ترجمه و نگاهی بهشعر “فوگ مرگ” پل سلان
فوگ مرگ یکی از مشهور ترین شعرهای سلان است که ترجمهها و تفسیرهای زیادی از آن در زبانهای مختلف ارائه شده است. از آنجا که سمبلها و استعارههای زیادی در این شعر وجود دارد، که با زبان خاص سلان در هم آمیخته، ترجمه و تفسیر این شعر هم دشوار میشود. من کمتر ترجمهای در فارسی یا انگلیسی پیدا کردم که توانسته باشد حق مطلب را بهتمامی ادا کند، به خصوص ترجمههایی که از برگردانهای انگلیسی این شعر صورت گرفته است. من در این برگردان تلاش کردهام با بهرهگیری از تفسیرهایی که در زبان آلمانی از این شعر شده است و توضیحاتی که بعضی از مفسران سلان در مورد این شعر دادهاند تا آنجا که امکان داشته ترجمه دقیقی از شعر ارائه کنم. شعر سبک خاص خودش را دارد، از جمله اینکه هیچ ویرگول یا نقطهای در آن به کار نرفته است، به همین دلیل در ترجمه هم همین سبک رعایت شده است.
فوگ مرگ
شیر سیاه سپیده را در شامگاه می نوشیم
آن را ظهر و صبح می نوشیم آن را شب می نوشیم
می نوشیم و می نوشیم
گوری در هوا می کنیم جای آدم آنجا تنگ نیست
در خانه مردی زندگی می کند با مارها بازی می کند می نویسد
هنگامی که سیاهی بر آلمان سایه می افکند
موهای طلایی ات مارگاریت
این را می نویسد و از خانه بیرون می رود ستارگان می درخشند
با سوت سگانش را صدا می زند
با سوت یهودیانش را صدا می زند تا گوری در زمین بکنند
به ما فرمان می دهد “حالا آهنگ رقص بنوازید”
شیر سیاه سپیده دم، تو را شبها می نوشیم
تو را صبح ها و ظهر ها می نوشیم تو را شامگاه می نوشیم
می نوشیم و می نوشیم
مردی در خانه زندگی می کند که با مارها بازی می کند می نویسد
هنگامی می نویسد که سیاهی بر آلمان سایه می افکند
موی های طلایی ات مارگاریت
موهای سپیدت شولامیت
در هوا گوری می کنیم جای آدم آنجا تنگ نیست
صدا می زند این دسته زمین را عمیق تر بکنید و آن دسته دیگر ،بخوانید و بنوازید
دست به سلاح کمری می برد، می کشدش چشم هایش آبی است
شما بیل را عمیق تر بزنید و شما همچنان آهنگ رقص بنوازید
شیر سیاه سپیده دم تو را شبها می نوشیم
تو را ظهر و صبح می نوشیم تو را شامگاه می نوشیم
می نوشیم و می نوشیم
موهای طلایی ات مارگاریت مردی در خانه زندگی می کند
مو های سپیدت شولامیت او با مارها بازی می کند
فریاد می زند مرگ را شیرین تر بنوازید مرگ استادی اهل آلمان است
فریاد می زند ویولون را تیره تر بنوازید سپس دود شوید و به آسمان روید
آنوقت گوری در ابر ها دارید آنجا جای آدم تنگ نیست
شیر سیاه سپیده دم ،تو را شبها می نوشیم
تو را ظهر ها می نوشیم مرگ استادی اهل آلمان است
تو را در شامگاه و صبحگاه می نوشیم می نوشیم و می نوشیم
مرگ استادی اهل آلمان است چشم هایش آبی است
با گلوله سربی اش به تو می زند درست به تو می زند
مردی در خانه زندگی می کند موهای طلایی ات مارگاریت
او سگ هایش را به سوی ما هی می کند به ما گوری در هوا هدیه می دهد
با مارها بازی می کند و خواب می بیند که مرگ استادی اهل آلمان است
موهای طلایی ات مارگاریت
موهای سپیدت ات شولامیت
