن در کنار مردم مصالح شهروندان جامعهاش را فدای خوش آمدهاشان نکند. در نزد روشنفکر راستین عوام فریبی و دماگوژی جایی ندارد. او خود را یک انسان حقیقتجو میداند که بدون در نظر گرفتن رنگ، نژاد، جنسیت، قوم، ملت، مکتب، گرایش، مذهب و دین، فکر و نظر و … با قبول تکثرگرایی در راه تحقق ایدهآلها گام بر میدارد.
در پایان باید قبول کنیم که نزدیک شدن به حقیقت تخته بند هیچ مکان و زمان خاصی در این جهان نبوده و نیست. ما شرقیان عالم در کنار غربیان جهان به عنوان نوع بشر حضور داریم و دوری و نزدیکیمان به حقیقت در طول ادوار تاریخی همواره متغیر بوده است و نادیده انگاشتن این مسئله جز محروم ساختن خود از میراث گرانقدر کل ابنای بشر چیز دیگری را به ارمغان نمیآورد و در آخرین تحلیل به از خود بیگانگی ختم میشود. پس باید پذیرفت آن چیز که در این میان اهمیت مییابد انسان است که در مرکز عالم قرار دارد و در این عصر مرگ فرا روایتها با تمام رمز و رازی که در زیستن دارد منِ حضورش را در شکوه شهادت میتواند جانشین دیگری کند و باز در پایان هم رای باشیم با الن بدیو که در متن “اکتبر۱۹۱۷ : امکان پیروزی” خود آورده است : “… اما قطع نظر از این دگردیسیهای روی داده در این ماجرای بیسابقه و قطع نظر از وضعیت حاضر که در آن باندهای نوسنگی معاصر با سلطه سرمایه زمام امور را در سراسر کرهی خاکی به دست گرفتهاند، میتوانیم مطمئن باشیم که پیروزی جهانی مابعد نوسنگی برای آزادی و برادری و برابری امکانپذیر است.”
رضا عابد
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
رضا عابد (اصلان عابری زاهد) (زادهٔ ۲۲ تیر ۱۳۳۵) در لاهیجان نویسنده، شاعر و منتقد ادبی ایرانی است. او از اعضای کانون نویسندگان ایران است.
زندگینامه
رضا عابد دورۀ دبستان و دبیرستان را در لاهیجان گذراند. در دوران تحصیل در دبیرستان به شعر و ادبیات علاقهمند شد و در سال ۱۳۵۱ پس از مقام آوردن در مسابقات استانی شعرها و داستانهای او در نشریات محلی و استانی منتشر شد.
وی پس از اتمام دورۀ دبیرستان در رشته ریاضی و ادامه دوران تحصیلات دانشگاهی، شعر و نقد ادبی او در نشریات مختلف (باران، بازار و رستاخیز جوان) به چاپ رسید. او در سال ۱۳۵۸ به عنوان دبیر ریاضی در آموزش و پرورش لاهیجان مشغول به کار شد و در سال ۱۳۶۳ از آموزش و پرورش لاهیجان به اجبار بازخرید گردید. او پس از محکومیت به انفصال دائم از خدمات دولتی مجبور به کار در بخش خصوصی و کارخانهها گردید و با تکمیل تحصیلات در زمینۀ مدیریت صنعتی، مدیریت یک واحد تولیدی را تا سال ۱۳۷۶ به عهده داشت و پس از آن به شغل آزاد مشغول شد.
از رضا عابد آثار گوناگونی در مجلاتی چون: نقش قلم، پیام شمال، گیله وا، تکاپو، دنیای سخن، فرهنگ و توسعه، نقد نو، فصل سبز، ادبستان، کتاب ماه کودک و نوجوان، عطر شالیزار، تجربه، نوشتا، ماهنامۀ ادبی و فرهنگی سخن، کتابستان، مجلۀ زنان، اندیشۀ آزاد و پیام داستان منتشر شد.
وی در سال ۷۸ در روزنامۀ محلی کرج، رایزن جوان، به نوشتن طنز میپرداخت. در همان زمان در چندین برنامه رادیو کرج و رادیو ایران به عنوان کارشناس نقد ادبی در زمینه ادبیات کودکان و نوجوانان نیز فعالیت داشت و در چندین برنامۀ آقای رشید کاکاوند نیز به عنوان داستاننویس و منتقد ادبی شرکت داشت.
او در سال ۱۳۹۷ از اعضای هیئت ایرانی شرکتکننده در جشنوارۀ گلاویژ اقلیم کردستان بود و مقالهای با عنوان «در شکوه شهادت روشنفکری» را در یکی از پانلهای جشنواره قرائت کرد. متن این مقاله در چند سایت معتبر ایرانی و خارجی منجمله سایت شهرگان ونکوور کانادا و سایت حضور و همچنین در مجلههای شهروند بیسی و عطر شالیزار منتشر شد.
رضا عابد پایهگذار چندین محفل ادبی و هنری در سطح کرج بودهاست که از آن بین میتوان به انجمن ادبی قلم و قطره اشاره کرد. او سخنرانیهای زیادی در زمینۀ نقد ادبی در تهران و کرج و رشت و لاهیجان و سایر شهرستانهای ایران انجام دادهاست. این فعالیت به صورت مستمر در «انجمن صنفی مترجمان استان البرز» انجام پذیرفتهاست. گزارش این سخنرانیها در سایتهایی مانند سایت «انجمن صنفی مترجمان استان البرز»، «حضور» و «شهرگان» آمدهاست.
آثار:
کتاب
• مجموعه داستانی تابلویی برای محله – تهران: قصیده: ۱۳۷۸.
• رمان گیلان شاه – تهران: ۱۳۷۸.
• کتاب ده نقد – تهران: هزار آفتاب: ۱۳۹۶.
رضا عابد چندین آثار چاپ شدهی داستان، شعر، نقد، مقاله و ترجمه دارد.