دو شعر از عباس قبادی
۱
نه
من دلم وا نمی شود
بگذار تنم را به رگبار تند باران
به سنگهای بستر رود
به بادهای وحشی بسپارم
سال هاست برای شعرهایم
از عریانی تنت واژه می تراشم
اما دلم وا نمی شود
دوریت اندوهی است
فشرده در چین های مکرر پیشانیم
آواره به نامت
فرو می خزم در سیاهی خرابه های خاموش
گم می شو در هزار توهای بی نام
اما دلم وا نمی شود
بگذار تنم را به باران
به بادهای یاغی
به سنگ های بستر رود بسپارم
۲
مرا به یاد آر
ای نشسته در کنج فروریختهی خوابهایم
مرا به یاد آر
ای خزیده در کمینگاه رویاهایم
مرا به یاد آر
ای تنیده در پوستین بغضهایم
مرا به یاد آر
مرا که تمام جادههای جهان
از سینه ام بیرون جهیدهاند
مرا که از نالههای سرنا بیرون جهیدهام
مرا که از شیون تمام زنهای قبیلهام عبور کردهام
مرا که بر تمام تابوتهای جهان خوابیدهام
مرا به یاد آر
ای نشسته بر تمام زخمهای زندگیم
مرا به یاد آر
من در بلندترین ارتفاع زاگرس
رو به تمام بادهای سرگردان
در نطفهی تمام مورهای سرزمینم
سر به گریبان شکستهام که بیایی
مرا به یاد آر
#عباس_قبادی
- درباره نویسنده:
- تازهترینها: