نشانهشناسی «بوطیقای ناجوانمردانه» در «فضا»ی ادبیات معاصر ایران
عادل اعظمی؛ شاعر و منتقد ادبی
اشاره
پس از نشر گزینهی اشعار یکی از شاعران ایران در سال ۹۷، و در پی آن اعلام نشستی تحت عنوان «جلسه نقد و بررسی گزینهی اشعار نرگس دوست» به تاریخ ۲۶/۰۹/۱۳۹۷ و در همان اوان اعلام این نشست شاهد واکنشهای عمدتا خشونت آمیز، یکسونگر و کلی با درونمایههای مغرضانه علیه این برنامه، این کتاب، این شاعر و منتقدان و مهمانانی بودیم که پیشاپیش حضور خود را در این برنامه اعلام کرده بودند.آنچه در ادامه می آید نشانه شناسی کنشهای اخیر بر پایهی دو نمونه متن / یادداشتی است که در فضای مجازی و دست به دست چرخید و منتشر شد و نهایتا کسی هم پیدا شد که نقش رسانه غالب را برای نشر این متون بر عهده گرفت. مسئلهی اصلی این یادداشت نه جوابیه ای به آن کنشها که تلاشی برای ابهام زدایی از «آنِ فرهنگی» ای هست که در این لحظه شاعر، منتقد، نویسنده و بطور کلی کارگزاران فرهنگی ما در آن زیست می کنند. قدر مسلم این است که این یادداشت می تواند مقدمه ای بر یک مطالعات فرهنگی گسترده تر باشد.اما همچنان که ذکر شد تنها یک یادداشت است و البته تلاشی است برای مواجهه ای روشمند با مصائب فرهنگی ای که از قضا دامنگیر کارگزاران فرهنگی در این عصر شده است و می توان ریشههای آن را در غیاب تاریخی روش نزد ما جست . اهمیت چنین مطالعه ای از آن جهت است که پی ببریم [اساسا] این نوع متون و موضع گیریها چگونه شکل می گیرند؟! به چه کسان و گفتمانهایی خدمت می کنند؟! و این آگاهی را هم می تواند به اجتماع کنش پذیران و [جامعه خوانندگان] ببخشد که خطرات پذیرش و [جدی گرفتن] این دست مواضع در چه حدود و اندازههایی می تواند باشد؟!
در توضیح عنوان مطلب لازم است خاطرنشان کنم که:نگارنده در نشست مذکور بحثی را تحت عنوان «بوطیقای زنانه» در بررسی اشعار نرگس دوست ارائه داد و عبارت «بوطیقای ناجوانمردانه» اسم گردانی [Nominalization] ای آیرنیک از دیدگاه مسلط مردانه، مربوط [و منطبق] به همین موضع گیریهای اخیر است .
۱. تحویل روش شناسانه کنش فرهنگی
۱.۱. کنش فرهنگی به مثابهی متن:
تجربه به ما نشان داده است که امر بدیهی را روشن و درک شده قلمداد نکنیم.در اینجا و در رابطه با بحث ما می توان گفت هر عمل فرهنگی متضمن موضع گیری ای نظری از جانب کارگزار فرهنگی است.و این موضع گیری به نوبهی خود تعبیری از انسان و جهان را در بر می گیرد. پس بیراه نیست که پژوهشگران حوزهی مطالعات فرهنگی معتقدند هر کنش فرهنگی متضمن مفهومی از انسان و جهان است. از آنجایی که مفهوم، قابل بررسی در دستگاه دلالتی زبان است می توان کنشهای فرهنگی را مجموعه ای معنادار در رابطه با واقعیت، اندیشه و نمود آنها در روساختهای زبانی دانست. دقیقا به همین دلیل هم می توان آنها را به مثابهی متن مورد مطالعه و خوانش قرار داد. متنیتِ کنشهای فرهنگی از آن جهت حائز اهمیت است که دستگاه و ابزارهای بسنده را برای رمزگشایی و خوانش آن در اختیار می گذارد. و می توان با روش مشخص به خوانش و بازخوانی کنشهای فرهنگی پرداخت.
