
ایجازهایی برمحور منِ فردی و منِ اجتماعی در شعرهای کوگانی

ایجازهایی برمحور منِ فردی و منِ اجتماعی در دفتر شعرِ: «گیسو وحشی» از نسترن کوگانی
زندگی چتر نیست / پناهگاهی بیسقف است!
«پاپی»
ایجاز یکی از صناعاتِ ادبی درشعر است و به معنی اجمال، اختصار، تلخیص، خلاصه و کوتاه به کار میرود و برابرِ پارسی آن: کوته سخنی است. در زبان انگلیسی به معنی concision و terseness هست. ایجاز در زبان و ادبیاتِ فارسی از مصدر اوجز به معنای کوتاه کردنِ سخن و در اصطلاح ادای مقصود و جمعبندی معانی مختلف درقالب الفاظی اندک و برخوردار از رسایی و شیوایی کلام به کار میرود. از قدیم موجز گفتن را از هنرهای ادبی برشمردهاند و چنین گفتهاند: «خیرالکلام ماقلّ و به قل ودلّ» و به قول حافظ ِهر حفظ: بیا و حال اهل درد بشنو/ به لفظ اندک و معنی بسیار.
ایجاز به معنی آن است که سُراینده و یا نویسنده بتواند با کلمات کوتاه، معانی بلند را خلق نماید. مقابلِ ایجاز یا کوتاه گویی اِطناب (درازگویی) است. در بلندگویی یا بلند سُرایی کلمات ِبسیاری در اختیار سُراینده هست و اختیار و انتخاب آن برای ساختنِ ساختمانِ ادبی خویش بسامد است اما در کوتاه نویسی این بسامد حالتی سرآمد ندارد و شما باید با کلمات کم ساختمانِ ادبی مجللی را بنا کنید که این کار بسیار دشوار و سخت است. در جهانِ امروز که به آن پست کریتیکال میگویند صنعتِ ایجاز جایگاه و پایگاه حائزِ اهمیت و هویتی دارد و با توجه به دنیای سرعت و دقت و ارزش زمان و سنجشِ مکان اغلبِ افراد تلاش بر آن دارند تا که به سمتِ کوتاه گویی سوق یابند.
با این تفاسیر، سبکِ نگارش شُعرا درشعر در سه بافت تصویر میشود: نخست: ایجاز یا کوتاه گویی است دوم: ماکسی مال یا بلندگویی است و سوم اِطناب یا درازگویی است. سبک در نوشتن با سلایق روحی و علایقِ رفتاری سُراینده کلافی عتیق و عمیق خورده و نوعِ تفکر، ایدئولوژی، فرهنگ، زبان، بیان و منِ فردی –شخصی و منِ اجتماعی سُراینده در سرایش شعر یا سَرْوادِ بسیار مهم و کارآمد است. در سرایش چیزی به نامِ دترمینیسم زبانی (جبر زبانی) معنا ندارد چراکه شاعر نه از جبر فردی و نه از جبر اجتماعی تبعیت نمیکند و اختیار و انتخابِ نیز در شعرشان کارکردی کلی ندارد. شعر یک تولید اجتماعی است اما از اجتماع بهطور محض پیروی نمیکند و از منظری دیگر، یک شورش غیرمنتظره و بیهنگام است که خودش را در منظرهایی نا به هنگام به بایش و نمایش میگذارد. نه شاعر بهطورکلی تحتِ تأثیرِ شعر است و نه شعر از شاعر تبعیت محض میکند بلکه موتیف های فردی و اجتماعی و حتا طبیعی هستی دستبهدست هم میدهند تا که شاعر شعر را در قالبی آنتولوژی به وجود بیاورد. کاشفِ شعر شاعر نیست بلکه جستجوگری ماهر است که بهطور ناخودآگاه بهنوعی آگاهی دست مییابد که خودش هم قادر به تعریف و یا تعاریفی از این آگاهی بهطور حتم و ختم نیست!
