فروغ کیست و فروغ چیست . . .
متن سخنرانی محمد محمدعلی
فروغ کیست و فروغ چیست . . .
تقدیم به زنده یاد استاد علیاکبر اکبری که مرا با شعر فروغ آشنا کرد (۱)
فروغ جهانی است با پنج قاره درون و بیرون و آن پنج قاره عبارتند از: قاره تاریخ، قاره نوعیت، قاره روح و روان، قاره اسطوره و قاره قومیت و ملیت (۲)
قاره تاریخ: حامل پرسشهای ویژه دورانهای تاریخی است که انسان در آن به دنیا میآید و عشق میورزد و میبالد و سرانجام، نه به معنای از پیش تعیین شده، میمیرد. این قاره در تاریخی معین ناظر به زمان وقوع یک حادثه، نسبت به مبدائی معین برحسب روز و ماه و سال، شامل مشاهدهی جدالهای طبقاتی، تشکیل نهادهای سیاسی حاکم و محکوم، وضع قوانین گروهها، موفقیتها و شکستها و . . .
قاره نوعیت: حامل پرسشهای تاریخ، در ارتباط با صفات جهانشمول انسان است. عناصری چون نوع زندگی و مرگ، چگونه زیستن در جهان زنان و مردان و تفکیک جنیستهای یکسان انسانها از جمله نوعپرستی و صفات نوعپروری یا بروز صفات ضدبشری و . . .
قاره روح و روان: حامل پرسشهایی درباره قوای ذهنی معطوف به هوش، حافظه و عاطفه و استعداد و کیفیت رفتار هر شخص و رویارویی با آن خودِ پنهانِ در خود با نخستین دیگری، چون پدر و مادر و جهان ناخودآگاه، تابوها، غریزهها، سانسورهای آشکار و پنهان، دلبخواه و به اجبار که اغلب کم و بیش دچارش هستیم و طرفه آن که فروغ دچارش نبود.
قاره اسطوره: حامل پرسشهایی از مبداء و مقصدِ انسان، باور داشت قصهها و افسانهها و روایاتی از دوران باستان، و وقایع قدسی، همچنین آرزوهای شخصی و قومی و ترسها، انسانهای نوعی و نمادین، تصاویر بهشتی و دوزخی و چگونه دیدن نحوهی عمل خدایان و . . .
پنجمین قاره، قاره قومیت و ملیت: حامل بیان اشتراکات گروهی از مردم در تاریخ یک حوزه جغرافیایی، زبان و آداب و رسوم که مایه پیوندها و اتحادهای بین آنان را بازگو میکند و میراثهای فرهنگی که انسان در خودآگاه و ناخودآگاه خویش به دلیل تولد و رشد در سرزمینی معین، شهری مشخص با خود حمل میکند و . . .
فروغ در قاره تاریخ یک جفا پیشه و جفا دیده است: فروغ در این قاره، متولد ۱۳۱۳، در اوج گفتمان مدرن و آمرانه رضاشاهی و یک سال پیش از کشف حجاب ۱۳۱۴ به دنیا میآید. هنگام تبعید رضاشاه از کشور به دبستان میرود. در دبیرستان درباره گفتمان عصر روشنگری جنبش مشروطه مطالبی میخواند و میشنود. در دوره کشمکشهای محمدرضا شاه و دکتر محمد مصدق و دیگر نقشآفرینان عرصه سیاست از دور شاهد جدالهای سیاسی حزب توده و جبهه ملی و دیگر احزاب چپ و راست میشود. به گفته خود او . . . پدرش، سرهنگ فرخزاد، مردی مستبد بود که به شعر و موسیقی هم علاقه داشته است، واین تضاد در ذهن او نطفهی یک پرسش اساسی را جا میگذارد. اما هنوز پاسخی برای آن نمییابد. فروغ حوالی ملی شدن صنعت نفت (۱۳۲۹) در ۱۶ سالگی با پرویز شاپور، نویسنده و طنزپرداز ازدواج میکند. و پس از سه چهار سال زندگی مشترک پاسخ خود را مییابد و بعد به دلیل سرودن اشعار بیپروای عشقی در مجموعههای «اسیر» و «دیوار» و زندگی شاعرانه پرمشغله طلاق داده میشود و طبق قوانین از نگهداری تنها فرزندش (کامیار) محروم میشود. او در سال ۱۳۳۶ پس از انتشار مجموعه اشعار «عصیان» در ۲۳ سالگی به شهرت میرسد، اما شهرت همراه محبوبیت از راه نمیرسد و پس از آشنایی با ابراهیم گلستان (۱۳۳۷) داستان نویس و فیلمساز مشهور به سینما علاقمند میشود و پس از سفر به انگلستان (۱۳۳۸) در فیلم مستند «خواستگاری» به تهیهکنندگی مؤسسه فیلم کانادا، بازی میکند. از دیگر فعالیتهای سینمایی فروغ در تاریخهای معین میگذرم و در یک کلام میگویم او در قاره تاریخ به رغم تمام موفقیتها یک سرخورده، از مناسبات پوسیده عصر خویش است. در آن روزگار به رغم شهرت نسبی، او به هر کجا میرود، برخی وابستگان فکری به سنت و تحجر او را به چشم یک هرزهنویس و حتی هرزهگرد نگاه میکنند. پس از وقایع ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ مدتی به سفر میرود و از چند کشور اروپایی دیدن میکند و با نگاهی روشنتر از پیش به ایران باز میگردد.
