Advertisement

Select Page

رویکردی اونتولوژیک:«به شاعرانه­‌گی‌های» هادی ابراهیمی رودبارکی

رویکردی اونتولوژیک:«به شاعرانه­‌گی‌های» هادی ابراهیمی رودبارکی

شعر در بطن، متن و نفسِ وجودی خودش دارای دو نوع مفهوم شناسی است. مفهومِ نخست: اونتولوژی است و مفهوم دیگر شاملِ اپیستمولوژی می‌شود. اونتولوژی به فرانسوی (Ontologie) به کار می‌رود به معنی نگاهی فلسفی با مداقه و مطالعه‌ی عتیق و عمیق به: «طبیعتِ هستی»، «شدن»، «وجود یا حقیقت» می‌باشد؛ یعنی شما وقتی هستی یک‌چیز یا موضوعی اجتماعی را می‌خواهید بررسی نمائید و یا شدن و حقیقت ذاتی آن چیز را به دایره‌ی وارسی می‌برید نیاز است از روشِ اونتولوژی استفاده نمائید چراکه این روشِ روشمند و هوشمند ذهنِ شمارا به سمت داده‌هایی پرتاب می‌کند که این داده‌ها ارتباطِ عمیقی با موضوع محلِ بحث و تحقیق دارند. اونتولوژی (هستی‌شناسی) به معنی شناساندنِ هستندگی‌های یک «هستی» ست که این هستی می‌تواند هر چیزی باشد اعم از شعر، هنر و یا اجتماعی که در بطن خود مجتمع پرور و حائزِ هویت و اولویت است. به روشِ سُنتی و آرکائیک، اونتولوژی یک پارادایم (الگوواره) محسوب می‌شود که می‌توان آن را به‌عنوان بخشی از شاخه‌های عمده از فلسفه برشمرد که همان متافیزیک هم هست.

در تعبیر و تفسیرِ دیگری، از تعریفِ اونتولوژی می‌توان گفت باید دریابیم و البته مشاهده نمائیم که کلمه‌ی: «چیز» دربافتِ انگلیسی آن (Context) چه معنایی دارد و یا احیانن چه چیزهایی وجود دارند یا امکان وجود آن‌ها می‌تواند بر اساسِ مؤلفه‌هایی مشخص گردد؛ بنابراین هر چیزی که وجود دارد و موجودیت خودش را به تصویر کشیده است نوعی اونتولوژی است که بایستی این هستی به دایره‌ی شناخت برود و کاربست‌های گونه به گونِ آن مورد واکاوی و چینش و سنجش قرار بگیرد. اصولن شعر آکنده از آگاهی و خودآگاهی است و چون قدمتی دیرینه دارد بر همین پایه و بنیاد خود می‌تواند شاخه‌ای از درختِ تنومند و پربارِ اونتولوژی باشد که بایستی این شاخه شناخت‌شناسی شود. در شناخت‌شناسی شما بایستی نوعِ تفکر و ایده، ایدئولوژی و جهان‌بینی، فرهنگ و آداب و عادات، زبان، تمدن و سلایقِ فردی – شخصی و علایقِ فکری-رفتاری یک اثر را به دایره‌ی سازش، بایش و نمایش ببرید تا که سلسله‌مراتب گرو بندی مشخص و بتوان شباهت‌ها و تفاوت‌ها را از هم مجزا ساخت. دیگر نکته مسئله‌ی معرفت‌شناختی شعر است که به آن اپیستمولوژی (Epistemology) می‌گویند. اپیستمولوژی همان معرفت‌شناسی یا شناخت‌شناسی است. این روش اصولن کارش بررسی دانش، معرفت، آگاهی و شناختِ یک اثر است که البته به مؤلفه‌ها و پارامترهای آن که ذکر آن رفت، اشاره شد. برای بررسی یک اثر از حیثِ شناخت‌شناسی شما می‌بایست پرسش‌هایی را تنظیم نمائید از این قرار که:

۱-شرایط لازم و کافی معرفت کدام‌اند؟

۲- چه منابعی می‌توانند معرفت بخش باشند مثلاً یک تجربه‌ی حسی یا شهود ِعقلی و درون‌نگری‌ها دریک اثر تا چه اندازه قابل‌بحث و اعتمادند و از این‌ها مهم‌تر این‌که معرفت چه ساختار یا ساختارهایی دارد و محدوده‌ی معرفت چیست؟

بنابراین شناخت‌شناسی یا معرفت‌شناسی تنها مُرتبطِ به مباحثِ تئولوژی و تئوکراسی نمی‌شود بلکه معرفت می‌تواند نوعی شناخت باشد که شما از یک فعل شناسانه یا فاعل شناسانه استخراج می‌کنید. وقتی یک دال را بررسی می نمائید درواقع شما به دنبالِ کشف مدلول‌هایی از بطنِ همین دال هستید و درشعر مبحثِ اپیستمولوژی بسیار کاربر و کارآمد است بدین سبب که شاعر کارش تمیز، تشخیص، تحلیل و مفهوم شناسی کلمات است و می‌خواهد هنری را بیافریند که این هنر بُعدِ معرفتی و هستی شناسانه هم داشته باشد.

