آفرینش خود با سایههای خود
گفتاری پیرامون شعرهای هادی ابراهیمی رودبارکی در رونمایی کتاب «با سایههایم مرا آفریدهام»
با سایههایم مرا آفریدهام
هادی ابراهیمی رودبارکی
گزیده یک دهه شعر
ناشر: نشر آسمانا – تورنتو، کانادا
سال انتشار ۲۰۲۴
چندان ذهن منظمی ندارم و نمیدانم در این نشست بهتر است از یاداداشتهای پراکندهام برایتان بخوانم یا چیز دیگری بگویم. به هر روی میخواهم اگر موافق باشید بپردازیم به گفتوگویی فنی پیرامون شعر و چیستی شعر بیآنکه بخواهیم به دامچالهی تعریف شعر درافتیم. زیرا به نظر میرسد هر جا که پیرامون شعر سخن گفته میشود یا پیرامون کتاب شعری حرف بزنیم (البته اینجا نشست نقد نیست تنها به قصد رونمایی از کتاب با سایههایم مرا آفریدهام گردهم آمدهایم پس آقای ابراهیمی! خیالتان راحت باشد به نقد کتاب نمیپردازیم).
بله، هر گاه میخواهیم پیرامون کتاب شعر حرف بزنیم گرفتار این میشویم که خوب، شعر چیست و ما اینجا وقتی می گوییم شعر، از چه پدیدهای حرف میزنیم.
لازم است که در همین آغاز روشن کنم کجا ایستادهام و از چه زاویهای میخواهم به این کتاب بپردازم. اینکه شعر در نهایت باید یک کارکردی داشته باشد مثلا کارکرد اجتماعی یا سیاسی یا عاطفی، خوب؛ حرف خوبی ست. در نهایت ممکن است شما شعری را بخوانید که با آن مثلا برخورد عاطفی داشته باشید و برای شما خاطرهای را بازسازی کند. خوب این کارکرد آن شعر است. گاهی شعر سیاسیست گاه اجتماعی. ولی اینها گوهر شعر نیست. خود شعر نیست. کارکرد شعر است. برای نمونه می توانید یک مقالهی سیاسی بخوانید که همان پیام ناشی یا مندرج در فلان شعر سیاسی هم را داشته باشد ولی آیا آن مقاله همان جایکاه شعر را دارد؟
بنابراین بیاییم با نگاه به این کتاب بدانیم و کشف کنیم شعر چگونه اتفاق میافتد.
به این کتاب که نگاه می کنیم بیاییم ببنیم نام کتاب چیست و چگونه به ما میگوید که با چه پدیدهای روبرو میشویم. نام کتاب این است: «با سایههایم مرا آفریدهام». من از شما می پرسم در زبان روزمره در زبان خود کارآیا اینگونه دستور زبان را به کار می بریم؟ میگوییم با سایههایم مرا آفریدهام؟ نه چنین نیست. پس باید ببینیم چه اتفاقی افتاده است که این بیان از بیان خودکار فاصله گرفته است و شاعر این عبارت را بر پیشانی کتابش نهاده است. روشن است که روی آن حساسیت داشته و بیهوده آن را انتخاب نکرده است.
هنگامی که روبروی آیینه میایستیم میگوییم من خودم را توی آیینه میبینم نمیگوییم؛ من، منو توی آیینه میبینم. یا منو توی آیینه میبینم. اگر هم من را به خاطر آن ضمیر متصل در میبینم کنار بگذاریم میگوییم خودم را توی آیینه میبینم. یعنی در واقع آن تصویر در آیینه را از خودت جدا میکنید و میگذارید جلوی خودتان و به عنوان «دیگری» به آن نگاه میکنید. کاری که شاعر اینجا کرده است شکستن نحو است. نمی گوید با سایههایم خودم را آفریدهام بلکه میگوید با سایههایم مر آفریدهام و این دستکاری زبان است همانجا که شعر اتفاق می افتد. این کار شاعر است. شاعر زبان خودکار را کنار میگذارد و چیز دیگری میآفریند. اینجا فرم شعر شکل میگیرد. در این جا بجز «مرا» به جای «خودم را» رویداد دیگری را هم میتوانیم دریابیم. شاعر می توانست بنویسد «مرا با سایههایم آفریدهام» هر چند تا آنجا که به یاد دارم در متن کتاب می آفرینم هست نه آفریدهام که تاثیری درگفتهی من ندارد. اینجا باز هم تفاوت کوچکی ست اگر بگوییم مرا با سایههایم آفریدهام گویا دو چیز آفریده شده: مرا و سایههایم.