۱.۲. نشانه شناسی کنش فرهنگی:
معنا در نتیجه دلالت مبتنی بر رمزگانهایی پدیدار می شود که مخاطبان به شیوههای مختلف آنها را رمزگشایی و معنادار می سازند و این فرآیند رمزگذاری ــ رمزگشایی بر قدرت (زبان) و تعارض مستمر شالودهی بازنماییها، و کشمکش میان سازمانهای رسانه ای، متن و مخاطب تاکید دارد. و معنا را می توان از راههایی مرتبط با مواضع طرح شده در گفتمان که در پیوند مستمر با بافتی است که متن در آن پدید آمده است، تفسیر کرد. ( برای اطلاعات بیشتر بنگرید به مباحث نشانه شناسی اکویی و همچنین سارازاین به قلم رولان بارت). در اینجا و در رابطه با کار ما از نشانه شناسی به عنوان ابزاری در رمزگشایی از کنش فرهنگی به مثابهی متن بهره گرفتهایم. نشانه شناسی از آن جهت می تواند موثر واقع شود که با تکیه بر رمزگشایی از دلالتهای متنی و فارغ از ارزیابیهای تک سویه و شخصی به خواستگاههای این کنشها پرداخته و می توان با این ابزار گفتمان غالب آنها را مورد تفسیر و تشریح قرار دهیم. گستردگی این رویکرد از یک طرف در رابطه مستقیم با سویهی بینافردی زبان [لانگ]، و از طرف دیگر با جنبههای شخصی گفتار [پارول] و نمود آنها در طرح کلی یک گفتمان است. و در اینجا اصلا قصد آن نرفته است که به جزئیات نظری این مقولات پرداخته شود بلکه اصل تحلیل نشانه شناختی که پس از تحلیل و با تفسیر آن، کار ما عملا تمام خواهد شد. اما سویههای مختلف روش که با توجه به ویژگیهای منحصر به فرد هر متن تغییر می کند را در توضیحاتی اجمالی در راستای تبیین کار خواهم آورد. هدف؛ لایه برداری از جنبههای روانشناختی، جامعه شناختی و فرهنگیِ کنشهای فرهنگی با توصل به کشف گفتمان غالب در متونی هست که به طور کلی ذیل عنوان کنش فرهنگی قرار می گیرند و همچنین تحلیل رویکردهای غالب در طرح یک مسئلهی فرهنگی ، بافت آن و سازمانهای رسانه ای مربوط به آن است.
۲. نمونههای تحلیل نشانه شناختی کنش فرهنگی
۲.۱. نمونه نخست:
اولین نمونه مورد بحث یادداشتی است که ذیل عنوان « اعتبار زدایی از معتبرهای دنیای ادبیات» [۱] منتشر شد. دلالت حاکم بر این عنوان در نگاه اول محمول اشارههایی صریح و طبیعتا دارای دلالتی صریح است. دالهای «اعتبار، معتبر، دنیا و ادبیات» هر کدام در جایگاه خود مبتنی بر یک تعریف مشخص و دارای مدلول تحتاللفظی هستند و پیچیدگیهای زبانی و بلاغی (استعاره، مجاز، کنایه و..) در آنها دیده نمی شوند. در نشانه شناسی شمایلی سه وجه نمود، برداشت و موضوع درباره نشانه مورد بررسی قرار می گیرد. کنش اعتبارزدایی، در بارهی موضوع «ادبیات» و در رابطه با معتبرهای ادبیات در عنوان فوق محمول این دو برداشت می تواند باشد که یک دگرگونی در وضعیت در شرف وقوع است، و می توان جمله را به صورت خبری خواند، و یا اینکه، کنشی در حال وقوع توسط گوینده، در بارهی ادبیات رخ خواهد داد و به گونه ای خطابه است. همین وجه دو سویهی معنا در ابتدای متن می تواند محمول لغزش از گفتمانی تحلیلی به گفتمانی حقوقی است. این عنوان، در رابطه با یادداشتی که بنا است جنبههایی از رخدادهای فرهنگی یک جامعه را مورد بررسی قرار دهد، عنوانی است که معانی ضمنی آن می تواند به تفسیرهایی این چنین ختم شوند: متن پیش رو خود دارای رویکردی معتبر نیست. رویکردهای «معتبر» در یادداشتهای انتقادی و در سیر خطی نوشتار از رمزگان گسترده بهره می گیرند.و رمزگان گسترده برخلاف رمزگان محدود، به شدت غیرشخصی، دارای توانایی نمادپردازی، استفاده از کاربردهای پیچیده ی زبان و از همه مهم تر دلالت جهانشمول هستند. و یا دست کم مبتنی بر شاکلههایی علمی هستند.مثلا عناوینی مانند «زن و داستان» یا «حقیقت و روش» در همان مواجهههای اولیه مدلول شاکلهها و مسئلهی اصلی نوشتار هستند. و دالهای فرهنگی پیرامون آنها فارغ از دلالتی مبتنی بر داوری پایگانهای ارزشی هستند. (برای اطلاعات بیشتر درباب رمزگان گسترده/ محدود بنگرید به آرای بزیل برنستاین) در ادامه می خوانیم:
در سالهای اخیر و به تبع ورود انبوهی از آدمهای بی ارتباط به ادبیات، بسیاری از معتبرهای دنیای ادبیات از اعتبار افتاده است. بخش دیگری از این روند را باید حاصل اضمحلال فضای فرهنگی دانست که در کارنامه سازیهای کاذب و جعلی دانشگاهیان و شاعران و هنرمندان به چشم می آید، به این معنی که برخی از عقب ماندههای قافله علم و هنر ، چون می بینند با کار علمی و فرهنگی به جایی نمی رسند، به شبیه سازی رو می آورند. خب چه کار کنیم که شبیه آدمهای جدی و حرفه ای به نظر آییم؟ تاکنون به این پاسخها رسیدهاند: چاپ آنتولوژی که منتقدی برجسته و کارکشته به نظر آیند، هزینه برای ترجمهی چند شعرشان به زبانهای دیگر که شاعری جهانی به نظر آیند، چاپ گزیدهی شعر امروز که بدون زحمت منتقدی شناخته شده به نظر آیند، چاپ گزینه اشعار در مثلا بیست و پنج سالگی برای ثبت رکوردی جهانی. از عناوین شاعر و منتقد و استاد نگوییم که عین حلوا بین برادران و خواهران تقسیم می شود. حاصل این تقلبها، بی اعتبار کردن اصطلاحات و عناوینی است که پیش ترها از اعتبار و ارزشی برخوردار بوده و به عنوان معیاری در نقد و نظرها به کار می رفت. بی اعتباری کتاب شعر که دیگر قدیمی شده.