گویا به او مأموریت دادهاند تا که سَروادی را بِسُراید که متعلق به روح و روان مردم و در کنار زبانِ مردم به زیستمندی خود ادامه میدهد. شعر یک بسط پسندیده و ناپسندیده است که پسندها را از برای خودپسندی از عالمِ خیال دریافت میکند و بهمرور و سُرورِ زمان، جایگاه خود را به زبانِ جامعه نشان میدهد. شعر به فراتر از معنا و مساوات جهانِ معنا پرواز میکند وزندگی آن عقاب گون است چراکه بلندپروازی است که به فراتر از هر پروازی فکر میکند. دیگر نکتهی مهم که بهعنوان یک فرآبندِ فرآیند از آن یاد میشود مقولهی درد و دردمندی درشعرِ شاعر است. درد به معنی رنج و مشقت کشیدن جان و روح و جسم آدمی است و همهی ما در طول و عرضِ زندگی با مقولهی درد سروکار داریم اما دردمند به کسی میگویند که درد را تجربه میکند و به شیوهای صاحبِ درداست. دردمند مالک درد است و به کسی که مصیبتزده و دردکشیدهی اجتماع و مصائبِ اجتماعی است دردمند میگویند. به قولِ عطار: گر بود درمانمی صد نوحهگر/ آه صاحب درد را باشد اثر و یا به قولِ دکتر عباس خیرآبادی: آتش بگیر تا که بدانی چه میکشم / احساس سوختن به تماشا نمیشود. فرق است بین کسی که آتش را تماشا میکند باکسی که در درون آتش دارد میسوزد. سوختن با تماشا کردن نشانهای به نامِ سوختن در تفاوت است. دردمند به کسی میگویند که درد جامعه را با همهی وجود میفهمد ولی درد یک صفت اجتماعی است که همهی افراد را شامل میشود بهمانند غم و یا شادی که صفاتی برای عام و خاص محسوب میشوند. تجربه کردن درد با تماشا کردنِ درد در تفاوت عمده است وکسی که درد را تجربه و لمس میکند دردمند است. بههرروی، آنچه فرآروی ما قرار دارد دفترِ شعری بانامِ: «گیسو وحشی» از نسترنِ کوگانی است که درسال ۱۴۰۲ با مشخصاتِ ظاهری ۵۴ ص /رقعی توسطِ انتشارات حسن رسولی تهران به چاپ رسیده است. وحشی صفتی است که کوگانی به گیسو داده است. در فرهنگ فارسی: موی بلندِ سر که از پشت گردن تجاوز میکند گیسو میگویند و در زبان لوری به معنی گیس به کار میرود و مترادف آن جعد، زلف، طره، مو و کاکل هست. طرح روی جلد کتاب با ظَهرِ جلدِ کتاب نوعی مفهومِ پارادکسیکال را نشان میدهد ازاینرو که، عکس خودِ سُراینده ملبس به لباسِ محلی (لوری) با فانوسی در دست دیده میشود که بهعنوان چراغِ و روشنایی شب به این فانوس مینگرد و نوعی فرهنگ امیدواری را نشان میدهد و ظَهرِ جلد بخشی از یک شعر در بطن دفترِ شعراست با عکسِ کودکی خودِ سُراینده که دراین عکس میتوان نوعی در خود نگریستن را در چهرهی آن مشاهده کرد. طرح جلد نوعی پارادوکس دووجهی را از حیثِ معنا به تصویر میکشد که با اشعارِکوگانی ارتباطِ زبانی- معنایی هم دارند. گیسو در نزدِ صوفیه طریق طلب را گویند به عالم هویت که حبلالمتین عبارت از آن است و وحشی به معنی رمنده، غیر متمدن و سرکش است و متضادِ آن اهلی است. سُراینده صفت و موصوفی را برای نامِ مجموعهی خود انتخاب میکند که باهم همخوانی و هم سانی دارند. گیسو وحشی به کسی میگویند که گیسوان یا موهایی رمنده و سرکش و آشفته دارد. دیگر نکته دراشعار این دفتر اینکه برای هر شعری طرحی بهطور مجزاترسیم شده که بامعنا و مفهومِ اشعار خوانش و بایش دارند. اشعار این دفتر در دو بافت و ساختِ ایجاز و اِطناب به دایرهی سُرایش رفتهاند و دوگانگی زبانِ سُراینده در نوع و سبکِ نوشتاری نشان میدهد که هم از کلمات کوتاه برای شعر مُستفاد میشود و هم از کلماتِ بیشتری در جهت نیلِ به یک شعرِ بلند بهرهمند است. رابرت فراست شاعر آمریکایی قرن بیستم دربارهی زبانِ شعر میگوید: «زبانِ شعر به ما این اجازه را میدهد تا یکچیزی بگوییم اما منظور چیزهای دیگری است.» شاعر اگرچه شعری مستقل را میآفریند اما درآفرینش آن نکتهها و معانی متفاوتی نهفته و خفته است. چندگانگی مفهوم بودنِ شعر و پلی فونی (polyphony) دو عنصر فرآرونده در زبان شعر شمرده میشوند که درهرشعرِ خاص و حرفهای بهعنوان لازمهی کار مدنظر و منظر هستند.