اینگونه جابجاییها در تاریخ شعر فارسی بارها دیده شده. برای نمونه در شعر سنتی فارسی سعدی می گوید: مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد. به جایی که جان برادر یا همان برادر جان قرار گرفته میان دو بخش جمله توجه کنید. به جای اینکه بگوید جان برادر مزد آن گرفت که کار کرد (فارغ از بایستگی وزن که اگر سعدی سعدی ست میتوانست از پس آن بر آید) می گوید مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد. اینجا میان این دو پاره جدایی میاندازد و شما انتظار میکشید که شاعر چه می خواهد بگوید. این جان برادر بیهوده آنجا ننشسته است.
نمونه از شعر سپید یا آزاد :
روزگار غریبی ست نازنین
عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد
شاعر میتوانست بگوید:
نازنین
روزگار غریبی ست
عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد
ولی این را نگفته. ببینید تا چه اندازه این جابجایی کوچک به فراروی شعر مدد رسانده است.
نمونه دیگر از کتاب آقای ابراهیمی بیاوریم. البته ببخشید که تا این اندازه سرراست به سراغ این کار رفتم. ولی باید گفت این کار شعر است. در نهایت میشود گفت که بله مثلا در این شعر این صنایع ادبی بکار رفته یا همان تمهیدات به گفتهی فرمالیستها که بر مبنای پردازش همان مادهی نخستینست که در کوچه و بازار پیدا میشود در همین واژههایی که روزمره بکار میبریم. شاعر میآید و تمهیداتی بکار میبندد و این ماده را پردازش میکند تا به جایی دیگر و فراتر میرساند. این تمهیدات همان صنایع ادبیست و تخیل و تخییل و استعاره و تشبیه و تمهیدات دیگر. این کاری ست که همهی شاعران کم و بیش میکنند. مساله اینجاست که ببینیم که دستکاری شاعر در زبان که همان تمهید است آیا فرارویست یا نه. اینجاست که میایستیم و دستکاری را بررسی میکنیم. در این ایستکاه با دو پدیده ممکن است روبرو شویم یا این دستکاری شکل فرارونده ندارد و به زبانی دیگر پرت و پلاست یا شعر است گو اینکه گاهی مرز ظریفی این دو را از هم جدا می کند.
نمونهی دیگر:
در من هنوز
چیزی گم شده است
در من هنوز
گم شده است
ببینید اینجا تا چه اندازه ظریف با کار زبانی روبرو میشوید. چیزی در روایت اول آمده و در روایت دوم گم شده است اما شما این را در خوانش اول به سختی درمییابید و شعر در روایت دوم می گوید هنوز آن چیزی ست که در من گم شدهاست. هنوز شخصیت «چیز» میگید و در برابر «چیز» همان چیزی ست که گم شده است. این روایت دایره ای کار خود را به عنوان شعر انجام داده است.
البته زمانی که می گوییم کار زبانی باید روشن کنیم که شوربختانه در ایران در دههی هفتاد خورشیدی برداشتی از شعر زبان شکل گرفت نداشت.L-A-N-G-U-A-G-E که نسبتی با شعر زبان به همین روی بهتر است بگوییم شعر زبان-محور.
حالا بپردازیم به دستکاری های دیگر در کار شعر. برای نمونه هماهنگی های آوایی در ساخت شعر که البته بهتر است که این هماهنگی های آوایی به کار دیگر هم بیاید و موسیقی مجرد نباشد البته هستند کسانی که کارشان در همین تجرید می ماند. خود این کار شعری ست و با این کار یک تم مرکزی را برجسته می کنید.
برای نمونه در شعر آقای ابراهیمی جایی ایشان می نویسند:
سرزمینی که سر نداشت
و پر از جای پا بود
بجز آوای «پ» در اینجا میبینیم ماجرای دیگری هم هست. سرزمینی که سر نداشت. اگر سر را از سرزمین برداریم زمین می ماند که پر از جای پاست. این را در کنار تصویر دیگر بگیریم سرزمینی که سر ندارد. سرزمین بی سرور و بیصاحب است که همه به آن هجوم میآورند. و نیز اگر سرزمین از سر که محل و جایگاه اندیشه است خالی شود، دیگران بر آن حکم میرانند. اینها دیگر برداشت است.