فروغ در قاره نوعیت یک ستاره درخشان است: و . . . شانههای تو/ قبلهگاه دیدگانِ پُر نیاز من/ شانههای تو/ مُهر سنگیِ نماز من… فروغ پیش از آن که زنی باشد جانبدارِ حقوق زنان، یک انساندوست است. آرزوی فروغ آزادی زنان و تساوی حقوق آنان با مردان است. در مصاحبهای میگوید . . . من به رنجهایی که خواهرانم در این مملکت در اثر بیعدالتی مردان میبرند، کاملاً واقفم و نیمی از هنرم را برای تجسم دردها و آلام آنان به کار میبرم. آرزوی من ایجاد محیطی مساعد برای فعالیتهای علمی و هنری و اجتماعی زنان است . . . در قاره نوعیت، انساندوستی و نوعپرستی او تا جایی است که در سال ۱۳۴۱ به آسایشگاه جذامیان بابا باغی تبریز میرود و فیلمی مستند از زندگی فلاکتبار آنان میسازد (۴) و پسری (حسین منصوری) را به فرزندخواندگی میپذیرد و تا زنده است او را تحت حمایت مادی و معنوی خود میگیرد. در قاره نوعیت، فروغ در پی فردیتی است که قادرش میسازد از خرد خویش به عنوان یک زن روایت تازهای بدهد. فروغ زنی شهرنشین است و به دنیای نو و عصر تجدد تعلق دارد. فروغ بی آن که ادعای مبارزات سیاسی و آزادیخواهانه و برابریطلبانه از نوع فمینیستی داشته باشد، بی هیچ شعاری و فقط با اشعارش چنان خشم همنوعان مردسالار و زنان وابسته به سنت مردسالاری عصر خویش را برمیانگیزد که هنوزا هنوز، نوع تفکر ساختارشکنانهاش برجسم خویش در فرهنگ ایرانی یک تابوست. فروغ ستارهای درخشان و بیبدیل است در طرح توازن بالاتنه و پایینتنه انسانی. فروغ بار سنگین را در شناخت تن، در شعر عاشقانهی ایران بر دوش کشید. شعر او شعر دفاع از جسم و جان است. احترام به جسم و ستایش تن را او آبرو بخشید. حرکت فروغ در این زمینه، خلاف ذهن بیمار جامعه و اخلاق حاکم حتی در عصر محمدرضا شاه بود. از نظر او بیان ادیبانهی فعل جنسی، نه هرزهگویی و هرزهنویسی بلکه جزیی جداییناپذیر از زندگی واقعی بود. او به عنوان یک زن هرگز بیزار از جسم خویش نیست – که حتی به آن میبالد. آن را هرچه شکوفاتر میخواهد و دیگران را به اندیشه درباره آن فرا میخواند. فروغ به کشف تن برمیخیزد تا جایی که صاحب مُطلقِ جسم خود میشود و اجازه نمیدهد هیچ کس بیاجازه و رضایت او آن را از آن خود کند. فروغ در این نوع اشعار چالشی بزرگ بر علیه مناسبات آشکار و پنهان جامعه و اجتماعات زن و مرد ایجاد میکند. جهان شعر فروغ در قاره نوعیت گرفتار روزمرگی و کلیشههای ادبیات کهن نیست. در کانون اشعار او مسائل فردی و هستی شناختی و روزمره به هم گره خورده است تا او به عنوان یک هنرمند مردمی بتواند برای هستی زنانه و پر رنج خود معنایی تازه ارایه کند.