به قولِ میخائیل باختین پدرِ پیشامدرنیسم جهان دیگری بایستی درمتن وجود داشته باشد و در آنجاست که شعرِ شاعر با منِ اجتماعی در جامعه ناف و کلاف میخورد. بنا، براین مؤلفهها میتوان چنین داشت و پنداشت کرد که شعرِکوگانی شعرِ درد و دردمندی هم هست و زبانِ ایجازِ آن معانی بلندی را در حوزهی اجتماع و نوستالژی اجتماع به تصویر میکشد. تجربهی تقلیدی و درجوانبی تجربهی تحقیقی کوگانی تا بدان جاست که از خانه به خیابان و از خیابان به جهان را در ذهن میپروراند و در وسعِ خویش کلمات را با نوعی «پارفت» مواجه میسازد. رفتوآمد کلمات درشعرِ کوگانی صمیمی و عاطفی است و صبغهی نوستالژیک زبان از صیغههای طبیعت بهرهمند شده است. اگرچه صور خیال و بسامد کلام درشعرِ کوگانی خیلی مبرهن نیست اما از سه جنبهی زبانی، ادبی و فکری میتوان به جنبهی ادبی شعر کوگانی توجه و التفات داشت ازاینرو که زبانِ شعرشان مؤدبانه و آکنده از خیال و خاطرات است.
جوانی است پُرشور که پیرهای شعر را درجوانبی میخنداند و به دنبالِ طرحِ گریههایی است که در بطن خویش تبسم را به همراه دارند. اگرچه زبان کوگانی درشعر هنوز به آن پختگی و ساختگی و از همه مهمتر برساختگی محض و فرآرونده نرسیده ولی در نوع خود مستقل و باینده و پاینده است. دیگر نکته، صنعتِ واژه گرینی درشعر است که دراشعارِ کوگانی یافت و دریافت میشود. اختیار و انتخاب ِکلمات درشعر بسیار مهم است چراکه زبانِ شعرِ شاعر را تشکیل میدهند که کوگانی دراین مسیر و در وسع خودش خوب ظاهرشده است. استفاده از واژِگانی عامیانه و فولکلور درشعر بهمانند روله و دالکه و … نشان میدهد که کوگانی به شعرِ اقلیمی و بومی عُلقه و علاقهی بسیار دارد و بالندگی زبانِ مادری و غالب میتواند به بالندگی زبانِ فارسی هم کمکی شایان و بیپایان باشد.
کوگانی از دیالوگهای چندجانبه هم درشعر بینصیب نیست چراکه گاهی گفتوگو با دو کلمه تبدیل به چند گفتوگو بین سطرها میشود که پی آمد این پیامدها گفتگومندی است. درشعر، بعضی گفت و گو میکنند و برخی به گفتگومندی توجه دارند که درشعرِ کوگانی گفتگومندی چربش و چرخشِ بیشتری بر گفتوگو دارد. زبانِ شعرِکوگانی اوجز هم هست چراکه چنانها را چنینها میسُراید:
نمونه ۱: اندیشهی مرا میبرد خیال تو/ در کوچههای فرهنگ/ میان تورهای مسافرتی/ تایتانیک/ شایدم اگر مرا/نقش کتابی میبستند/ تو را در میان واژههای دنیل استیل/ یا نیکلاس اسپارکس/یافت میکردند.