از تمام این بند و دلالتهای صریح آن می توان دریافت که عمدتا با رویکردی اعتراضی به فضای ادبیات ایران و نه نقدی مبتنی بر روش که (عمدتا تحلیلی و مصداقمند هم هست) مواجه هستیم. عباراتی نظیر «انبوهی از آدمهای بی ارتباط به ادبیات» با اشارههایی ضمنی و بدون عنایت به مصداقهای روشن مدلول تقابلی است که هنوز شکل نگرفته است، تقابلی البته کاملا شخصی، و در چارچوب گزارههایی کلی و از منظر داوری اخلاقی رمزگان فرهنگی . ( این در حالی است که امر فرهنگی به خوانش و تحلیلی مبتنی بر تفکر و رمزگشایی از رمزگان فرهنگی اصولا باید انجام شود). این تقابل، تقابلی است از جنس خود/ دیگری که البته آن قدر «خود» را متمایز از «دیگری» می پندارد که هرگونه کلی گویی را در چارچوب این تقابل بدیهی و حق مبرهن و واضح «خود» می داند. کلی گوییهایی نظیر «بسیاری از معتبرهای ادبیات از اعتبار افتادهاند»، بدون این که به این «معتبرهای از اعتبار افتاده» اشاره کنند. نظام دلالتی و نشانگی در اینجا به طورکلی با این که از رمزگان فرهنگی سخن به میان می آید (ادبیات، نقد، آنتولوژی، شاعران، ترجمه شعر و..) در خطیتی مبتنی بر بیانی شخصی گرا پیش می رود. تمام بدنهی این یادداشت دارای همین مختصات است. برداشتهایی شخصی از «فضای ادبیات کنونی ایران» با تکیه بر رمزگانی محدود، در شکلی حدیثِ نفس وار. در این متن/ کنش فرهنگی دو مسئله بیشتر از سایرین می تواند از اهمیت نشانه ای برخوردار باشد.
یکی این که در تمام بندها ما شاهد اشارههای ضمنی به «اعتبارزداها» در «فضای ادبیات ایران» هستیم اما در آخرین بند/ پاراگراف این اشارهی ضمنی به اشاره ای صریح با ذکر نام و تاریخ مشخص یک رویداد مبدل می شود:
آخرین اصطلاح معتبری که تازگی به لیست از اعتبار افتادهها اضافه شده،گزینه اشعار است. در گذشته و تا همین چند روز پیش رسم بر این بوده که شاعری بعد از رسیدن به تشخص شعری، انتشار فرضا ده مجموعه شعر و دو سه دهه کار در نشریات ادبی، گزینه ای از شعرهایش را منتشر می کرد که منتخبی از بهترین شعرهایش بود. و هستند شاعران شناخته شده ای که پس از چند دهه حضور در سطح نخست شعر امروز ایران، شعرهای منتخب شان را در حد یک کتاب نمی بینند و چنین نیازی را حس نمی کنند. اما حالا این تصور قدیمی را بگذارید کنار و بشنوید از چگونگی انتشار گزینه اشعار در سال۱۳۹۷. به تازگی خانم محترمی به نام نرگس دوست، که ظاهراً در این چهار- پنج سال چند مجموعه شعر از او منتشر شده و برخی از اهالی ادبیات احتمالا برای نخستین بار نام ایشان را در این نوشته می بینند، گزینه اشعار منتشر کرده، آن هم با اعتماد به نفسی مثال زدنی و با شعرهای منتخبی نه قطورتر از گزینه اشعار م. آزاد و فرخ تمیمی و … بلکه قطورتر از گزینه اشعار شاملو و اخوان و در این زمینه تنها شاعر پرکاری چون احمدرضا احمدی یارای برابری با ایشان را دارد. عجیب تر این که ناشر این کتاب، دست کم دو دهه در حوزهی شعر فعالیت می کند و مسئولیت او اگر بیشتر از صاحب کتاب نباشد، کمتر نیست.
