نگاهی بر داستان دویدن در تاریکی
مؤلف ناهید شاه محمدی
به قلم الهام عیسی پور
” دویدن در تاریکی” در زمره ی گونه ای از ادبیات داستانی معطوف بر جامعه می باشد که اساسا واجد اندیشه ی برسازنده استیلای انسان بر انسان است و جنبه های دیرینه ی انحطاط در آن مشهود بوده و به خواننده مجال نمی دهد از واقعیتی که بازتاب بحران جامعه است بگریزد ، همان واقعیتی تاریخی که به نحوی غنی در ادراک ها و ارتباطات انسانی تبلور یافته است.
داستانی مبتنی بر تنش های پیچیده در نوع روابطی که هر تصمیمی از سوی شخصیت های داستانی اتخاذ می گردد ، همانند سنتزی است که تاثیر متقابل اصول فکری و شرایط محیطی آنان را منعکس می کند و همواره مخاطب را به وجود ددمنشی و جنایت پیشگی ذاتی و طبیعی متقاعد می سازد.
افزون بر این ، به گونه ای پارادوکسی، موقعیت زنان را تاحد زیادی نادیده گرفته تا بدین طریق هم آن معنای ضمنی استقلال را نفی کند و هم بر کلیشه ها و مفاهیم جنسیتی تلویحا پافشاری نماید.
دویدن در تاریکی، روابط انسانی را به سهولت از محتوای اصیل آن تهی می کند و بر خصلت های بی واسطه ی شخصیت های داستانی اش در راستای ظرفیت ابتذال استحکام می بخشد. در نظر نخست، آمیزه ای متناقض نما می نماید اما تلویحا بیان میدارد که تکثیر و چند صدایی مردان در داستان خود تابعی است از وحدتی فراگیر بر دیدگاه اقتدارگرایانه که در ضمیرناخودآگاه مولف متصاعد شده و نفی تاثیرات جبری و امتناع از آن را در برداشته است.
حسن طلیعه و نقطه ی آغازین داستان از جنایت و فروپاشی خانواده ایی روایت می کند که در پی نیل رسیدن بر نقشه ی گنج موروثی باتوسل برخشونت و برانگیختگی ، خواهر خود را به قتل می رساند و افزون بر آن ، شکل های ظریف تری از قهر و اجبار که مناسبات سلطه و بهره کشی را سرپانگه میدارد را بازتاب می دهد.
“برف نیم متر در آن پاگرفته بود. جای خالی جسدخواهرش گوشه ی حیاط آزارش می داد. همین سه روز پیش بود که ناچار تن بی جانش را زیر برف ها پنهان کرده بود”
در دفاع از تکثیر تکانه های شخصیت مردان داستان ، خواننده بایست بر ابزارهای مفهومی کارآمدتر مجهز گردد تا بتواند همه ی وجوه آن رابطه ای که اجزای متشکله ی آفرینش بایکدیگر و با کلیت اثر دارند را دریابد تا بتواند مجذوب آشکارسازی تصاعدی جنبه ی درونی شخصیت هاشود .
جرج الیوت به رئالیسم روانشناختی اعتقاد داشت زیرا به گمان او، توجه دقیق و همدلانه بر زندگی زنان و مردان معمولی، بهترین شیوه ی جلب و تشدید حساسیت خوانندگان است.
در این داستان نیز، نقد روانکاوانه به شکاف های رویه ی متن توجه دارد و می کوشد امیال ناخودآگاه مولف یا شخصیت های درون متن را افشا نماید. نقد روانکاوانه به آنچه که متن در ظاهر بیان می کند توجه دارد اما توجه واقعی اش بر ابعاد پنهان زبان به کار رفته در متن معطوف است. نقد روانکاوانه بر این باور است که زبان یک اثر ادبی دارای دو بعد خودآگاه و ناخودآگاه است. این موضوع که عناصر ناخودآگاه می باید راه هایی بیابند تا سانسورهایی را که بعدخودآگاه اعمال می کند پس زده و از آن فراتر روند.