نمونه ۲: خواب در چشمم نمیرود/ به گمانم مادرم/ وقت وصله کردن پیراهنش / سوزن را در چشمانم گُم کرده است!
نمونه ۳: من با هیچ درهیچ افتادم/ کاری نکردم اما با من کاری کردند/ که با هیچ نکردند!
نمونه ۴: صورتیهای کودکانهام را/ چه سیاه و ذغالی/ تحویل جوانیام دادی/و چه بیرحمانه / درمنقل مردانگیت / تار به تارِ گیسهایم را/ دود کردی!
نمونه ۵: سردرد گرفتم/آنقدرکه/ درد مرا/سر تو پیچید.
نمونه ۶: بزرگشدهام/ همچون بلوغ/ همچون درخت بلوط/با عالمی از رؤیاهای سبز اما نارس!
نمونه ۷: شب را تا صبح /بیدار ماندم/خبری نبود/از صبح تا به هنگام/ انگار شب/جایش را خوش کرده است.
شعرِ اِطناب: نمونه ۱: از خواب بیدار شدم/ هواکدربود/ انگار پشت پنجره را/ گلولای شُسته بود/ هوای خانه تاریک/ قدری به خود آمدم/درست است/ دیشب صدای رادیوی پدربزرگ/ کُلِ خوابم را پوشش داده بود/ انگار مرا روی موج دلتنگی تنظیم کرده بود/ سکوتِ عجیبی خانه را فراگرفت/ میلی به بیدارشدنم نبود/ بوی قرمه سبزی مادر، هوای خانه را پُرکرده بود/ صدای پدرم میآمد/ صدای تیکتیک ساعت/ یازده صبح … را نشان میداد/ ورقهای یک کتاب قطور/ در پوست ِسرم نمیگنجید/ کُشِ موهایم گریخته بود/ آه…/ امروز جمعه است…
نمونه ۲: از کودکیام میبافتم / از خیالهای شبانه نشأت گرفت/ و کمکم واقعیت زندگیام را بافتم/ به رنگ و مدلی که دوست داشتم/ گاهی تنگ و گاهی هم گشاد میشد/ مهم نبود وصلهی تنم میشود یا نه/ مهم آن بود چیزی را میبافتم که دلم میکشد/ هرچه بزرگتر شدم حرفهایتر میبافتم/ بدون کاموا، چشمبسته/ بدون قلاب و میل/ دورتادور ناخنهایم را/ کنارههای لبانم/ گاهی هم قطرههای سرریز چشمانم را/ پوشش دادم/ با حلقههای درهمفرورفته/ بافتهایی از خیالات/ با جنس الیافی از سیاهی…/ انگار تمامِ خرازیهای دنیا/ رنگهایشان به ته کشیده بود/خسته نمیشدم/ پیرشدم/ همانند پیرمرد در خیابان/ که با تشک و لحافهایش پیر شد/ آنقدر که آن روز کنار مغازهاش میگذشتمش/ دیدم سوزن از کل هیکلش بزرگتر بود.
نمونه ۳: شدهام / مترسک باغ همسایه/ که محصولش را/ بهوقت درو/ کچل کردهاند/چه دیوارهای ضخیم/ انحصار دلهایمان کرد/ نه میتوان گریست/ نه میتوان فریاد زد/همسایهمان تنهاست/ مردی برای خاک تعلل میکند/ باران ببار/ همسایهمان تنهاست/ شب سیاهی/ از ابرهایمان آویزان شده است/ باران باشد و پاییز شب پنجشنبه/نعرهی پدری/ صدای هقهق مادری را در خود مچاله کرده است/ و من برای همسایهی تنها کوله باری از اشک دارم/ که جورش را آسمان کشید/ ببار آسمان همسایهمان تنهاست/ کوچهمان دلگیر است/ چه آسان پاییز فرهنگمان ریخته شد/و شفا را برهنهی درد بیدرمان کرد/ پنجرههای بسته/ گوشهای از حریم خانهها را / هریک در پستوی از مادرانه /به سوگ همسازمان نشستهاند/کاش کاش هرگز/ مهر سنگ دلمان نمیشکست/و خرگوش بارشهریور را به بهاری نو میرساندیم.