 با این تفاسیر و تعابیر، آنچه فرآروی ما قرارگرفته مبحثی است با نام: “رویکردی اونتولوژیک: «به شاعرانه­گی‌های» هادی ابراهیمی رودبارکی که در سه دفترِ مجزا به دایره‌ی سنجش و بیآیش خواهند رفت. از این منظر شعر، شاعر و شاعرانه­گی یک مثلث متساوی الاضلاع هستند که نبودِ یک ضلع از این مثلث به‌منزله‌ی عدم شکل هندسی آن مثلث است‌. شعر اگر به معنی شعور(آگاهی) باشد شاعر خالق این شعور است و شاعرانه­گی همان خصایص و خصائلی است که یک شعر بایستی در ابعاد مختلف در خود پرورانده باشد. به قولِ زیگموند فروید روان‌شناس معروف :«هنر همان آمال و آرزوی های بربادرفته‌ی آدمی­ست.» اما همین آرزوهای بربادرفته در سرشت و کِشتِ خود جوهره‌ای یادوارانه دارند که بایستی به یادها تزریق شود.

دفتر نخست: «همصدایی با دوئت شبانصبحگاهی» است. این دفتر شعر برای نخستین بار در ژانر شعرِ اکنون در چاپ نخست و درسالِ ۱۳۹۴ توسط نشرِ بوتیمار – تهران منتشرشده و به چاپ دوم نیز درسالِ ۱۴۰۳ خورشیدی در شهرزادنامگ – کانادا رسیده است. نام ِدفتر شعر: «همصدایی با دوئت شبانصبحگاهی » است‌. هم‌صدا شدن با دوئت شبانصبحگاهی می‌تواند مضمونی تازه و بکر باشد چراکه شاعر به‌خوبی توانسته فی‌مابین کلمات نوعی فرهنگِ گفت‌وگو را خلق نماید. دوئت به معنی دو نوازی است و از موسیقی به دنیای ادبیات و شعر هجرت نموده که درادبیات به معنی دوسرایی و دوتایی یا همان دوئت (Duet) به کار می‌رود و در فرانسوی دوئو (Duo) تلفظ می‌شود. دوئت به قطعه‌ای از موسیقی اطلاق می‌شود که در آن دو نفر مجری پرداختن به آن هستند. در موسیقی کلاسیک نیز معمولن معنایی هم سان دارد که برای دو خواننده یا نوازنده پیانو به کار می‌رود؛ بنابراین نامِ این مجموعه از کلماتی تشکیل‌شده که در ذهن مخاطب نوعی پی‌رنگ (طرح) تداعی می‌شود چراکه سُراینده با دوئت یا هم‌نوازی شبانصبحگاهی یا که همان صبح کاذب و درجوانبی صبح صادق همگن و همصدا می‌شود. یک طرح هنرمندانه که فضایی سمبلیکِ انتزاعی را در خمیرمایه‌هایی ناتورالیست به تصویر می­کِشد. طرح روی جلد کتاب نیز یک بعد شناخت‌شناسی دارد که این بعدِ از شناخت بانام مجموعه همصداست.

 دراین طرح شما سازی را مشاهده می‌کنید که در کنار ِاین ساز نیز اشیاء دیگری وجود دارند که باختین این روند و شیوه را: «دیگری درمتن» تعبیر و تصویر می‌کند و این پلی‌فونی (چندصدایی) کاملاً درنامِ مجموعه هم مشهود است. در بطن این دفتر که شاملِ ۱۳۸ صفحه می‌شود شما ۶۹ شعر را مشاهده می‌کنید . این اشعار در قالبی نیمه ماکسی‌مال و بیشتر مینی‌مال سُروده شده‌اند. تِم (درون‌مایه‌ی) اشعار اغلب روایی- انتقادی ست که در جوانبی هم می‌توان اشعاری را با درون‌مایه‌ی اجتماعی یافت و دریافت نمود. دو نوع رویکرد را دراین دفتر می‌توان از رودبارکی مشاهده نمود. رویکرد ِنخست توجه به خود‌گویی­ها و خودزایی‌هاست و در رویکردِ دوم شاعر تلاش بر آن دارد تا که به سمت: «دیگر‌گویی‌ها» سوق یابد.