فروغ در قاره روح و روان مبارزی زخم خورده، اما سرپاست: فروغ بی اغراق یکی از باهوشترین و مقاومترین و مبارزترین زنان طول تاریخ چندهزار ساله ایران است. استعداد فکری و روانی او در شعر و فهم تصویر و سینما و کیفیت رفتاری او با اطرافیانش تا جایی است که همگان گفتهاند . . . نگاه او بر پایه نگاه رئالیستی استوار بوده است از جهان. این دستاورد کمی نیست برای یک زن شرقی. او در رویارویی با آنِ خودِ پنهانِ در خود، بسیار بیپروا ودر عین حال صادق و راستگو بوده است. میگویند . . . چنان روح و روان او زلال و بی شیله پیله بود که گویی میتوانستی قلب طپندهی او را ببینی و آن چه در مغزش میگذرد بشنوی. او در نامهای از پدر نظامی و مستبد خود به وضوح انتقاد میکند که چرا جزو کودتاگران علیه دکتر مصدق بوده است؟ و در مقابل مادر مهربان و یاری رسان و گشاده رویش را میستاید. شاید برای روشنتر شدن این بحث میبایست مقایسهای صورت گیرد با زندگی و اشعار پروین اعتصامی شاعر پرآوازه که میتوان حدس زد اغلب اوقات، زن بودن خود را نادیده گرفته است. میدانیم که از زن گفتن و با نگاه زنانه دیدن و سرودن دوتاست. فروغ از نظر روحی – روانی چنان شجاع است که به صراحت میگوید . . . من تسلیم سانسورهای پنهان و آن پنهان کاریهای دیگر شاعران نمیشوم . . . زندگی آزاد در روح و روان او نهادینه شده است. هرچند روح و روانش از دست اطرافیان زخم خورده است هرگز خود را «جنس دوم» و از هیچ مردی کمتر نمیداند.
فروغ در قاره اسطوره خود یک اسطوره است: فروغ هرگز زن را در اسطورههای ایرانی – سامی به صورت اثیری یا لکاته ندید. او زن را، خود را همدست اهریمن و اهورا نمیپنداشت. مجادلهی ابدی ازلی سیاه و سفید، نور و ظلمت را به صورت مطلق قبول نداشت. فروغ برای اولین بار به عنوان یک شخصیت زنانه، یک زن واقعی، خود را میانهی دو طیف نور و ظلمت، سیاه و سفید قرار داد و یک طیف خاکستری را بوجود آورد و پیشگام این نوع نگاه متجددِ واقعگرایانه در ایران و خاورمیانه و حتی آسیا شناخته شد. او از زن شرقی، تصویری متفاوت با گذشته به جامعهی مرد سالارِ زن تحقیرکن ارائه داد و پیروان فراوانی طی پنجاه سال گذشته یافت. فروغ از افسانهها و اسطورهها آن چیزی را میدید که شاعران مرد و زن با نگاه مردانه نمیدیدند. جهان فروغ برخلاف شاعران پیش از او، شفاف و دور از رمز و رازهای آسمانی و ماوراء طبیعی بود. از این رو برخی از منتقدان شعر او را مدرن، اما کفرآمیز میدانند. فروغ هرگز در هالههای تقدس به سر نمیبرد. هیچ قداست الهی برای کسی قائل نبود. ظلالله و خدایگان برای او معنا نداشت. شعراو در آسمانها، دنبال لحظات رومانتیکگونه و طلسم سنتها گرفتار نبود. در قاره اسطوره، فروغ برخلاف نیما، شاملو، کسرایی، اخوان ثالث که گاه مُلهم از اسطوره و افسانههای ایرانی و قصهها و داستانهای شاهنامه فردوسی ذوق آزمایی کردند و به نوعی در تأیید آن سخن گفتهاند، فروغ اسطوره سامی یا افسانههای توراتی و انجیلی را با دیدی انتقادی مینگریست. او برخلاف دیگر روشنفکران ایرانی که خود را گاه ناجی و پیامبر و رهبر سیاسی و اجتماعی میپنداشتند، یا مردم به آنان چنین القاء میکردند که چنین وظیفهای دارند، هیچگاه در این نقش ظاهر نشد. او در شعر هیچ رسالتی برای خود قائل نبود جز نشان دادن واقعیتهای جسم و روح خودش، به عنوان یک زن واقعی امروزی. صادق هدایت و فروغ فرخزاد جزو پیشگامان عرصه روشنفکری و روشنگری ایران هستند که در رفتار خویش نیز، نقش پیامبر و راهبر را پس زدند و از قضا بیشترین تغییرات و تحوالات فکری را هم در جامعه بوجود آوردند. فروغ تمام کلان روایتها را انکار میکرد. در شعر «به علی گفت مادرش روزی» به پریها اشاره میکند که زمینهای فولکلوریک دارد.