این سالها مرتب می شنویم که مهر و محبت و رفاقت در میان مردم ایران ته کشیده و جای آن را عناد و دشمنی گرفته است. اما شاعران نشان دادهاند که این داوری دربارهی آنها صدق نمی کند. شاهد؟
امضا: مخاطب حیرت زده شعر
استفاده از گروه معنایی «و برخی از اهالی ادبیات احتمالا برای نخستین بار نام ایشان را در این نوشته می بینند» دال بر یک معنای ضمنی است: « گمنام، بی نام و نشان» و همچنین گروه معنایی « چاپ گزینه اشعار در مثلا بیست و پنج سالگی برای ثبت رکوردی جهانی» و اشاره صریح نامی در همین محتوا در چند پاراگراف پایین تر و با زبانی کنایی، مفهوم تقابل خود/ دیگری و انتقال از مرحلهی آینه ای به مرحلهی نظم نمادین را توضیح می دهد. در طول سه پاراگراف اول نوشتار نشانگی با محوریت و موضوعیت ادبیات در جریان است. اما در دو بند آخر گفتمان ادبیات به گفتمانی شخصی تنزل می یابد. از نظر لاکان در مرحلهی آینه ای کودک هنوز زبانمند نشده است و با نظم رایج در ساختار فرهنگی خود/ دیگری بیگانه است و همواره خود را در پرتو دیگری معنادار می داند. اما در مرحلهی نظم نمادین یعنی قلمروی اجتماعی زبان هست که سوبژکتیویته به صورتی پایدار و در درون گفتمان پدیدار و فعال می شود. شیفت از کاربردهای صریح زبان به کاربردهای ضمنی و سپس نمادین / کنایی تقابل خود -دیگری را در سیاسیترین اقتصاد ممکن به نمایش می گذارد که عمدتا با عدم تعادل و تنش و در نهایت تولید و بازتولید خشونت همراه است. (اشاره به مفهوم سیاست اقتصادی در رابطه با امر فرهنگی-مطالعات فرهنگی آدورنو) تمامی این فرآیند روانی در ساختار متن پیش رو و با توجه به نشان گذاریهای آن قابل مشاهده و تفسیر است. و بند آخر شاهدی بر این برداشت اغلب شخصی، اخلاقی، محدود و ناکارآمد است.چه بسا این گزارهها مصداقمند هم باشند اما از آنجایی که به خدمت گفتمانی شخصی در آمدهاند خود به خود سازوکار دلالتی خود را از کف دادهاند.
دومین نکتهای که در خوانش این متن میتواند حائز ارزش نشانه ای مضاعف باشد، غیاب نام نویسنده در زیر نوشتارش است. و البته این غیاب در شکلی ایدئولوژیک/اسطوره ای نمود مجدد پیدا کرده است: مخاطب حیرت زدهی شعر . استفاده از رمزگانی اسطوره ای/ ایدئولوژیک . و این رمزگان از آن حیث که قابلیت تعمیم بر امور جهانشمول را دارا هستند تبدیل به اهرمی برای اقناع بخشی می شوند. اما قضیه اینجا صرفا به نمود ایدئولوژیک این کنش گر فرهنگی بر نمی گردد، بلکه خاصیت ابژگی آن در حالتمندی (مدالیته ) ای است که اساسا ویژگی تمام گفتمانها/ ایدئولوژیهای تمامیت خواه است.و آن تراژیک جلوه دادن احوالات خود است،خودی که دیگر دارد وانمود می کند که نمایندهی برحق دیگری و دیگران هم هست، و اتفاقا با این تظلم خواهی، ویرانگری و جباریت خود را می خواهد توجیه کند. اما سوالی که پیشاپیش پاسخش هویداست این است: آیا هیچ کس این حق را دارد که در چارچوب یک گفتمان فردی/ منفعت فردی اینچنین در بارهی اموال و سامان عمومی [ادبیات]، تصمیم بگیرد و دست به خشونت کلامی بزند.
بعلاوه، غیاب نام این کنش گر در رابطه با رسانه ای هم که برای اولین بار مطلبش را منتشر کرد موضوعی جالب، و رمزگشایی از آن می تواند به جذابیتهای این مطلب بیفزاید. که البته در ادامه به آن خواهیم پرداخت.