 در اغلب اشعار شما با دیالوگ‌هایی با نشانه‌های طبیعی – اجتماعی سروکار دارید یعنی رودبارکی می‌خواهد نوعی گفت‌وگو را در جهت نیلِ به گفت‌وگو‌مندی ایجاد نماید. اشعار دو من را در بطن خود پرورانده‌اند‌. یکی منِ فردی – شخصی ست که رودبارکی بیشتر به دنبالِ ارائه‌ی تصویری از تجارب زیسته‌ی شخصی خویش است که در جامعه کسب نموده و این تجارب را می‌خواهد با زبانی شاعرانه و شاعرانه­گی تصویر نماید و دودیگر، منِ اجتماعی شاعر است‌. در من اجتماعی رودبارکی از درد و دل‌ها و مباحثِ شخصی و روزمره عبور می‌کند و به دنبالِ تقابل‌های درونی و بیرونی با اشیاء و نشانه‌ها و البته واژِگان است. تشخص دادنِ به کلمات در جهت نیل به یک صنعت ناب ادبی با زبانی گویا و به‌روز از عمده خصایص رودبارکی دراین دفتر شعر است. دیگر نکته، رابطه‌ی تنگاتنگی‌ست که فی‌مابین زیست اجتماعی و زیست فکری شاعر دراشعار برقرار می‌شود‌. مهاجرت و پرت شدن به دنیایی دیگر درواقع تفکر و جهان‌بینی شمارا تغییر می‌دهد اما رودبارکی می‌خواهد پلی میان زیست فکری و زیستِ اجتماعی و موطنِ خود بزند تا که از قافله‌ی زبان و ادبیات بومی و ملی هم عقب نیفتد. حسِ میهن‌پرستانه شاعر و ارائه‌ی زبانی انتقادی که زبانِ حالِ مردم است از دیگر مهارت‌های زبانی رودبارکی دراین مجموعه است. صنعتِ واج‌آرایی و تصویر انواعِ جناس درشعر شاعر کاملاً مشهود است چراکه بازی با کلمات و کلمات را در میدان احساس و تخیل بازی دادن دو عنصرِ مهم در سبک شعری رودبارکی است که کم‌وبیش دراین مجموعه به دید می‌آید . موسیقی معنوی را همگان ساختنِ با موسیقی لفظی – زبانی با کار‌کشیدن از کلمات از دیگر کاربست‌های زبانی شاعر محسوب می‌شوند.

شاعر یک بُعد شناخت‌شناسی دارد و یک بُعد هستی‌شناسانه که می‌خواهد این دو را به هم و در کنار هم به سرمنزلِ انجام و سرانجام برساند. علاوه بر این موارد رودبارکی گاهی با خودش مونولوگ دارد و گاهی هم با یکی از کاراکترها یا پرسوناژها و یا باشخصیتِ واژِگانِ درشعر به صحبت و مکالمه‌ی هنرورزانه می‌پردازد. روایت کردن نفس کلمات در قالبی ادیبانه از برجستگی‌های زبانی شاعر محسوب می‌شوند . جنبه‌ی ادبی- فکری و زبانی دراین اشعار نیز به‌وفور یافت می‌شود. با نمونه‌های ذیل از همین دفتر:

الف) خود گویی‌ها:

نمونه یک:

من از تشییع‌جنازه‌ام برمی‌گردم

ساعت نه صلات ظهر هست!

نَه هنگام دست و چشم شُستن

آسمان لاجورد و بی‌انتها

نه حس سوختن و خاکسترشدن

و نه سنگین شده و به اعماق رفتن

و نه خداوندگارحسی خُردِ خِرَد …

دریک انتخاب ناخواسته

در روز تولد ملکه انگلیس

زندگی‌ام میل مردگی کرد

همه‌ی ابرهای آسمانِ ونکوور

در برابر کوه گراس

به اعتصاب ایستاده‌اند

من جنازه‌ام را تشییع می‌کنم

حواس ندارم که بنویسم

شعرهایم را با جنازه‌ام سوزانده‌ام

یا با تابوتم به عمق زمین برده‌ام

یا برای انبساط خاطر جوامع ادبی ونکوور

روی میز اتاق کارم جاگذاشته‌ام و …

 

نمونه دو:

آفتاب که می‌نویسم

تنم گرم می‌شود

گُل که می‌نویسم

فوج فوج پروانه روی برگ دفترم می‌نشیند

و ذهنم پُر پَرِ پروانه‌ها می‌شود

هنگام که می‌نویسم: آزادی

واژِگان ممنوعه

هوایی تازه می‌کنند

 

نمونه سه:

صلاح

قامت توست می‌فهمی؟

قد قامت الصلاه

قدّت به قامت من می‌پیچد

هر بامداد عشق

و صَلاح

سلاحِ

دربی سلاحی

صلاح به قد و قامت است

و قد قامت…

قدِ قامت

جهان ثَقل می‌کند.

اشعاری با زبان شاعر که گویا به دنبالِ طراحی «خویشتن خویش» در قالبی هنری است. این خود‌گویی‌ها گاهی ذهن آدم را به سمت خیابان و کوچه و طبیعت می‌برد و صبغه و صیغه‌ای اجتماعی را به خود می‌گیرند. زبان جناس در اشعار مبرهن است به‌مانند پُر و پَر یا خُردِ و خِرَد و امثال این جناس‌های اختلافی در حروف اول، دوم و پایانی و خود ِجناس تام را می‌توان در اشعار این دفتر مشاهده نمود که نشان از زیبایی زبان شاعر را می‌رساند.