این کارها برآمده از تجربهی زبانی ست و ممکن است حتی ناخودآگاه اتفاق بیفتد.
نکتهی کلی دیگر که می خواستم بگویم فرم در کار آقای ابراهیمی ست. بگذریم از گذشته و بگوییم که شناسایی فرم در واقع خود پدیدهی مدرنی ست. البته فرم همیشه در همهی دبستانهای هنری بدین گونه بوده اما پدیداری آن در نگرههای اهل هنر و نقد پدیدهای مدرن است. شماری آن را همان شکل بیرونی میدانند و شماری آن را بافتاری برآمده و بر بنیان ساختارهای اثر هنری.
سپس فرمالیستها آمدند و آرایی آوردند. میخواهم بگویم خیلی از کارهای آقای ابراهیمی دارای فرم است که بسیار ویژگی ارزشمندی ست. مساله این است که اگر میخواهیم ارزش ادبی و شعری یک کار رانشان بدهیم باید بتوانیم نخست فرم آن را بشناسانیم و بعد نشان بدهیم که این فرم هنری از آب درآمده یا نیامده.
یک وقت هست شما غزل مینویسید یا رباعی یا چکامه. اینها وزن عروضی دارد و قافیه دست کم. با خود میگویید وزن درست است و قافیه و ردیف هم. پس کار من دارای فرم است. ممکن است باشد ممکن است نباشد. زیرا آنچه شما تصور میکنید فرم است در واقع قالب است. فرم بافتار پیوستهی زبان، تصویر موسیقی و دیگر ساختهای شعر است. همان شاکلهی کار است که هم به گوش میرسد و هم حس میشود. یعنی حتی آن کالبد بیرونی هم هست و این همان قالب نیست. این را کسی به شما میگوید که خود سی سال است غزل و رباعی می سراید و همچنان برآن است که بگوید. فرم یک وجه اندیشگی دارد. فُرم همنشینی و روابط کارکردی اجزای شعر است. یعنی فرم شعر یک مابه ازای بیرونی دارد. برای نمونه پنج گنج نظامی یا غزل حافظ. در غزل حافظ فرمی که ناشی از ساختار بهم تنیدهٔ موسیقی و تمهیدات زبانی و معنویست با آفرینش و توان بخشی تمهای مرکزی که خود آفرینندهی تصاویر معنادارند – مثلا رندی – خود را برجسته میکند. در واقع فرم شعر یک افزودهی فرهنگی و اندیشگیست. زمانی که این فرم شعر به جامعه میرسد میتوانیم تصمیم بگیریم که بگوییم داریم اثری میخوانیم که آدم فرهیختهای آن را آفریده است. فرم معنا یا معناها را هم میآفریند زیرا زبان در شعر از کارکرد روزمره فرا میرود و اساسا زبان شعر به تعبیر هایدگر بستر ظهور اندیشه میشود. فرم از این منظر همان معناست که شکل گرفته و ما میتوانیم کم و کیف آن را بسنجیم و نشان بدهیم با ابزار نقد ادبی. بنابراین به همان سخن هایدگر میرسیم که گفت زبان خانهی هستیست و انسان به واسطهی سخن گفتن آن را آشکار میکنند. این آشکارگی مراتبی دارد و شاعر زبانآور در بالاترین مرتبهی آن است.
نمونهای در کتاب آقای ابراهیمیست که به گمان من فرم دایرهای دارد. فرم دایرهای فرم جالبیست. از آن جا که در آن سلوکی دیده میشود و رفتن از آغاز به پایانی که خود آغاز است ولی به شیوهی بودا نه همان آغاز که در آغاز بود. شعر این است:
«پروا»
تنانگی ما در تب تنآغوشی می سوخت
و آغوش را پروا میکرد
تنانگی ما کاش
اغوای تنآغوشی را پروا نمیکرد
کار شاعر این است که فرم بیافریند و این از راه آفرینش ساختهای شعری سپس پیوستن و درهم تنیدگی این ساختها با نخ هارمونی بدست میآید.