۲.۲. نمونه دوم:
نمونهی دوم، متن/یادداشتی است که عمدتا فرمی کنایی/آیرُنی/ وارونه گویی دارد. یک نشانهی کنایی از طریق نسبتش با دالهای پیرامون خود، ما را به سمت مدلولی غیر (و در بسیاری موارد متضاد) هدایت می کند. مثلا در جملهی «عجب منتقدی است، تمام ترانهها را از بر است» دال منتقد از طریق نسبتش با «از بر بودن ترانه» به یک نشانهی کنایی بدل می گردد، و مدلول این است که [طرف] بویی از نقد نبرده است. چرا که منتقد اساسا باید نظریه بداند و تحلیل روشمند بلد باشد، و ترانه از بر کردن ارتباطی با منتقد بودن/ نبودن ندارد. نشانهی کنایی در پیوندش با بافت مرتب در حال گسست از واقعیت است. هدف از کنایه؛ وارونه جلوه دادن یک مدلول است و برآیند نهایی آن از یک طرف شوخی و از طرف دیگر انتقاد است. اما کنایه تا زمانی کنایه است که بر بستر صدق، و فارغ از داوری غرض ورزانه (همچنان که ویژگی انتقاد هم هست) شکل بگیرد. در غیر این صورت کنایه کاربردی گمراه کننده به خود می گیرد. ( بنگرید به آرای چندلر نشانه شناس درباره حالت وجوه کنایه، دروغ، صدق/واقعیت). بر این اساس به رمزگشایی از متن/ یادداشت زیر می پردازیم و هدف ارزیابی نیت ( انتقاد ، شوخی یا گمراه کردن)در رمزگذاری کنایی است:
یه امشب شبِ عشقه، همین امشبو داریم
در بارهی جلسهی نقد و بررسی #گزینه_اشعار نرگس دوست و خیل #منتقدین محترم [۲]
سر ارادت ما و آستان حضرت دوست!؟ بهبه… چه شعر باحالی اون بالاست. آفرین به گرافیستش. درود به این اُفتادگی و مناعت طبع و خضوع و خشوع و اینجور چیزها. من کلن از بچگی با این ارادت و آستان و اینجور چیزها حال میکردم….
آنچه در عنوان یادداشت خودنمایی می کند یک مصرع از یک ترانه شناخته شده است. که در زیر آن مولف به موضوع یادداشت هم اشاره کرده است. «دربارهی جلسهی نقد و بررسی … و….. خیل منتقدین محترم» نشانهی کنایی «شب عشق» در پیوندش با «جلسهی نقد و بررسی» و «خیل منتقدین محترم» دارای مدلولهایی است که عمدتا ماهیت جلسهی نقد را،در رابطه با دال «شب عشق» که در اینجا و در این مناسبات نشانه ای مدلولهایی جنسی/ اروتیک (در معنای ضمنی خود) دارند وارونه نمایی می کند. نیت در نشانگی فوق تا اینجای کار نه انتقاد یا شوخی که گمراه کردن مخاطب است در رابطه با موضوع «جلسهی نقد و بررسی ..» و همچنین «خیل منتقدین محترم» که دالهای کنایی خیل و محترم وارونهی دال نامحترم هستند. اشارهی بعدی مولف به «سر ارادت ما و آستان حضرت دوست» در پیوندی است که حتی اگر اتفاقی هم نباشد در نسبتش با اسم فامیل «نرگس دوست» باز هم در نسبتش با کاربری لُمپنیسم زبانی که در ادامه کار می آید نه تنها رویه گمراه کنندگی نیت این کنش گر را تثبیت می کند که ضعف در نوع اجرای فرم کنایی را هم به وضوح نشان می دهد: «چه شعر با حالی اون بالاست».«آفرین به گرافیستش».. تازه متوجه می شویم که کنش گر دارد در مورد پوستر حرف می زند و نه «جلسهی نقد و بررسی».. و در ادامه باز هم مولف این یادداشت با کاربری گرفتن لُمپنیستی از زبان از دالهایی می گوید که نسبتش با دالهای پیرامون نامانوس است. به فرض صدق برخی گزارهها در رابطه با گرافیک پوستر،اما نشانههای کنایی در اینجا به نیتی خدمت می کنند که غیر شوخی و انتقاد است: گمراه کردن. گمراه کردن از چه چیزهایی؟! از اعتبار کتاب، اعتبار شاعر، اعتبار «خیل منتقدین» . در ادامه با گزارههایی روبه رو می شویم که این دلالتها را قوی تر نشان می دهند:
ای دلِ غافل! تازه رفته بودیم بشناسیمش و تجزیه و تحلیلش کنیم که کی هست و کجا هست و چه مینویسد که مجموعه آثارش هم رفت به بازار و از صدر تا ذیل مجلس شاعران معاصر نیز در بزم رونماییاش لبیک گفته و وارد کارزار شدند.