فروغ در قاره قومیت و ملیت گویی شاعری جهان وطن است: فروغ طبق شناسنامه، یک ایرانیِ فارسی زبان است. در تهران متولد شده، در محلههای قدیمی این شهر پرورش یافته و حتی از میدان محمدیه به عنوان محل اعدام نام برده است. اما او شیفتهی فرهنگهای مدرن غربی است که گاه به طور ناخودآگاه در اشعارش نمود پیدا میکند. او منتقد بزرگ قومیت و ملیت خود است. اگر در اشعارش به بهشت میرود سیب میچیند، نه گندم. پیامبری که اشاره میکند مسیح است. او زنگ پایان انواع قصههای لیلی و مجنونی را اعلام میکند. او مریم باکره را قبول ندارد. او بر زاهدان ظاهرپرست میتازد. فروغ از اسطورهی ایرانی سود برده است، اما نه برای اثبات هویت و ملیت ایرانی خود، بلکه به صراحت برای غنای شعر خود بهره میگیرد و ضمن باز آفرینیها و نوآوریها، آشنازدایی میکند. او سعی دارد یک شاعر متفکر جهانی باشد تا یک شاعر وطن دوست و قوم پرست. فروغ از فرهنگ کهن ایرانی فقط از آناهیتا، ایزدبانوی آبها و سرچشمهها و اقیانوسهای کیهانی نام میبرد. البته به ستاره زهره عشق میورزد، چون گفتهاند، زهره خدای عشق است.
نتیجه آن که، فروغ در پنج قاره جسم و جان و پیرامون خود، بیآن که بخواهد خود را یک ایرانی بشناساند، یک ترقیخواه ایرانی بود. عصاره سالها مبارزه تجدد خواهانهی زن و مرد این مرز و بوم بود. بی آن که بخواهد اسطورهای را بزرگ و کوچک کند، خود یک اسطوره بود. بیآن که روح و روان مبارزه جویانهی خود را مطرح کند، صاحب چنان روح بلند و مبارزی بود که نسلهای بعد از او هرگز درسهایش را فراموش نمیکنند. بیآن که بخواهد، خود تاریخ ساز شد. او در ۸ دی ماه ۱۳۱۳ به دنیا آمد و در ۲۴ بهمن ۱۳۴۵ از دنیا رفت. یادش گرامی و سبز.
پینوشتها:
۱- سال تحصیلی ۱۳۴۵ چند دبیر فهیم و صمیمی داشتیم که سرآمدشان علیاکبر اکبری بود. او نویسندهای کم کار، اما مبارزی پرتلاش بود (اولین کسی بود که مقالهای جنجالی در رد نوشتههای دکتر علی شریعتی نوشت) و به تبعید از مشهد به تهران کوچ کرد و دبیر دبیرستان مروی و دبیر ادبیات و فلسفهی کلاس ما شد. او اجازه میداد، به قول خودش «بچه هنریها» سر کلاس، شعر و داستان بخوانند و ذوقآزمایی کنند. شعر آرش کمانگیر، سیاوش کسرایی را قبلا خوانده بودیم و در این ذوقآزماییها او به من و یکی چند تن از همکلاسیها پیشنهاد کرد شعری از فروغ فرخزاد را بخوانیم. همین که دید کتابهای فروغ را نداریم، هفتهی بعد مجموعه شعر «تولدی دیگر» را آورد. ما هم حیرت زده از آن شعرها، شعر «به علی گفت مادرش روزی» که هم شعر بود و هم داستان انتخاب کردیم. استاد اکبری پذیرفت و گفت . . . یکی از مهمترین اشعار فروغ که زمینهی فلکلوریک دارد همین شعر است که در آن به دخترشاه پریان به عنوان یک عنصر فولکلوریک اشاره میکند و نه یک بحث اعتقادی به جن وپری و . . . برای آن روز (۲۴ یا ۲۶ بهمن)، موزیک ملایمی هم ضبط کردیم و من هماهنگ با موزیک شروع کردم به خواندن . . .