ب) دیگر گویی‌ها:

در دیگر‌گویی‌ها شاعر با یک کلمه به گفت‌وشنود می‌نشیند و گاهی هم جامعه و اجتماع را در ابعاد مختلف روایت می‌کند:

 

نمونه یک:

این صدای ایران است

اینجا تهران

«میدان انقلاب»، رادیوی صدای …

روزنامه‌هایی که از آلایندگی هوا

به سرفه افتاده‌اند خبر از

پژمردگی برگ‌ها می‌دهند…

 

نمونه‌ی دو:

منتظر زنگِ ساعت نمان

دراین سال‌ها

برای رقصیدن و بوسیدن

ساعت هیچ‌گاه زنگ نمی‌زند

تن­ات را بپوش

که خود لباسی است برای لذت و شادمانی

خودت را به زیبایی بیارا

نگران خستگی اتاق نباش

دهان پنجره را

که از خمیازه‌های بی‌خواب پرشده

به‌سوی نسیم

بازکن

دوئت تنآغوشی نفس

زیباترین قطعه‌ی

این سنفونی نانوشته است

به ساعت

هیچ اعتباری نیست

خودت را کوک کن

بیداری‌ات را

به ساعت هدیه کن

به انتظار زنگ ساعت بخوابی

از بوسیدن هم

جامی‌مانی

و تنها رؤیای بوسه

تب‌خال‌های کویری و بی‌بارانی لب‌هایت را

از تشنگی

به خواب می‌کند.

شعر دو نوع من دارد. اغلب شُعرایی که جوان‌تر هستند و البته جوان فکر می‌کنند و از استعداد و بهره‌ی هوشی بیشتر بهره‌مند شده‌اند از من فردی – شخصی استفاده می‌کنند اما گاهی همین افراد تغییر رویکرد نمی‌دهند و تا پایان کار با همین زبان و شیوه‌ی گفتاری سروکار دارند اما رودبارکی دراین دفتر اشعاری دارد که من اجتماعی دارند به‌مانند نمونه‌های فوق‌الذکر که دیگر‌گویی‌های سُراینده را می‌توان در انحای و اشکال مختلف دریافت نمود. دغدغه‌ی جامعه و تغییر رویکرد و البته گستره‌ی فکر نیاز به تجربه و زیست‌مندی تجربه­گی‌ها هم دارد که گمان می‌رود شاعر در آثار بعدی در دیارِ چنین دنیایی فرود خواهد آمد. درد و رنج جامعه را تعبیر کردن خود می‌تواند نوعی هنر باشد که این مهم ریشه دردمندی‌های جامعه می‌تواند داشته باشد؛ بنابراین دراین دفتر شعر چرخش و چربش منِ فردی – شخصی به‌مراتب بیشتر از منِ اجتماعی لحاظ شده که البته در همین منِ فردی – شخصی نیز شما می‌توانید مقصودهای فکری و منظورهای اجتماعی خاصی را یافت و دریافت نمائید.

دفترِ دوم:«گیسْ‌برگ درختان پائیزی» است از هادی ابراهیمی رودبارکی که درسالِ ۱۴۰۳ خورشیدی توسطِ انتشارات آفتاب در نروژ به چاپ رسیده است. دفتر شعر حاوی ۱۵۸ صفحه است که در بطن این دفتر شما ۱۲۱ شعر را ملاحظه می‌کنید که شعر شماره‌ی ۱۲۱ خود شامل ۲۳ شعرِ کوتاه (سه لختی) ست که در ابعادِ معنایی متفاوتی سُروده شده‌اند. نام ِمجموعه گیس‌برگ‌ درختانِ پائیزی است که می‌تواند نامی همراهِ با تصویر و تعبیر باشد. سُرایش­گر برگ‌های درختانِ پائیز را به گیس یا زلف تشبیه نموده که این هم می‌تواند نوعی بسامد خیال و صورِ ذهن باشد، برگ‌هایی که در ذهنِ شاعر به‌مانند گیس زنان مشاهده می‌شوند‌.

 طرح روی جلد نوعی طرح مدرن است که با سبک امپرسیونیسم هم‌پوشانی دارد و البته نمادی از پائیز را درقالب و بافتی مدرن نمایان می‌سازد. خود ِنامِ کتاب با شعر ظَهرِ جلد کتاب از حیثِ معنا همخوانی و هم‌آوایی دارد چراکه در پشت جلد کتاب می‌خوانیم: «پائیز که می‌آید/ باد جسورترمی شود/ بر گیس برگ درختان/ پائیزی /دست‌درازی می‌کند/ و مشت مشت / برگ/ بر زمین می‌ریزد. پائیز و باد دو نماد از ظلم و ستم می‌تواند باشد که البته این دو واژه‌گویی باشخصیت اجتماعی و هنری سُراینده کلافی عمیق خورده‌اند و درجای جای دفاتر شعری رودبارکی لمس و به چشم می‌آیند. صنعتِ واژه‌گزینی و به تعبیری دیگر چینش، وینش و گزینشِ واژگان درشعر رودبارکی بیشتر ازاین‌قرار است که ایشان سعی می‌کند از واژِگان طبیعی در شعرش مُستفاد شود و کمتر از واژگان اجتماعی و صنعتی امروز بهره می‌جوید که گمان می‌رود این مهم ریشه در سیر اندیشگی شاعر در طول و عرض زندگی هم داشته باشد. این مجموعه شامل اشعاری کوتاست و رودبارکی را دراین دفتر بایستی شاعری ایجازگون و ایماژیست خواند چراکه اغلب اشعارش سه لختی و یا چهار و یا پنج لختی است و تقریبن دراین دفتر به دنبالِ آفرینشِ زبانی کوتاه با معانی بلند همراه با خیال و تصویر است‌. اصولن درشعرِ کوتاه فارسی که ریشه آن به خسروانی‌ها برمی‌گردد و اخوانِ ثالث هم تلنگر و نقبی نو به این ژانر زده است و البته سایرین نیز دراین زمینه کوشا و شکوفا و گویا هستند می­توان اذعان داشت شعری است که شاعر با واژِگان کم معانی بسیاری می‌آفریند که البته دراین رهگذر محدود و معدود افرادی توانسته‌اند به توفیق جامع‌الاطراف و مناسب و متناسبی از حیث زبان و معنا دست یابند.