در اینجا انتقال دیگری در موضوع اتفاق می افتد. « از صدر تا ذیل مجلس شاعران معاصر نیز در بزم رونماییاش…»، حضور شاعران معاصر در «جلسهی نقد و بررسی..» به عنوان موضوعی محوری نشان داده شده است. که در نسبتشان با نشانه کنایی «بزم رونمایی» به چرخش دلالتی در آمدهاند. وارونگی این بار اعمال می شود. معنای صریح «لبیک گفتن» به «بزم رونمایی» در رابطهاش با نشانهی کنایی «شب عشق»، برخوردی ایدئولوژیک/ لُمپنیسم با مجموعه رمزگانی فرهنگی است. از اینجا به بعد در این متن تمام نشانهها حول محور خود می چرخد. خودی که در مسندی نشسته است که انگارههای برحق بودنش را جار می زند و به خود این اجازه را می دهد که در جایگاه حق قرار گیرد. جمع اضداد را نکوهش کند و … به این مجموعه نشانگیها دقت کنید:
از قضا همه باخبر بودند و ما جزو خیل بیخبران. دیگران گویا به سرعت برق و باد در حال گذر از اتوبان ادبیات بودند و ما لاکپشت پیری بودیم که در کوچهپسکوچههای شعر گیر کرده بود. ورنه این کاروانی که من میبینم به استقبال دوست رفتهاند، در طول تاریخ به پیشواز هیچ نیما و شاملو و فروغی نرفته بودند؛ ما دست بر قضا در دورهی خوبی متولد شدهایم، دمت گرم روزگار. باید قدر این روزگار را دانست. نباید ناشکری کرد، هر که میگوید الان زمان و زمانهی بلاهت است چرند میگوید. بهتر است تا دیر نشده، هر کس که مدعای شعر و شعور دارد، چمدان خود بردارد و در صف بایستد برای رهسپار شدن به دیار دوست، بهتر است هر کس که حرفی برای گفتن دارد ارادتمند این آستان شود. ضمنن باید یک تشکر ویژه کرد از واحد روابط عمومی که انقدر ناز و تمیز توانسته جمعی از اضداد را کنار هم گرد بیاورد. خیلی کارت درسته رفیق؛ اصلن یکی از خصیصههای شعر خوب همین است که کلی آدم با سلیقهی مختلف دورش جمع میشوند، حافظ هم همینطوری بود دیگه. نبود؟! فقط یکی به من بگه چه وقتی اینهمه آدم وقت میکنند حرف بزنند؟! اینا اگر هر کدوم فقط دو کلام سلام و احوالپرسی بکنن، یک دهه شعر فارسی رو پشت سر گذاشتیم که…
و اما آنچه در زیر میآید به مسئله مهمی اشاره می کند، مسئله ای که خواستگاه اصلی آن همان نگاه سطحی عامیانه است.نگاهی که شکل فیزیکی کتاب را معتبرترین شکل اعتباربخشی به مولفش می پندارد. برای اشکال دیگر رسانه ای مانند مجله، روزنامه و حتی همین فضای مجازی اعتباری قائل نیست. « خیلی دوست دارم آثار مکتوب اینهمه منتقد رو داشته باشم»، نشانگی این جملات دیگر از فرم کنایی هم افتادهاند. دلالتهای صریحی هستند که در زبانی لُمپنیستی و منشی سطحی نگرانه به اصل حوزه فرهنگ، اندیشه و نقد می پردازد.با فرض صدق گزارهها در القای چیزی غیر واقعی در متن و فرم و جانماییها در پوستر، در اینجا ما با نشانههایی روبه رو هستیم که بر پایهی حالات وجهی مبتنی بر کذب شکل می گیرند، با غرض ورزیهای شخصی گسترش می یابند و در راستای بیان نیت سوء خود حتی به ساختار و فرم ژانر خود( در اینجا کنایه) وفادار نمی مانند.
