کفشهای ما کجاست؟
(اپیزود اول)
همیشه در کنار تاریخ اقوام و افکار نویسندگان شعر، ادویه اصلی باورهای مردم و باروری حتی انتقادات، تفسیر گونهای از زندگی ایشان بودهاست. ادغام سبکهای مدرن و پست مدرن گاه جنگهای عقیدتی را پیش می آورد که باعث رخداد وقایعی در یک جامعه شدهاست. شعر ایرانی بر پایه آبسترهای است که سبکهای گوناگون را بازیچه افکار خود قرار میدهد و روح اومانیسم را از درون تاریخ به بیرون میکشد تا رئالیسم جادویی را بر روی پرده ذهن خوانندگان به تصویر در آورد. از بهر شعرهای فارسی، مینیاتورهایی خلق شدهاند که به اندازه احساس خود ابیات، انسان را به تعالی میرساند. مسأله مسلم شعرا، پرداختن و تمجید از مقوله عشق است؛ گرچه گاهی اوقات عشق یار و عشق زمینی جای خویش را به عشق یکتا میدهند و پرستش را میستایند. انتقاد از عقاید یک قوم مهاجم، مَلعبه تفکرات شاعر پارسی قرار میگیرد و آن را مبدل به مجموعهای از تقابل فرهنگی و یا تشریح افسانههای خلق شده از زبان فارسی میگرداند. همان طور که در سینما، اکسپرسیونیسم آلمانی میتوانست برخورد انتقادی خویش را به حضور وضع موجود در جامعه و یا مردم برساند و سخنانش را در لایههای پوشیده در یک فیلم از طریق نمایش نگاتیوهای پی در پی، نه به رویارویی دیدهگان تماشاگر بلکه به افکار آنها رخنه کرده و حتی هجوی سیاه را به وجود میآورد؛ شعر فارسی نیز چنین فضایی را به صورت تصویری در خیال خواننده خلق کرده و ذهنها را معطوف اتفاقات موجود در تاریخ کنونی و یا اخلاقیات سنتی میگرداند؛ رنگ سفید و سرخ را بیشتر میتوان حس کرد تا باقی رنگها. رنگهایی که به پرستش معبود، معشوقه یا حتی فرهنگ مرتبط میشود. شعرای فارسی خالق تصویرهای رویایی هستند که کلمات و واژهها، زینتدهندهٔ آن تصورات هستند. به صورت گذرا از سه شاعر میتوان یاد کرد: فردوسی سخنگوی فرهنگ فارسی؛ در شعرهایش سخن از حمله اعرب به ایران و باطل دانستن عقاید قوم مهاجم است و در مقابلش از افسانههای فرهنگ ایران شاهنامه را خلق میکند. مبارزه او با وضع موجود آن زمان به طور صریح در ابیاتش قابل مشاهده است تا از رسوخ عقاید بیگانه جلوگیری بهعمل آورد. او نیز از یکتایی سخن میگوید اما مانند سورن کییرکگور دانمارکی به شاخه دیگر اگزیستانسیالیسم روی میآورد. به وجود جوهر ایمان داشته اما نه با گرایشات دینی؛ و حضور اومانیسم را یادآور میشود. او در شاهنامه با استناد به اسامی اصیل فارسی و افسانههای کهن که خود سهم بزرگی در ساختار این افسانهها داشته است، در واقع رئالیسم جادویی را شرح میدهد که در بطن آن قصهای بیش نیست. یک نوع قلقلک دادن رئالیسم و بازی دادن آن اما به ظاهر واقعیت ایرانیان است که این خود فرهنگ تازهای را معرفی میکند. شاید تولید توهم و خیال و دورکردن واقعیت کاری عبث نامیده شود ولی راه میانبری است برای نیروبخشیدن به فرهنگ ادبیات پارسی و معرفی بسیاری از اخلاقیات و زندگی آن قوم. یوهان ولفگانگ فون گوته در نمایشنامه “فاوست” و همچنین دانته آلیگیری در کتاب “کمدی الهی” نیز با استفاده از اخلاقیات و فرهنگ مردم سرزمین خودشان به آفرینش افسانهای میپردازند که در ظاهر به واقعیت نزدیک اما در باطن سرشار از خیال و انتقاد از وضع کنونی جامعه است. آنها با جسارت تمام گوی شیشهای در دستانشان را بر روی زمین میشکنند و وقایع را بر تکههای شیشه منعکس میکنند در حالیکه هر کدام از آن تکهها میتواند دست خواننده را به خون بیاندازد… خیام با استناد به علمش سخنگوی منطق و دوری از خرافات و لذت از زندگی با نوشیدن مسگر جهت دوری از هر