مورد دیگر در کار آقای ابراهیمی ترکیبسازی به عنوان شگرد شاعرانه است. برای نمونه نام یک از کتابهای او «همصدایی با دویت شبانصبحگاهی» است. این نام برای کتاب شعر قابل تأویل است. از این نام میشود برداشتهایی را بیرون کشید. نخست این که شبانصبحگاهی را پشت سر هم نوشته که هم هم صدایی را در خود دارد و هم پیوست شب به روز را. خود واژه ی دویت که بیانگر یک اجرای موسیقی دو نفره با دو ساز است که می توان از آن برداشتی اروتیک داشت به ویژه آنکه واژهی شب هم آمده است. البته ممکن است شاعر بگوید من چنین منظوری نداشتهام ولی من در قامت یک خواننده شعر میتوانم بگویم مهم نیست شاعر چه چیزی در نظر داشته، مهم شعر است و برداشتهای بر آمده از آن تا آنجا که بتوان آن برداشتها را در یک دستگاه و سامانهی زیباییشناسی ادبی و هنری نشان داد و روشن ساخت.
در کتاب «با سایههایم مرا آفریدهام» هم، باز به ترکیبهای دیگری بر میخوریم. مثلا جایی می گوید «در بی مکانآبادی» که آدمی را به یاد «بیدرکجا»ی زنده یاد اسماعیل خویی میاندازد. ترکیباتی از جنس «شیرآهنکوه مردا»ی شاملو.
البته ترکیبسازی اینگونه کار خطرناکیست. شاعر باید شانس بیاورد که این ترکیبها جا بیافتد. اینها کارهای خوبیست زیرا واژه ها را به هم وصل میکند که در ادبیات فارسی چندان پیشینهای ندارد.
ما در ادبیات فارسی شاعرانی داریم همچون بیدل که حجم ترکیباتی که ساخته شاید به تنهایی تنه بزند به همهی ترکیبات دیگر شاعران. و بیشتر آنان هم کار خود اوست و پیشینهای ندارد.
امیدوارم این نوع تازهی ترکیب سازی جایگاه خود را بیابد و تبدیل به کار خودکاری نشود. زیرا یکی از آسیبها این است که ما شمار کمی شاعر داریم و شمار فراوانی دیگر که گمان میبرند شاعرند که دارند کار شاعران واقعی را تکرار میکند و چون در مقام آفرینش نیستند، بیشتر اوقات یک رویه از شعر را تکرار میکنند و لایههای دیگر را اساسا نمیشناسند. این است که زبان ایشان از زبان شاعرانه به زبان خودکار فرو میافتد همچون گفت و گوهای عادی روزانه. در گفت و گوی روزانه ما از زبان خودکار سود می بریم ولی در شعر، زبان نباید خودکار باشد، زبان باید فرا برود.
مورد دیگر در کار آقای ابراهیمی ارجاعیست که میتوان به آرای نیما داشت آنجا که میگوید که شعر را باید بشود اجرا کرد. مثلا در تقطیع. جایی آقای ابراهیمی آزادی را تقطیع میکند:
آ
زا
دی
این اجراست و نیز برای نمونه چند صدایی در شعر. جایی که نیما می گوید باید بتوان شخصیتها را در شعر اجرا کرد همچون یک نمایشنامه.
ما همچنان در درازای یک سده پس از افسانهی نیما همچنان فراز و فرودهایی داریم. گاهی دوباره برمیگردیم به غار خودمان و گفت و گو با خودمان یا سایهی خودمان. که البته تا اندازهای بخاطر تسلط چند سد سالهی میراث شعر عرفانیست که سنت ادبی قدرتمندش شاعر را از اجرای خود دور میکند. این باعث شده ما درونگرا بشویم و به بیرون به خیابان بی اعتنا.
اینجاست که شعر ابراهیمی به خیابان می رود تا به رود جاری بپیوندد. آنجا که گفت و گو با گذشته با نگاهی انتقادی شکل میگیرد. در یک نمای بسته گذشته به تو می گوید برو کنج میخانه پیاله بزن. وقتی به روزگار مدرن میرسیم مفاهیمی وارد زندگی انسان میشوند که سابقهای ندارند. مفاهیمی با ما به ازای خارجی مثل خیابان.
خود واژهی خیابان این معنای فعلی را نداشته بلکه آفریدهی شهرسازی مدرن است و محل حضور انسان امروز. شاعر با سوارکردن تمهیداتی مقام خیابان را از یک موجودیت فیزیکی از یک روایت محض به کلان روایت میرساند و چون کلان روایت شد به محدودهی شعر می رسد. شعر جایی ست که ما با کلان روایتها روبرو می شویم. شعری که تنها به روایت می پردازد ممکن است در چارچوب زمانی مکانی خودش زندانی شود و به آینده نرسد. کلان روایاتی همچون مرگ و زندگی و عشق که بزرگترین کلان روایاتاند.