ولی لطفا اگر واقعن وقت به اندازه کافی هست و همه هم قراره از ذیل تا صدر مجموعهی دوست رو بتکونن، اسم کتابهای نقد و تحلیلی که هر کدوم از اینهایی که بهشون لقب منتقد دادین رو هم معرفی کنید یا اصلن بذارین توی همین اینستا و تلگرام که ما بچهشهرستونیها هم بهش دسترسی داشته باشیم، ممنون میشم. خیلی دوست دارم آثار مکتوب اینهمه منتقد رو داشته باشم. واقعن مملکت ما توی یه تیکه جا، این همه منتقد داره و همه هم با شوق میرن پای گفتگو؟ پس آقا مملکت اصلن مشکل منتقد نداره، مشکلش نقد ناپذیر بودنشه. ما اتفاقن وفور نعمت منتقد هم داریم. میگی نه، برو جلسهی شعر دوست خودت ببین…
۳. نشانه شناسی کنش فرهنگی رسانه
رسانه را می توان از دو وجه مورد بررسی قرارداد؛ یکی وجه ابزاری رسانه جهت تحقق متن و دیگری رسانه به مثابهی قدرت. هیچ متنی بدون رسانه تحقق مادی نمی یابد. و همین عینیت بخشی به مفهوم انتزاعی متن، رسانه را به یکی از ابعاد تعیین کننده در شکل گیری متن مبدل می کند، رسانه آنجایی است که متن در معرض تماس گیرنده قرار می گیرد. و خود دو ویژگی ذاتی هم دارد، کنش گری و کنش پذیری. این دو ویژگی اتفاقا ویژگیهایی است که آن را در صحن مناسبات زبانی/نشانه ای، به عنصری مبدل می کند که می تواند بر مناسبات گفتمانی موثر واقع آید. رفتارها/مواضع یک رسانه در رابطه با گفتمانی خاص، در واحد مجموعه ای کنش فرهنگی، با رمزگذاریهای مشخص قابل خوانش و رمزگشایی است. رسانه عملا محمل بافت و پیامی است که متن بر مبنای آن شکل گرفته است. پس آن وجوهی را که رسانه می تواند بر آنها تاثیر بگذارد، همین عناصر هستند. یک رسانه با رمزگذاری از یک بافت می تواند بر مناسبات دالهای یک متن با آن بافت تاثیر بگذارد. و سمت و سوی گفتمان را در جهتی هدایت کند که همسو با ایدئولوژی حاکم بر کل آن رسانه باشد. برای مثال صدا و سیمای یک حزب اسلامی تندرو [الجزیره] با نشان دادن زنانی که نقاب نمی زنند و مورد تجاوز قرار گرفته اند، نقاب را به عنوان ضرورتی اجتماعی-فرهنگی و در راستای امنیت زنان معرفی می کند. و تمام این کنشها به ایدئولوژی و گفتمان حاکم بر آن رسانه یاری می رسانند.همچنین، گاهی یک رسانه وجود دارد تا به یک نفر خدمت کند. این دست رسانهها اغلب بدشان نمی آید محل کشمکش باشند. چون آنچه به رسانه (و درنتیجه به یک گفتمان) کمک می کند زنده بماند، ترافیک است. گاهی عامل ترافیک مهم نیست، بلکه این خود ترافیک هست که مهم است. رسانه با بهره برداری از این ترافیک تلاش می کند خود را در جایگاه یک دال مرکزی و تعیین کننده معرفی کند. پس بدش نمی آید گاهی هم مولد جدال باشد.
در رابطه با موضوع پیش رو، نشانه شناختی کنش رسانه ای که این مطالب را منتشر کرد هم جالب توجه است. متن نمونهی تحلیلی نخست برای اولین بار در کانال آقای علی باباچاهی منتشر شد. کسی که دارای سابقهی کار جدی در ادبیات است و کانال ایشان بالغ بر ۶۰۰ عضو دارد. نشر این مطلب با آن مختصات و البته بدون نام مولفِ مسئول آنرا می توان از سه وجه بازخوانی کرد:
اول اینکه مولف متن در رابطهی نزدیک با موضوعات مورد انتقادش بوده است و مناسبات خاص قدرت/ منفعت این توانایی را از وی گرفته است که با نام حقیقی به این مواجهه [مغرضانه]بپردازد و آقای باباچاهی هم دلایل ایشان را پذیرفته است و به نشر این مطلب پرداختهاند.
دوم اینکه مولف متن در رابطه نزدیک با آقای باباچاهی بودهاند و ایشان خواستهاند با حفظ بهداشت لازم بستری برای یک کشمکش ایجاد کنند.
سوم این که خود رسانهی علی باباچاهی، با نشاندار کردن دالهای مشخصی، کنش مشخصی را علیه رویه/شخص/ اشخاص مشخصی انجام دادهاند تا از این طریق پیامی به ایشان داده باشند.
در هر سهی این حالتها، ارزش افزوده برای رسانهی مذکور محفوظ است: ترافیک و در جایگاه دال مرکزی بودن. گاهی در بین زد و خوردها و پاسخها و متونی که در یک فضای متشنج به سمت کانال روانه می شد، به یکباره شعری از علی باباچاهی هم درج می شد، و یا نقد یک منتقد بر اشعار ایشان، و برای لحظاتی گویی با یک رسانه تجاری طرف می شویم که می خواهد کرم ضد چروک اش را به هر شکل به فروش برساند ( صد البته دارم در مورد ماهیت رسانه حرف می زنم و نه شعرهای این شاعر، که آن مطلب دیگری است). و جالب اینجاست که در تمام طول این تعقیب و گریزها ما شاهد یک موضع حتی میاندارانه هم از شخص علی باباچاهی نبودیم. این رویکرد به شدت ابزاری به کشمکشهای میان کارگزاران فرهنگی، بدون درج هیچ گونه موضعی، و بافت سازی ای که البته کار رسانه است، می تواند به نشانگیهایی ختم شود که موضوع و گفتمان غالب آن هر چه که هست ،ادبیات نیست، غوغاست و غوغاسالاری ای که برکاتی اگر هم داشته باشد، برای شخص است و همین هم مقطعی است و آسیبهای آن به مراتب پایاتر و پایدارتر.