در این شعر سلان به شکل استعارهای به رنجی میپردازد که یهودیان در اردوگاههای کار اجباری متحمل شدهاند و وحشت روزمرهای که داشتهاند. نام شعر، ” فوگ مرگ” به نوعی موسیقی اشاره میکند که چند صدایی است و بخشهایی از آن، مانند شعر سلان به شکل ترجیع بند تکرار می شود. این فرم که از قرن چهاردهم به بعد در اروپا مورد توجه قرار گرفت در آثار استادان موسیقی زیادی از جمله، باخ، شومان، موتسارت و بتهوون به کار گرفته شده است. تصویر کلی شعر موقعیت گروهی یهودی است که باید گور دستهجمعی خود را بکنند. مامور مرگ، که در اردوگاه خانه دارد و در خانه برای معشوقه یا همسرش، مارگاریت مو طلایی نامه مینویسد. از گروهی از آنها میخواهد که گورکنان را با نواختن موسیقی همراهی کنند. او در حالی این کار را می کند که قبل از آن برای معشوقش مارگاریت نامهای از سر عشق و دلتنگی نوشته است. پارادوکس موجود در این مامور، به خصوص با توجه به پیشینه ملت آلمان، که به خاطر موسیقی، فلسفه و جنبش رمانتیکاش در جهان شهره است، وقتی در اوج خود به نمایش گذاشته میشود که مامور از گوری حرف میزند که یهودیان در هوا میکنند (کنایه از رفتن روح شان به آسمان) چون آنجا در مقایسه با گورهای دستهجمعی جایشان تنگ نیست. خشونت فاجعهای که پیش چشم ما قرار میگیرد با آوردن تصاویر رمانتیک نوشتن نامه عاشقانه و نواختن ویولن نه تنها کمتر نمیشود بلکه بر شدت آن افزوده میشود. مرگ جزئی از زندگی روزانه اسیران یهودی در اردوگاههای کار اجباری است. راوی یا پرسونا، که یکی از این یهودیان فرض شده است، از موقعیت وحشتناک خودشان حرف میزند که مرد ساکن خانه (نماینده نیروهای اشغالگر نازی در لهستان) به آنها تحمیل میکند: نوشیدن شیر سیاه مرگ در زمانهای مختلف. در بند اول همچنین آمده است که مردی ساکن خانه با مارها بازی میکند که می تواند سمبلی برای نیروهای سیاه اهریمنی باشند و همینطور موهای معشوقهاش. زمان واقعه در شعر وقتی تعیین شده که “سیاهی بر آلمان سایه می افکند” که در فرهنگ آلمانی اشاره به زمانی است که نازیها بر آلمان حکومت میکردهاند.
مامور مرگ نامه به معشوقهاش را که تمام میکند از خانه بیرون میرود، سگهای تازیاش را با سوت صدا میزند و یهودیان را به همان ترتیب، درست مثل حیوانات، فرا میخواند تا گور دستهجمعی خود را حفر کنند و به برخی از آنها هم فرمان نواختن آهنگ رقص میدهد. موسیقی نواختهشده در واقع فوگ مرگ آنهاست. در ترجیع بندهای بعدی هم به موهای طلایی مارگاریت (احتمالا با تلمیحی به فاوست گوته) اشاره میشود و هم به موهای سپید شولامیت. از آنجا که شولامیت نامی یهودی است در اینجا در واقع هم نامش در تضاد با نام زن آلمانی قرار میگیرد و هم رنگ موهایش، که برعکس موهای طلایی و زیبای مارگاریت سپید است، یا از رنج سپید شده است. این تضاد در اینجا میتواند اشارهای باشد به دید نژاد پرستانه نازیها، که رنگ مو و پوست را نشانه برتری نژاد سفید میدانستند، و همچنین به مادر سلان که در اردوگاههای نازیها به قتل رسیده بود. افسر آلمانی فریاد میزند که ویولونها را “تیره” تر بنوازید و سپس دود شوید و به هوا روید که در واقع اشاره باز به همان فوگی است که برای مرگ خودشان می نوازند.
