چند شعر از علی نگهبان
علی نگهبان، شاعر، نویسنده، پژوهشگر ادبی و مترجم ایرانی مقیم ونکوور است. کتابهای او در ایران اجازهی چاپ ندارد اما مقالات متعددی از او در نشریات مختلف داخل و خارج از کشور از جمله آدینه، بایا، شهروند بیسی، جنگ زمان و سایتهای فارسی زبان نظیر بیبیسی فارسی به چاپ رسیده است. او تاکنون دو کتاب در خارج از ایران منتشر کرده است: رمانهای «سهراووش» و «مهاجر و سودای پریدن به دیگر سو».
نگهبان آثاری پژوهشی را نیز به رشتهی تحریر درآورده است که از آن جمله میتوان به کارهایی در زمینهی شعر ایران پیش و پس از انقلاب، خاستگاه شعرِ «زبان»، ادبیات تبعید، و اثرهای سانسور بر ادبیات اشاره کرد.
پاسخ به نامهات
ناگهان هوس کردهای به من بیاندیشی
و من
پشت جیفهی جهان دراز کشیدهام.
در دور دست: ساعتهای سرکه و عسلم
در پشت سر: روزهای روشنی که سنگ شدند.
شاد بودم گروگانت باشم
و آتشِ تو را در گلوی خود بچشم.
چه کردهاند با ما؟
در واژههای مرده زبان مار تزریق کردهاند
و ما نثار هم میکنیمشان.
دخترِ سرکه و عسل!
شرارهی خود را میان موی تو خاموش کردهام
یاد آر!
اکنون که پشت جیفهی جهان
زبانمان به هم نمیرسد،
تو ناگهان هوس کردهای به من بیاندیشی؟
***
پل
شب از شراب برهنه میشود، پای لخت تو کج، چشمها دو تیلهی مفرغ
و فکر میکنم که مردیام تکیه داده به نردههای پلی، بر رودی خروشان
پایین را نگاه میکند.
موجها گلاویز میشوند، میلغزند شانه به شانه
مثل گلهی گاوهایی که سر را به زیر میاندازند و تنه زنان پیش میدوند.
پلی بلند
رودی عمیق و تندابی!
خودم را به یک مرتبه پس میکشم
میلهی نرده را فشار میدهم
عرق روی پیشانیم سرد میشود
میخندم، خندیدن پیرمرد خنزر پنزری.
چه فکرها
چه فکرهای برهنهای!
روی پل لاینزگیت، نیمه شب چه میکنم؟
***
مرد صبحگاه
بلند میشود مرد
صبح روز بارانی
در یخچال را باز میکند
در لباس خواب آبی روشن.
نگاه میکند
به شیشهی نیمه خالی شیر
به پوست پر موی دست خودش و
باز به شیشهی شیر و
به شیر آب آشپزخانه.
نگاه میکند مرد
به نان سوخاری و
به چند چیز دیگر و باز
به خودش
به ماهیچهی شل و آویزان بازویش.
در یخچال را به هم میزند
قهوهجوش را روشن میکند
به پنجره نگاه میکند
در شیشهی پنجره به خودش
دقیقتر بگویم، به یک چروک جدید زیر چشم چپش.
قهوهجوش را خاموش میکند
مرد مندرس
صبح روز بارانی.
* * *
غزلی برای پری دوست
شاخه
خم نگاهتم
گم خطی که در شمایلم دواندهای
و شعلهای که صاف بر زبان، دل، جهانم نشاندهای
و از من گذشتهای
و وزن دیگری گرفتهای.
شرارهای.
راه و ستارهام.
« باید اضافیاشو بزنی، پاش تمیز شه. به داربست احتیاج داره.»
شاخهی جوانی جوانمی
خون جانمی.
با آنکه از من گذشتهای،
نه تنها ورزم دهندهای،
ورز گِلمی،
چرخمی،
عصارهمی،
مهندس نگاهمی.
«هوای اون یکیا را هم داشته باش. سرشاخههاشونو»
ندیدی که پاشیده از همم،
آهنگ در همم،
نه وزنمی؟
خم نگاه از ما گذشتهتم،
که شاخهی عنابیات، عنابیات، عنا … آه
پاشیده از همم، آهنگ در همم،
ندیدهای؟
«نیگاش کن چه جور از پرچین رد شده، سرک میکشه بیرون! چشمک میزنه که بیاین شکوفههامو ببینین.»
از شرارهای گذشتهای
راهم و ستارهای
چراغمی.
«مث اینکه رسیده دیگه بابا. نمیبینی سنگین شده؟»
شاخهی سرک کشم
چ ر ا خَ م ی؟
زمستان ۱۳۸۰
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
علی نگهبان نویسنده، مترجم و منتقد ادبی است که تاکنون دو رمان «سهراووش» و «مهاجر» از او منتشر شدهاست. نگهبان بیش از دو دهه است که در کانادا زندگی میکند.
مثل همیشه شعرهای علی واقعا یه حال و هوای دیگه ای داره از شعر پل خیلی خوشم امد و غزلی برای پری دوست سبک جالب و از ترکیب های جدیدی استفاده کرده . لذت بردم مرسی