ایجاز، فشردگی در زبان یا به تعریفِ صورت‌گرایان روسی: «رعایتِ اقتصاد در کوشش‌های خلاق» است. الکساندر وسه لوسکی ایجاز را:«اسلوبی که بیش‌ترین اندیشه را با کم‌ترین واژگان ارائه می‌دهد، می‌داند.» تعریف وسه لوسکی را از ایجاز، قرن‌ها پیش از وی، شمس قیس رازی دارد، شمس قیس رازی درباره‌ی ایجاز می‌گوید: «آن است که لفظ اندک بوَد و معنی آن بسیار».  بنابراین اهمیت صنعتِ ایجاز در زبان ساختاری و محتوایی یک اثر دارای کاربست‌های کارآمد است به‌گونه‌ای که نوعی یکپارچگی در اجزای بیرونی و درونی ایجاد می‌کند. ژانر رباعی و دوبیتی و حتا دوبیتی‌های پیوسته (چارپاره) و تک‌بیتی جملگی جز شعر کوتاه به شمار می‌روند که دراین حین و بین شعر هایکو نیز درسُرایش اشعارِ کوتاه این کُهن بوم در دوره‌ی معاصر بی‌تأثیر نبوده است ازاین‌جهت که اشعار هایکو توسط شُعرای ایرانی ترجمه شدند و در اختیار خوانندگان قرار گرفتند که به‌مرورزمان این ژانر خارجی جایگاه و پایگاه خود را درادبیات ما پیدا نمود.

به‌هرروی، «شعرِ قد» موضوع یکی از مقالاتی ست که این قلم به آن پرداخته و دراین مقاله اعتقادِ ما بر آن است که شعر در سه قد (اندازه) خودش را در جامعه نشان داده که نوع اندازه باز می‌تواند ریشه و پیشه در سلایقِ روحی و روانی افراد هم داشته باشد و البته سیر زمان و مکان و تغییر ساختارهای اجتماعی و جهان‌بینی‌ها نیز در سُرودن «شعرِ قد» بی‌تأثیر نبوده‌اند. تصور ما برآن است که شعر کوتاه کوتاه، شعر کوتاه، شعر نیمه بلند و شعر اوسط و شعر بلند از جمله ژانرهایی محسوب می‌شوند که در جامعه‌ی ادبی ما در شمایل و اشکالِ مختلف یافت و دریافت می‌شود اما نوع رویکردها مفاهمه‌وار نیست بلکه نوعی رویکردِ مقابله­گون و متقابل است. ازاین‌رو که گروهی شعر کوتاه را زیبا می‌پندارند و گروهی دیگر به شعر بلند توجه دارند و البته شعر میانه دراین وسط شاید حدفاصل این دو ژانر باشد که کم‌تر به آن توجه و التفات شده است. ممکن است کسی قدی بلند داشته باشد اما فکرش کوتاه باشد و یا فکرش بلند باشد اما از قدی کوتاه بهره‌مند شده است و شعر نیز به‌مانند انسان‌ها از چنین ظواهر و قد و قواره‌ای برخورداراست چراکه مبانی و بانی خودِ شعر می‌تواند همان شاعر قدبلند یا قدکوتاه و یا قدِ متوسط هم باشد یعنی می‌خواهم بگویم که از حیثِ روان‌شناختی هم می‌توان به شعر از حیثِ قد پرداخت و به مباحثی علمی – عملی دست‌یافت. به‌هرروی، اشعار این دفتر را جز چندین شعر می‌توان شعر کوتاه برشمرد که در لابه‌لای این اشعار شما چندین شعر تقریبن نیمه بلند و بلند را هم مشاهده می‌کنید.

نوع اونتولوژی رودبارکی دراین دفتر نه مطالعه‌ی طبیعتِ هستی بلکه سعی بر آن دارد تا که در هستی طبیعت مداقه و مطالعه و کندوکاو نماید. گزینش کلمات درشعر در جهت نیلِ به زبانی سلیس اغلب کلماتِ طبیعی ست و رودبارکی سعی می‌کند از همین کلمات به‌مانند پائیز، بهار، زمستان، تابستان، ابر، کوه، دشت، رود، دریا، باد، ابر، باران، خورشید، ماه، ستاره، شب، برگ، درخت، جنگل و غیره استفاده نماید و چنین است که این مجموعه را بیشتر می‌توان نوعی: «زبان در قالبِ بافتی ناتورالیست» تعبیر و تصویر نمود. کلمه‌ی رؤیا که می‌تواند کلمه‌ای اجتماعی و فانتزی در مخیله‌ی همه‌ی ما باشد نیز درشعر رودبارکی حضور ِچشم‌گیری دارد که در دفتر شعر:«همصدایی با دوئت شبانصبحگاهی» در شعر شماره‌ی ۶۰ با نام:«مرثیه‌ای برای رؤیا» و در همین مجموعه درشعر شماره‌ی ۱۴ به زیبایی آمده است.

