Advertisement

Select Page

دو شعر از زهرا فدوی

زهرا فدوی

 

۱


آنچه آورد/گاهِ شلیته
مصممِ بادهای رو به تناقض را
مرددِ چشم های تو بود
روی دوش تبر
که دوشینه ترین
چشم های تیره ی جنگ آورند
از تیر های رها شده در
اشتباه محرز خون
در تیره ی غیرتت
ابراهیم
.
بزن به کفتر از چاه آمده در کوه
بزن به قامت باران کنار بوی علف
بزن شریطه ی سر نیزه های ابرو را
بزن که تا نشدم از دمار گریه تلف
بتی که در بدنم گرگِ زوزه سر داده
بزن که خانه ات آباد! گرگ زاد خلف
به عزت شرف
لااله الاالله
زبان به نیش بگیران زبان برنده ی تیغ
چگونه زنده شوم در کرامتی مرده
نماز وحشت عیسی کجای قدم بود؟
که قبر کوچک من وسع بی کران برده
که قبر کوچک من شکل عمق فریاد است
به گاه روزه به اوج سکوت برخورده
.
به عزت شرف
لااله الاالله
.
چگونه ناف افق را به کوه میبندی؟!
بگو چگونه به موسی که اژدهای خود است
به سرکشانه ی هر چوب دست در هیجان
چگونه تکیه کند او که خود عصای خود است؟!
چگونه تکیه کند هاجرانه پا بزند؟!
که آنچه نیست نشان های رد پای خود است
به عزت شرف
لااله الاالله!!!
و دست
فرو برد
لای موهای به هم ریخته ی پیچک
در تلاقی کبوترهای بی هوا مرده
آنچه کشیده شد
سیاهه ی سرمه دانِ یخ زده بود!
در واحه ی بر

در واحه ی برف
بگو چگونه بمالم به چشم سوخته ی شهر؟!!
نیش از نشترِ سرخ
بیرون پرید
جهنده جهید….
چهار مرغ بسمل ات
کو؟
ابراهیم
کو؟
که کبوتر از کوکوی کوه
برنگشت
کودک به کوکوی مادر
هر چه صدا کردی!!!
جهان پُر است
پُرتر است
جهان
از بت های نشکن چینی
که هزار و یک ضامن دارند
تا چاشنی ات کنند
در نارنجک های بی ضامن
و مزه ی دهنت را
بچشند
ضامن دارند و
و چاقوهاشان اصل زنجان است!
آی ابراهیم ابراهیم ابراهیم
تبر بزن
گرچه چوبه ی تبرت را
به شبانی گرفته اند!
که اژدها شود
و گوسفندهات را ببلعد
تبر بزن
گرچه چوبه ی تبرت را
ضامن دارها کرده اند!!
تبر شکسته ی پیر
با ضامن/دارها چه میکنی؟!

۲


شب در تدارکات درنگ بود
با پاشیدگی رنگ بر سطوح رگ
آمده بودیم
که اندازه های جهان را
به قدر وسع
وجب کنیم!
آمده بودیم
اندازه های وجب را به قدر وسع
جهان شدیم!
رود را که بردند
سرِ دشت را
گذاشتند
روی سینه ی جنگل
داغ جنگل را
روی سینه ی خاک!
داغ خاک را
بر اجسادی که هنوووز
چشم هاشان به نقطه ای نا معلوم
خیره بود….!
قرق
نفس
کش
می آمد و
آی آمدنش
حدفاصل با کلاه
بی کلاه برمی گشت!
آه را
نای دهان وا/بسته بود
و زخم
گشوده ترین دهان ممکن!
اشکمان ریخته بود از ترس
ترس!
بَرِمان داشته بود
از اشک!
گذاشته بودمان در
قفس های نمور
تر بود
صورت های از شقیقه
سرخ
پاشیده بود در چشم های زنی
که لالایی اش از گهواره های خالی
می تابید
ماه
خیس کرده بود خودش را
آآآی
نفس کش
می آمد و
آی آمدنش
شتک زد بر
خیابانِ سرخ
جنگل سرخ
هفت دریا
سرخ تر از
شقیقه ی لیلی بود*
لیلی
که باد موهاش را پر نداده بود هنوز!
لیلی
که طعم بازوهاش
زیر دندان هیچ خورشید نرفت!
لیلی
لیله الرغائب بود
شط از گلوله
شط از حوائج شریان ریخت
شط از حجله ها
که لیله الخیابان
شط از
حجله ها که پر از لیله المقابر بود
ماشه چکانده بود شیهه
و

شیهه چکانده بود ماشه
تا
سم بکوبد
بر شقیقه ی لیلی!
هزار کرور کرور خوانچه آورده بودند
روی دست
گلوی خاک چقدر گرفته بود آن روز
سم کوبیدند و ماشه کشیدند
سه شبانه روز عروس بود که می بردند
و مادران
چراغ را…
آیینه را…
و مادران
لباس های دامادی را
در پستوی خانه
نهان کردند!
آب را که بستند
هزارکرور دست گل به خون دادند
در هور
گاومیش ها در هلاهل ظهر
عطش ترکانده بودند
از فرط ماء
فرات بود
که ماغ میکشید!
.
آی
نفس!
کش
می آمد
و آی آمدنش
عزای آب بود
از آی آبان


# زهرا فدوی

 

لطفاً به اشتراک بگذارید
Advertisement

تازه‌ترین نسخه دیجیتال شهرگان

تازه‌ترین نسخه‌ی دیجیتال هم‌یان

آگهی‌های تجاری:

ویدیوی تبلیفاتی صرافی عطار:

شهرگان در شبکه‌های اجتماعی

آرشیو شهرگان

دسته‌بندی مطالب

پیوندها:

Verified by MonsterInsights