عشق که این نیست، برو!
شِکوه کنی، قهر کنی؟ عشق که این نیست، برو !
شرط و شروط مینهی؟ عشق چنین نیست، برو !
هم رهِ عشق بندی و هم طلبِ وصل کنی؟!
آتشِ عشق شعلهاش، از تَفِ کین نیست، برو!
گاه ستایش و دعا، گه پچ و پچ و ناسزا
منزلِ عشق برزخِ شک و یقین نیست، برو!
پرت کن ای گمشده آن، آدرسِ توفان زده را
پایهی عشق زیرِ آن سقفِ گِلین نیست، برو!
خاکِ خرافات مزن، بر رخ نورانی او
خانهی خورشید که در زیرِ زمین نیست، برو!
پرسش من باز اگر هست پیِ کشفِ دگر
پاسخ من باز همان “هست همین” نیست، برو!
دانه به دام داری و منتظر پرندهای؟
ساده! سفینهی دلم، دانه بچین نیست، برو!
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
گفت که هر شعرِ پگاه، جلوهی عشق است بیا !
گو به هرآنکس که دلش ناب گزین نیست، برو!