به نمونه‌ی ذیل:

آه رؤیا، رؤیا/ آبستن ایده‌آل‌های بی‌کرانگی‌ام!/ همیشه درکنار تو انسان کامل بودم/ عروس تنهایی‌هایم!/ با تو/ مرز بی‌هویت می‌شود/ از هر خطی گذر می‌کنم/ به بازی مرگ می‌روم/ و چون کارتون‌های کودکانه / باز از نو زنده می‌شوم/ آه رؤیا، رؤیای نازنین!/ مادرم هنوز سوگوار صداقت است/ و می‌اندیشد که باکرگی‌اش به یغما رفته است…

شعری بلند که رودبارکی درقالبِ پی‌رنگی نمادین کلمه‌ی رؤیا را در ابعادِ مختلف در اجتماع به دایره‌ی تصویرمی­آورد. شعری بی‌بدیل که بدیل‌ها را سر ذوق و شوق آورده و به‌اصطلاح مخاطب را ذوق‌زده می‌کند و رؤیا گویا دوست دیرینه شاعر در هزاره‌هاست که با او درد و دل می‌کند و تنها کسی ست که صدای او را می‌شنود و سخن او را می‌ستاید. درشعر شماره‌ی ۱۴ در همین دفتر باز به یادِ رؤیای خود می‌افتد و این بار رؤیاهای شاعر برمی‌خیزند و با چشمانی خواب‌آلوده با او رقص می‌زنند و انگار مرز تلخی و شیرینی وی را رقم‌زده‌اند. در شعر کوتاه باید بتوانید با کلمات کوتاه جهانی گسترده را به تصویر بکشید.

به‌مانند اشعارِ ذیل:

(۱)

تن‌ها/ به‌جز تنهایی/ تن‌هایی ندارد. سه نوع تن دراین شعرِ سه لختی به‌کاررفته که تن‌های اول به معنی مردم است و تنهایی دوم همان تنهایی افراداست و تن‌هایی سوم به معنی هم‌نفسی و همراهی و در معانی کمک و یاری‌رساندن نیز به کار می‌رود.

(۲)

پرنده‌ای است خوش‌خوان/ سخت دلداده / اول درخت/ سپس سپیده را/ بیدار می‌کند/ کابوس‌های شبانه‌ی سیاهِ سیاه/ سپیدِ سپید می‌شود/ با سپیدی سپیده .

سُراینده از صنعتِ جناس و پارادکسیکال درشعر بهره بُرده و تلاش دارد تا که نوعی استعاره‌مندی را درکلمات ایجاد کند. برای مثال: کلمه‌ی سپید و سیاه و خود ِکلمه‌ی سپیده که در چندمعنا درشعر به‌کاررفته است . برکندنِ خود ِ واژه و جایگزین کردن یک معنی دیگر به‌جای آن‌که خود کلمه‌ی هم ظاهرش درشعر وجود دارد از مهارت‌های زبانی شاعر دراین شعر است.

(۳)

در سر/ هوای کودکی دارد متن/ هلهله‌ی نوبرانه‌ی واژه‌های یاد/ بازیگوشی کاکُل حنایی درخت/ با باد/ شاد‌ْرنگی و شادْمهری/ پائیزِ باد.

رودبارکی پی‌رنگی را تعبیه می‌کند که با زبانی امروزی آغاز می‌شود اما باز به سمت تصاویر طبیعی سوق می‌یابد که ‌ای کاش بعد از متن از کلماتی چون: کلمه، حرف، کتاب، کاغذ، فصل، خواندن، نوشتن و واژِگانی که مراعات نظیرند بیشتر استفاده می‌نمود که امید می‌رود در دفاترِ بعدی زبانِ امروز همراهِ با نشانه‌های امروز در شعرشان نمایان تر باشد. تصور ما بر آن است که بایستی تقابل‌های درونی و بیرونی که در بافتی عاشقانه و اجتماعی تصویر می‌شوند جای خود را به تفاهم‌های درونی و بیرونی بدهند تا که واژگان هر جای سطر که دوست دارند بنشینند. آرایه‌های ادبی اعم از بدیع و بیان درجهان امروز می‌توانند در سبک و سیاقِ نوتری هم به کار روند که این مهم باز بستگی به سلایقِ روحی – روانی شاعر دارد و البته کاری بس دشوار و زمان‌بر و طاقت فرساست. ازجهاتی دیگر، خودگویی‌های شاعر غریبانه است و گویی که آشنایی غریب هست چه این که می‌سُراید:

(۱)

خود گویی‌هایم را

باد

 به نوک قله رساند

چه پژواکِ غریبی

 به گوش می‌رسد

 (۲)

امروز واژه‌ها

یک‌به‌یک

شعرهایم را به من

پس دادند.

ساختمان شعر با واژِگان تشکیل می‌شود و شاعر از واژه‌ها می‌گوید که گمان می‌رود زبانش ایهام و حتا استعاره هم هست چراکه وقتی واژه‌ها را از شعر بگیری درواقع شعری نمی‌ماند و چنین زبانی انتقادی – اعتراضی می‌تواند زیبا باشد.