شخصیت زنان داستان فوق، با کران مندی تام حضوری سایه وار و کمرنگ در داستان داشته و نقش آفرینی ها را بر شخصیت مردان داستان محول ساخته اند . در تبیین چرایی این مسئله و نیت مولف آیا همین شناخت تحریف شده تعبیه شده است که بنیان هویت ما زنان را تشکیل میدهد و به گفته ی لاکان بر پیکربندی عظیم اقتدار نظامات اجتماعی ، طغیان می کند زیرا معتقد است استیلای مردانه یک ساختار فرهنگی است نه یک ساختار زیست شناختی که جامعه آنهارا مطیع چنین سیستمی کرده است !
یا با جایگزین های نمادین به واپس رانی مولف متمایل گشته توسط ایدئولوژی و فقدان آزادی و منتظر فرصتی بوده است تا خود را به سطح برساند؟
بدین ترتیب می توانیم زبان مورد استفاده ی ایدئولوژی را بررسی کرده و شکاف ها و گسست های رویه ی آن را بیایم.
پیش فرض شیوه ی ادبی-انتقادی در این شناخت تحریف شده،به یک بازنمود تحریفی منتج میگردد و آن بخش از زاویه ی دید را برای مخاطبان بیان
که تاویل های کلاسیک ارائه شده در متون ادبی و مبنای تحلیل های روابط بین استعمارگر و استعمار زده تعدیل پذیر است؟
قتل پروانه و نعش عزت ، بوی تعفنی که در تاروپود متن همچون بیماری واگیردار پخش شده است بازتاب راستینی است که ابعاد استیلایی واقعیت را پر می کند.
” آن روز که دم مدرسه دعوا راه افتاد را خوب به خاطر دارم به جاوید گفتم کمکم کند تا فرزین را که خون از گردنش شره می کرد توی ماشین بیندازیم”
این سیر دورانی و ارجاع به گذشته که مانند آمد و رفت تابستان و زمستان همه چیز را از نو باز می آورد، مبین یک نواختی و مکرر بودن حوادث تاریخی و جبر زمان است و به همین خاطر است که تکامل پذیری و پیشرفت تاریخی زن را به نوعی مردود می شمارد،پس چگونه می توانیم خود را در این جهان تصدیق کنیم؟
ژولیا کریستوا منتقد ادبی و روانکاو، با ارائه ای مفاهیم امر نمادین و امر نشانه ای که گونه ی از امر خیالی مورد نظر لاکان است ، بر این مقوله چنین نگرشی دارد؛ به عقیده ی کریستوا آنچه سرکوب شده و به امر نشانه یی احاله شده است، در زبان سازمان نیافته ی که به هر دلیل کاملا تحت کنترل نویسنده نیست ، تجلی می یابد.
از هر منظری بر دویدن در تاریکی نظر بی افکنیم ، درمی یابیم تمامی شخصیت های داستانی آن بر خط گسل مرگ ایستاده اند تا بر کناره ی کرک نشسته ی زندگی، آزاد از یوغ به راه خود می روند
مرگی که پهلوی تک تک آنان را با مهمیز شیار می زند . آوای ژرف پژواک رنج و درد که در فاصله های خاموشی و شیب های ثابت و گاها تند داستان برمی خیزد، در این کارناوال دیوانه وار کامجویی مرگ و فجایع ، شیرابه های خون ، تمامی اصول اخلاقی بی اعتبار شمرده می شود و از باتلاق های خانگی توحش زا سر بر می آورد .