بوی قوطیای آب نبات
انگار تو آب گوهر شب چراغ میرفت.
انگار که دختر کوچیکه شاه پریون
تو یه کجاوه بلور.
به سیرِ باغ و راغ میرفت.
. . . . .
شاید که از طایفه جن و پَری بود ماهیه
شاید که از اون ماهیای دَدَری بود ماهیه
شاید که یه خیال تند سرسری بود ماهیه.
. . . . .
استاد اکبری از هماهنگی صدای شعرخوانی و موزیک خوشش آمد و چون زنگ آخر کلاس بود، همراهش از دبیرستان بیرون آمدیم. از خیابان ناصرخسرو (شمسالعماره) رفتیم طرف کلوبندک و دهنه بازار، جلو دکه روزنامه فروشی ایستاد و ناگهان مثل برق گرفتهها به خود لرزید. زبانش نمیچرخید حرفی بزند و وقتی پرس و جو کردیم چرا رنگش پریده؟ فقط اشاره کرد به یکی از تیترهای روزنامه کیهان یا اطلاعات . . . فروغ فرخزاد، شاعر در تصادف اتومبیل کشته شد . . . و ما یکباره برگشتیم طرف استاد. گفته بود او را از نزدیک میشناخته و با او هم صحبت بوده و . . . گفت . . . اخلاق لمپنی این مردم این زن شجاع مُدرن را کشت. ما فروغ را کشتیم. طفلک اعصاب نداشت از دست اطرافیان و شوهر سابقش. فروغ این جایی و این زمانی نبود. کاش پنجاه سال بعد به دنیا میآمد . . . علیاکبر اکبری در سال ۱۳۵۲ کتاب «لُمپنیسم» را نوشت و در آن به مسایل اجتماعی ایران اشاره کرد. این کتاب در ۱۸۴ صفحه، همراه با تصویر در انتشاراتیِ سپهر به چاپ رسید. او در این کتاب، لُمپنها را افرادی از جامعه میدانست که منشاء اجتماعی مشخص و شغل ثابت و منبع درآمد معین ندارند و از طفیلیگری و مشاغل کاذب ارتزاق میکنند . . . سال ۱۳۵۷ او عضو کانون نویسندگان شد. چون زمان شاه زندان رفته بود با خیلی از نویسندگان و شاعران صاحب نام آشنایی نزدیک داشت. با دیدن من یاد دبیرستان مروی افتاد و سراغ کتاب دومم را گرفت. من هم «از ما بهتران» را تقدیمش کردم. علیاکبر اکبری در نیمه اول دهه ۱۳۶۰، همراه خانواده به خارج کشور رفت و همان جا فوت کرد. یادش گرامی و سبز.
۲- این بود خوف ما، تعبیرش با شما، خوانش از رمان «جهان زندگان» نوشتهی محمد محمدعلی، از منظر خواننده، بهروز شیدا، سایت اثر، ۱۳۹۲.
۳- جامعهشناسی ادبیات، بررسی و شناخت فروغ فرخزاد در رابطه با جامعه ایران، باقر خسروپور، بانک مقالات تخصصی دانشگاه آزاد سنندج، ۲۹/۹/۱۳۸۸
۴- فروغ فرخزاد در سال ۱۳۴۱ فیلم «خانه سیاه است» را از آسایشگاه جذامیان بابا باغی تبریز ساخت و در زمستان ۱۳۴۲ این فیلم برنده نخست جشنواره «اوبرهاوزن» شد و سال بعد مجموعه شعر «تولدی دیگر» را منتشر کرد و همان سال به آلمان و ایتالیا و فرانسه سفر کرد و سال بعد مهمان دومین جشنواره سینمای مؤلف در «پژاو» بود، و گویا در آن جشنواره تهیه کنندگان سوئدی ساختن چند فیلم را به او پیشنهاد میدهند.
۵- ترجمه اشعار فروغ فرخزاد به زبانهای مختلف، سپیده زرین پناه، BBC ۲۸ بهمن ۱۳۸۵ – نگاه کنید به ترجمه اشعار فروغ فرخزاد به زبانهای عربی، ترکی استامبولی، کرهای، چینی، سوئدی، اسپانیایی، فرانسوی، استرالیایی، ایتالیایی، لیتوانی، آلبانیایی، دانمارکی و . . .
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
محمد محمدعلی؛ داستاننویس و نویسندهٔ معاصرِ ایرانی، زادهٔ اردیبهشت سال ۱۳۲۷ خورشیدی در تهران است.