گونه انرژیهای منفی و سهراب سپهری سخنگوی عشق به همنوع و برقرار کننده ارتباطی صمیمانه با طبیعت و زندگی: ستاره شناسی خیام باعث شد تا به یک نوع تکامل داروینی دست پیدا کند، تکاملی که از وجود آن منجر به سرودن رباعیاتی گردید که سراسر اشاره به مستی و خوشی در زندگی زمینی دارد. رباعیاتی که پس از فراق از محاسبات علمی او نوشته میشد. او و سهراب معطوف به زندگی واقعی انسانی و فراموش کردن هر آنچه بدی است شدهاند تا نیرویی جهت تفکر بیشتر انسانها در مورد اینکه می توان فارغ از هر چیزی با عشق زندگی را سپری کرد، حالا یا با مسگر یا با احساس. حتی سهراب دین را بازیچه افکار و ابیاتش قرار می دهد تا بدین وسیله احساسات یک انسان رها را بهتر به تصویر بکشد. داستان سه یار دبستانی خیام، حسن صباح و خواجه نظامالملک و تفاوت فکری خیام با دو دوست دیگرش می تواند یک نوع جدال با سیاستی دانسته شود که صباح و نظام الملک در پیش گرفته بودند؛ سیاستی که می تواند به یک تاریخ با دیدگاههای مختلف تبدیل شود. خیام از این زاویه فاصله و رشته شعر علمی را در پیش می گیرد. گرچه می توانست حتی به عنوان یک مشاور در کنار نابغه سیاسی “خواجه نظام الملک” فعالیت چشم گیری در جهت اومانیسم و سرپرستی جامعه انجام دهد؛ در هر صورت یک نوع جداسازی را مرتکب می شود تا سیاستی که قادر به لکه دار کردن زندگی انسان است به علم خویش لطمه ای نزند. یک نوع هشدار به منجمان یا ریاضیدانانی که علم را تنها در مرتبه خود علم ارزشمند نمیدانند. تاثیر احساس و شعرهای سهراب را می توان در نقاشیهایش مشاهده نمود. سهرابی که تداوم زندگی را به بودن همیشگی شقایقها نسبت دادهاست. می توان این عبارت را سرتیتر تمام اشعار و نقاشیهای او عنوان کرد. در واقع یک فراخوان عمومی را در شعرهایش ضمیمه کرده که ورود همه به زیباییهای انسانی میتواند آزاد باشد. او به ظاهر نقدی نمیکند تنها تصمیمگیرنده را در دو راهی میگذارد و خویش در گوشهای ایستاده و نظارهگر گردهمایی دیگران در غوطهور شدن روشهای دیدن از یک زاویه صحیح است. ستایش او به گونهای است که خوانندگان را کاملا به دو گروه تقسیم میکند؛ در اینجا میتوان گفتار انتقادی و جمعیت نقد پذیر را جستجو کرد. بطن شعرهایش جستجو در میان فرعیاتی است که انسان خود را درگیر آنها کردهاست و اومانیسم را گاه به فراموشی میسپارد؛ در “صدای پای آب” این شوک را می توان بارها دید:
” …نور و ظلمت را دیدم و گیاهان را در نور، گیاهان را در ظلمت دیدم و جانور را در نور، جانور را در ظلمت دیدم و بشر را در نور و بشر را در ظلمت دیدم… “
حتی در جایی دیگر سهراب سپهری به دنبال گریختن از جایی است که خویش را گم کردهاست؛ در جستجوی آرمان شهری است که فکر و روحش را نجات دهد که همان روح انسان است:
” یک نفر باز صدایم زد : سهراب کفشهایم کو؟ “
خیام و سهراب در پی آزادی هستند به دور از هر گونه فشار عقایدی که باعث زائل شدن نفس کشیدن آدمی است. با اینکه هر دو در زمانی به دور از هم می زیستهاند، نظریات و اشعارشان در یک مقوله به نگارش در آمده و مترادف یکدیگر است. بر اثر تغییر و تحول راههای تاثیرگذاری، منظور ابیات شعرا بر دیدگاههای به خصوص مردمان هم زبان و حتی دخالت معانی شعرها در بسیاری از اهداف سودجویانه در جهت شستشوی مغزی، هدیه “یک شبه ره صد ساله” رفتن را به خدمت حضور واسطه گران می رساند. می توان به سه تن دیگر از شاعران در خور توجه بحثهای روزانه اشاره کرد که در واقع دو شاعر به حساب میآیند؛ دو نفر در یک جلد: یکی مولانا، دیگری فریدون و فروغ فرخزاد.