مرگ،که “استادی اهل آلمان” است، چشم هایی آبی دارد، از نشانههایی که نازیها در مقابل چشمهای تیره یهودیان نشانهای از نژاد برتر میدانستند. واژه استاد نیز به استادان بیشمار موسیقی اشاره میکند که در ساختن این فوگها مهارت داشتهاند، از جمله یوهان سباستین باخ. در این شعر استاد آلمانی مرگ است که با این فوگ یهودیان را به کام مرگ میفرستد. این استاد، که بر جان اسیران اردوگاه حکومت میکند، از خانه بیرون میآید تهدید آمیز به سلاح کمر دست میبرد و به یهودیان اسیر فرمان میدهد که قبر دستهجمعی شان را بکنند در حالیکه گروه دیگری از آنها آهنگ رقص مینوازند. سپس با گلوله آنها را هدف میگیرد و گلوله درست به هدف می خورد؛ او در این زمینه هم استاد است. مامور نازی سگهایش را به جان یهودیان می اندازد، به آنها وعده گوری جادار در هوا میدهد و رویای این را می پروراند که چون مرگ بر جهان حاکم شود. بنابراین ترجمه “Meister” به ارباب در این شعر محلی از اعراب ندارد. شعر با ترجیعبند موهایت طلایی مارگاریت/ موهایت سپید شولامیت پایان مییابد. مارگاریتی که نمیداند معشوقش، که از عشق و دلتنگی برایش مینویسد. استاد مرگ است و شولامیتی، که موهایش از رنج سپید شده، به کام مرگ میفرستد.
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
فرشته وزیری نسب متولد ۱۳۳۸در کرمان است. کارشناسی ارشد خود را در ادبیات انگلیسی در ایران گرفته و تا سال ۱۳۸۰ که به آلمان مهاجرت کرد در دانشگاه ادبیات انگلیسی تدریس می کرده است. در آلمان دکترای خود را در حوزه نمایش معاصرانگلیس از دانشگاه گوته فرانکفورت گرفته و چند ترمی هم در آنجا “نمایش معاصر انگلیس” تدریس کرده است. تا به حال سه نمایشنامه( تعلیم ریتا، برخیزید و بخوانید و خداوندگار برون) ،چندین داستان کوتاه و مقاله و تعداد زیادی شعراز آلمانی و انگلیسی ترجمه کرده است. از او همچنین شعر، داستان کوتاه و مقالاتی در مجله های داخل ایران و مجله های ادبی اینترنتی منتشر شده است. علاوه بر اینها در زمینه بازیگری و نقد تاتر نیز فعال بوده است. در سال ۱۳۹۳ اولین مجموعه شعراو به نام با لک لک ها در باد و گزیده ای ازترجمه هایش از چند شاعر مشهور آلمانی به نام درستایش دور دست در ایران منتشر شد. در این سال همچنین نمایش “وطنی که بنفشه نبود”، به نویسندگی و کارگردانی او در جشنواره های تاتر هایدلبرگ و کلن، تاتر گالوس فرانکفورت و شهر گیسن اجرا شد.این نمایش به آلمانی هم ترجمه و در فرانکفورت و گیسن به زبان فارسی و با بالانویس آلمانی اجرا شده است. از دیگر تجربه های تاتری او می توان به اجرای دو زبانه (فارسی / آلمانی)”یک نمایشنامه خیلی بد” نوشته داریوش رعیت و نمایشنامه خوانی اجرایی “پینوکیو می خواهد بمیرد” از همین نویسنده اشاره کرد.برگردان مجموعه شعری از سپیده جدیری به انگلیسی آخرین تجربه های او در زمینه ترجمه است. از او همچنین مجموعه شعر “قیچی خورشید” در دست انتشار است.