“چه سکوت غم انگیزی شده بود، من با اجساد تنها مانده بودم. اجساد همه ی کسانی که آواره ی کوه شده بودند و حالا برای همیشه حیات که حق هر انسانی ست و خانواده های چشم انتظارشان را ترک می کردند . حالم از دنیا به هم می خورد”
مخاطب با خواندن داستان برغم تامل فروخورده از تخطی گری های شخصیت ها بر ناهمگنی جهان نواستعماری عصیان می ورزد و از رهگذر خواندن متن ها تمامی نیروهایی که آزاد میگردد را درک میکند و باخود می اندیشد متن چه می کند؟ آیا چیزی چون سیاست متن وجود دارد؟ و اگر دارد چگونه چیزی است ؟بیایید چنین سیاستی را این گونه تعریف کنیم؛ اینکه یک متن که احتمالا در اغلب موارد یک کتاب یا همانند این داستان می باشد، چگونه خوانده میشود و چه نیروهایی آزاد میکند و به کدام نیروهای بیرون می پیوندد و به محرک چه اعمال و کردارهایی بدل می شود.
بی گمان سرانجام تکینه ی متن به چگونگی ترکیب تاریخی نیروهای درون و بیرون آن وابسته است و این امری سراپا حادث و تصادفی است . اگر حرکت متن در فضا-زمان، توصیف دیگری از سیاست متن باشد، آن گاه تولید متن یا انتشار اثر داستانی در حکم تلاشی است برای رخنه در افکار مردم. در واقع این همان امید پیش برنده ی ماست؛ همان نیروی سوبژکتیوی که ما را به تداوم و تکرار آنچه بارها انجام داده ایم فرا می خواند.
بی گمان اثرگذاری متن از لذت آفرینی و تکان دهندگی آن آغاز میشود اما انگیزه ی انتشار” مواجهات” آن است که گویی این داستان به وساطت گره خوردن به دغدغه ها و مسائلی که با آنها درگیریم به چیزی بیش از لذت متن بدل شوند و این امر ممکن نمی شود مگر آنکه نیروی متن مارا حرکت دهد و به سوژه های درگیر با امر واقع بدل سازد. و این یعنی تجربه ی خواندن کتاب به مثابه ی مواجهه ی برآشوبنده ای عمل میکند که می تواند آنچه را پیشتر ناگفتنی و نادیدنی بود دیدنی و گفتنی سازد و از خلال آفرینش امیال و علایقی که به ابژه های خود می چسبند و یا چنین ابژه هایی را خود به وجود می آورند، ژست هایمان را تغییر دهد و بر روی تصمیم هایمان اثر بگذارد و در یک کلام ، زیستنمان را دگرگون سازد و این چیزی جز کار ادبیات داستانی نیست. هر چند معتقدم هیچ یک از ما نمی دانیم این متن ها از کجا سردر می آورند، نمی دانیم اصلا اثری برجا می گذارند و نیرویی آزاد می کنند و به مسائل انضمامی مان گره می خورند و یا مسله ای انضمامی تولید می کنند یانه، اتفاقا همین بالقوگی است که امید پس پشت این متن ها را زنده نگه می دارد.
فارغ از تصدیق ضرورت شخصیت پردازی های زنان و کاستی هایی در بسط ،وصل شدن به وضعیت سیاسی بدون درنظرگرفتن میانجی که می توانست تابع نیروی تروماتیک و تکان دهندگی باشد و نقطه ی اتکا به نحوی از حیث گسست و ناهمخوانی کاملا آشکار گشته و بر کیفیت نازل ، استحکام بخشیده است .
راویی داستان ، جاوید که در پی بسط رخدادهای ضدونقیض در سطحی اساسی و پیشاهستی شناختی درمانده و در بررسی حفره ها و دوپارگی های رخدادهای طویل و ناکامی بر روابط عشقی با منطقی فروپاشیده گویی در مالیخولیایی کوراتیک محصور گشته و در پی خودتخریبی و سقوط فرجام یافته است.
این قابل درک است، امری که نتیجه ی همان تبیین قالبی پدیده هایی چون عشق یا میل با ابزار صرف سیاست است .پس چگونه می توان کوشید تا پرداختی پیچیده تر از این نقاط بحرانی تجربه ی بشری که به علیت سیاسی اجتماعی تقلیل ناپذیرند ارائه کرد و منطق تحلیل را والایش کرد.