دراشعارکوگانی یک حسِ نوستالژیک و یک حسِ اجتماعی وجود دارد. در حس نوستالژیک مفاهیمی از گذشته و گذارِ زمان، درشعر حضور مییابند که خاطراتِ ذهنِ مخاطب را زنده میکنند. اگرچه حسِ نوستالژیک درگذشته درگذشته است اما ذهنِ انسان، هوشمندی خودش را هنوز حفظ کرده و با مفاهیم، رفتاری نوستالژیک دارد. شعرِ کوگانی فرمیکال نیست بلکه تیپیکال است بهطوریکه به دنبالِ طراحی تیپ و چهرهی گذشته هست و در حس اجتماعی در تلاش است تا که به یک آسایش رفتاری و آلایشِ فکری از جانبِ جامعه و طبیعت دست یابد. کوگانی اگرچه دراشعار منِ فردی – شخصی هم دارد اما درد و دردمندی در شعرشان وی را به سمتِ دنیای منِ اجتماعی و احساساتِ اجتماعی سوق میدهد. مراعاتِ نظیر و استفاده از کلماتی همسنخ و هم نوع به استتیک زبانِ وی کمکی بایسته نمودهاند و تشبیه درشعر کوگانی جایگاهی دارد بهگونهای که میسُراید: مرا ببوس/ به عمقِ خلیجفارس/ به شیرینی زریبار/ به خروش گَهر/ چو آلباتروسها / و مرا چو چالوس / به آغوش بکش/ تا چو مرغ عشق/ درتجمع پچپچ وار در گوشَت بگویم/ چو ایران نباشد تنِ من مباد.
دیالوگی عاشقانه بر محورِ عشق که کلماتی چون خلیجفارس، چالوس، گَهر، زریبار، به زیبایی زبانِ شعر شاعر کمکی بایسته کردهاند. صنعت واژهگزینی دراشعار کوگانی به طرز و رویهای است که این کلمات دریک چیدمان ایدئال در کنار هم چیده میشوند تا که زبان و تصویرسازی قابلملاحظهای را به تصویر بیاورند. نتیجه اینکه فرآیندِ آیندِ زبان بر پایهی آیندگیها درحرکت است و هر تولدی به دنبالِ خود، صداهایی دیگر را به همراه خواهد داشت که انتظار میرود کوگانی در دفاتر بعدی خود این صداها را چندصدایی کند تا که زباناش به یک زبانیّت بهتر و مهتر دست یابد. تغییر ِزبان برمعیارِ تعمیر و تعبیر کلمات در جوشوخروش است و تغییر جهانبینی ونهان بینی و تعبیرِ از ذهن در مفاهیمی دیگر ازجمله راهکارهایی است که شعر ُسراینده را با زبانی دیگر از جنسِ دگرگونیها مواجه خواهد ساخت. برای تغییر زبان نیازاست که جهان ِکلمات را تغییر دهیم و نگاه ما به کلمات نگاهی جدید با مفاهیمی نو باشد. اگرچه دل کندن از کلماتِ وابسته و همبسته که با ما تجربهی زیستی و زیستِ تجربی دارند برای سُراینده سخت است اما شدنی است و زبانِ سُراینده زمانی رشد و نمو پیدا میکند که خودش را درنیای کلماتی جدید احساس کند. مسیرِ زبان با تغییر مسیر کلمات به دست میآید. امید میرود که امیدها خود عاملی باشند تا که هنرِ در خود زیستن و به جهان نگریستن را بیشازپیش بیاموزیم.