باز نمونه:

 ذهن ام

هزارپاره شده است

بااین‌همه ابرهای

سرگردانِ پاره‌پاره

شاعر ذهنش را هزار پاره می‌داند و علت آن را ابرهایی می‌پندارد که پاره‌پاره (بخش بخش) شده‌اند. پاره‌پاره به معنی بخش بخش شدن و پاریدگی و پاره شدن هم به کار می‌رود و این صنعت ایهام خود می‌تواند به موسیقی زبان شعر جلایی دیگر ببخشد.

و دفتر شعر سوم: «با سایه‌ام مرا آفریده‌ام» است. این مجموعه شامل ۱۳۸ صفحه می‌شود که این صفحات درقالبِ خود ۵۴ شعر را گنجانده است که درمجموع ۵۸ شعر می‌شود چه این که شاعر ۵ شعر مجزا را درباره‌ی فلسفه‌ی خیابان و زن در رویداهای اخیر و گذشته در ایران را به دایره‌ی سُرایش و بایش آورده است.

 نام کتابِ شعر نوعی خودزایی است که رودبارکی می‌خواهد بگوید با سایه‌هایم خودم را آفریده‌ام و از ضمیر من و تو و حتا او و شما احتراز و اجتناب می‌کند و تلاش دارد تا که دست به‌نوعی: «آشنازُدایی» بزند. شاعر به‌جای این که بگوید با سایه‌هایم شمارا آفریده‌اند یا که خودم را آفریده‌ام از «مرا» استفاده می‌کند که این همگرایی خود می‌تواند منِ اجتماعی زبان شعر را زیباتر جلوه دهد. رویکردی پارادکسیکال که به دنبال آشتی تضادها هم هست. این دفتر شعر درسالِ ۱۴۰۳ خورشیدی توسطِ نشرِ:«آسمانا» تورنتو، کانادا به چاپ رسیده است. آغاز دفتر شعر، با پیش نوشتاری با عنوانِ:«خودزایی شاعر» همراه است که این پیش نوشتار به قلم علی نگهبان نگاشته شده است. این منتقد و نویسنده ازنظر درون‌مایه و موضوع ، شعرهای رودبارکی را گسترده مند و رنگارنگ و گونه گونی خوانده و خود‌آوایی و خود سُرایی وی را تأیید می‌کند به‌طوری‌که بخشی ازشعری را درهمین دفتر می‌آورد که مصداقِ این خودزایی است به شرح ذیل:

در بی‌کجایی‌ام / زبان / سرزمین مادری من است ضمن این که علی نگهبان دراین پیش نوشتار سعی نموده شعرِ رودبارکی را دارای آیتم‌ها و البته صناعاتی چون: استعاره گریزی، زبان‌آگاهی و زبان‌پردازی، بازتاب خیابان درشعر، تجربه‌گرایی و استوره سازی برشمارد که در مورد استوره‌سازی بر معنایی متکی‌ست که این معنا نسبتی آن‌چنانی با تعریف استوره‌سازی ندارد مگر در معنی ضمنی آن نه معنی اصلی. ضمن این‌که این معنی که بر یا استوره آورده است بیشتر مرتبط با صنعت تشخیص درادبیات می‌شود نه استوره و باید اذعان داشت که استوره جمع آن اساتیر است و اساتیر به معنی نمایان‌گر فرهنگ، تمدن و طرزِ تفکر انسان کهن محسوب می‌شود که البته درجهانِ امروز می‌توان به کلمات شخصیت دیگری هم داد و خودِ واژه‌ی استوره آیینه‌ی تمام‌نمایی است که تصاویری را از جامعه دیرینه و حتا امروزی تصویر و منعکس می‌کند. کارِ استوره(اسطوره)‌ساز به سخن آوردن کلمات و نشانه‌هاست به‌گونه‌ای که فرهنگ و باورهای آدمیان را از دوردست‌ها به زمان ما می‌آورد و ترسیم می‌کند. یک واقعیت فرهنگی و حتا زبانی است و حقایق و دقایقِ مفاهیم را در هر زمان و مکانی به دایره‌ی بررسی می‌آورد.