نتیجه گیری: «ادبیاتیها» و «فضای ادبیاتیها»
کنش گران فرهنگی در حوزه ادبیات بر دو دسته اند: آنهایی که «ادبیات» کار می کنند و آنهایی که «فضای ادبیات» کار می کنند.
ادبیاتیها موجودات کم حرفی اند، آرامند، اغلب خزیده اند در یک گوشه، اما وقتی به حرف می آیند؛ جهان با همه محتوایش به گوش می ایستد. اینها رنجهایشان جهانشمول است، زخمهایشان، زخمهایشان حتی به عموم خاصیت می رساند، به حقیقت، به روش…خاصیت می رسانند. اینها، جدالشان با قدرتهاست، زبان، مذهب، پدر، ارباب… اینها ارباب خودشان هستند.اینها، شعارهایشان حتی استعاری است، زندگیشان استعاری است، مرگشان استعاری است.و بارویاهاشان البته، به رمزگذاری جهان مشغولند، با همان رویاها، به رمزگشایی جنگ می روند، به رمزگشایی یار می پردازند، به رمزگشایی مرگ دست می زنند و … و در همه حال البته، سروکارشان با زندگی است. اینها ادبیات کار نمی کنند که زنده بمانند، اینها زندگی می بخشند، اینها در بدترین حالت ادبیات کار می کنند که خوانده شوند، و باور کنید یانه، همواره خوانده می شوند.
«فضای ادبیاتیها » اما، فضای ادبیات کار می کنند. بوطیقای آنها بوطیقای ناجوانمردی است، اغلب به صورت کولونی زندگی می کنند،اینها وقتی می بینند قدشان به ادبیاتیها نمی رسد گلّه ای به پر و بالشان می پیچند،گلّه ای به فکرشان می چسبند، شاخههاشان را می شکنند، باور کنید به اتاق خوابهاشان سرک می کشند، به آشپزخانههاشان، ظرف می شکنند، دست می شکنند، پا می شکنند و حرمت، حرمت می شکنند. فضای ادبیاتیها، گاهی کتاب چاپ می کنند؛ به جایی نمی رسند، خودشان با خودشان مصاحبه می کنند و در مجله خودشان چاپ می کنند؛ به جایی نمی رسند، پس شروع می کنند کِش رفتن، از فکر ادبیاتیها، از شعر ادبیاتیها، از نام ادبیاتیها، از نان ادبیاتیها، به جایی نمی رسند.اینها استعارهها را فراموش کرده اند، و استعارهها هم اینها را فراموش کرده اند. پس فقط خشم منتشر می کنند،زخم منتشر می کنند، مرگ منتشر می کنند،و نفرت. اینها از رنج ادبیاتیها کِش می روند و می نویسند، شعر نمی شود، اینها از همسر ادبیاتیها کش می روند و می نویسند، شعر نمی شود. اینها بی آنکه بدانند مرده اند و بی آن که حواسشان باشد رسانهی مرگ شده اند و فرو می روند در اعصاب زندگی… مراقب اینها باشید، اینها همیشه شاکی اند، کتاب چاپ کنی شاکی اند، نکنی شاکی اند، بنویسی شاکی اند، ننویسی شاکی اند، زندگی کنی شاکی اند، نکنی شاکی اند.. اینها به طرز عجیبی کولونی اند و تمام نشانهها دال بر آن است که، همه جا هستند، الا در متنها، الا در ادبیات.. و تلاش می کنند شما را به شکل کولونیالِ مردن دچار کنند.
و اما و اما …جهان ادبیات همواره محل جدال این دو طیف بوده است. و ادبیات همواره درجایگاه یک ذات مستقل به هر کدام از اینها سهمشان را داده است.هرکدام به اندازهی رویاهایش و شکل زندگی اش در ادبیات و با ادبیات، یکی را ارج نهاده و دیگری را رسوا.
منابع نمونههای متنی:
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱. کنشگر: ناشناس و با امضای مخاطب حیرتزده شعر- کانال تلگرامی علی باباچاهی
۲. کنشگر:مازیار عارفانی- کانال تلگرامی علی باباچاهی
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
In touch with the Iranian cultural diaspora.
Shahrgon is an online magazine for Canada’s Iranian cultural diaspora and Persian-speaking languages.
Shahrgon started working in Vancouver, Canada, in 1992 with the publication “Namai Iran” and then in the evolution of “Ayandeh” and “Shahrvand-E Vancouver,” it transformed into Shahrgon.
Shahrgon; The magazine of the Iranian cultural diaspora;
شهرگان مجلهی دیاسپورای ایران فرهنگی در ونکوور کانادا از سال ۱۹۹۲ با نشریهی «نمای ایران» آغاز بهکار کرده و سپس در فرگشتی از «آینده» و «شهروند ونکوور» به شهرگان فراروئید