کارِ استوره مطالعه‌ی انسان‌شناسی و دیرینه‌شناسی است و وقایع و رخدادها و رویدادهای طبیعت را بازگو و بازخوانی و بازآفرینی می‌کند. دفترِ شعرِ:«با سایه‌هایم مرا آفریده‌ام‌» بازگوکننده‌ی فرهنگ و آداب‌ورسوم و عاداتِ یک ملت دردکشیده و دردمند را به تصویر می‌کشد. رودبارکی دراین مجموعه دچارِتغییر زبان و جهان‌بینی زبان شده و کاملاً زبان شعرش اجتماعی همراهِ با درد و احساس و عاطفه است. شاعری ناسیونالیست (Nationalisme) که به دنبالِ نوعی آگاهی جمعی است. آگاهی جمعی رودبارکی دراین دفتر با شمه‌هایی از خِرَدجمعی هم همراه شده است. رودبارکی دراین دفتر مجزا نظر و منظری متفاوت را به دایره‌ی تعبیر می­آورد و این مهم با آگاهی ملی که اغلب این آگاهی پدیدآورنده‌ی حس وفاداری، شور و دل‌بستگی افراد به عناصر تشکیل‌دهنده ملت شامل: نژاد، زبان، سُنت، عادات، آداب، ارزش‌های اجتماعی و اخلاقی و … است، صورت و سیرت پذیرفته است . شاعر از زبانی لیبرتی (رهایی) بهره می‌جوید و جهان‌بینی خود را درقالب ملیت و دیرینه‌های یک سرزمین تشریح می‌کند. در دفاتر قبلی ما با شاعری سروکار داریم که منِ فردی – شخصی آن چرخش و چربشِ بیشتری برمنِ اجتماعی آن دارد اما دراین مجموعه اشعار کاملاً صبغه و صیغه‌ای اجتماعی دارند و دغدغه‌ی اجتماعی شاعر در اشعار مبرهن است. همسو و همجو شدن با مطالبات اجتماعی و مناسبات فرهنگی و استفاده از واژگانِ بومی و ملی در جهت نیل به زبانی مجزا از عمده کارکردهای رودبارکی دراین دفتر شعر به شمار می‌رود. تِم یا درون‌مایه‌ی اشعار بیشتر انتقادی – اعتراضی ست و شاعر بسترهای مختلف جامعه را کندوکاو می‌کند از رویدادهای اخیر در جامعه ایران گرفته تا دنیای جنگ و تظاهرات خیابانی و اعتراض‌های پی‌درپی و البته مطالب و مباحثِ روزمره‌ی در زندگی، جملگی در شعر رودبارکی حضور دارند. شاعری جامع‌الاطراف که با زبان شعری‌اش می‌خواهد زبانیت اجتماع دیروز و امروز را باهم آشتی دهد.

 دیگر نکته، رویکرد فمینیستی شاعر درشعر است که گویا دغدغه و دردمندی زن ایرانی را در جهان سوم به سهولت یافت و دریافت کرده است. بن‌مایه‌ی این دفتر با پنج پارت مجزا به نامِ خیابان آغاز می‌شود و گویی درد شاعر دردمندی خیابان و زن در خیابان است. او رویدادگر و رخدادگری است که می‌خواهد نقش حوادث در جامعه و نقش سیاست در جامعه را درقالبِ زبانِ شعر به تعبیر و تصویر بکشد. شاعر تصویرِ ذهنی قابل‌ملاحظه ای از زن را با واقعیات جامعه تطبیق می‌دهد و نگاهِ اعتراضی – انتقادی آن به سیستم حاکم در لابه‌لای اشعارش به سهولت شیدا و هویدا می‌شود. دراشعار این دفتر در زوایایی تشریح شرایط ژئوفیزیکی و اقلیم که بر راه و روشِ معیشت مردمان و راه و رسم زندگی‌شان تأثیر‌گذار بوده و خواهد بود مشاهده می­شود که البته این مهم همراهِ با زبان فولکلور و زبانی روان‌شناسانه به دید می‌آید.

شاعر گاهی از ناملایماتی فرهنگ و آداب می‌گوید و گاهی هم سیمایی از خیابان و کوچه‌های دردکشیده را به تصویر می‌کشد و گه گاهی هم می‌خواهد با زبانی عاشقانه و تغزل‌وار شعری اجتماعی و دردمند را بِسُراید و البته گاهی نیز به فرهنگ عامیانه و کارناوالِ خویش با گزینش واژِگانی اصیل التفات دارد و این پلی‌فونیکِ زبان خود می‌تواند جایگاهِ زبانی و پایگاهِ مکانی شعر رودبارکی را معین و مشخص نماید. در دفاتر قبل سُرایش­گر گاهی با فصولِ سال و گاهی هم با درخت به دیالوگ می‌نشیند و چنین می‌سُراید:

نمونه‌ی یک:

و تابستان است!/ آفتاب را / در درازترین روز سال/ به درازترین درخت باغ / گره می‌زنم/ تابستانِ کار است/ کارِ تابستان است/ پدر طول زمین را با اسب می‌دود و می‌کاود/ و چون اسب/ نجیب و کاری است/ سربه‌زیر و چشم‌به‌راه سالِ اسب/ اسب به پدر بسته‌شده است/ پدر به اسب بسته‌شده است/ اسب پدر است / پدر اسب است…

نمونه‌ی دو:

درخت نپرسید /where are you from/ و من خستگی‌ام را/ زیر سایه‌اش پهن کردم.

اشعاری در بافتِ طبیعت که ساختار طبیعت دراین اشعار نمایان است‌. در نمونه نخست شاعر تابستان را تشریح می‌کند و در ادامه شعر زبان شاعرانه­گی خود را با گزینش کلمات دیگر پیدا می‌کند. بازی با کلمات در جهت نیل به معانی دراین شعر هویداست. درشعر درخت که دربافت و ساختِ کوتاه سُروده شده شما می‌توانید معانی بلندی را دریافت نمائید. شاعر می‌گوید درخت از من نپرسید اهل کجایی ولی من خستگی‌ام را زیر سایه‌اش پهن کردم. استفاده از صنعتِ تشخیص و جان‌دهی و جان بخشیدن به واژه‌ی خستگی که عضوی از صفات انسانی است و سایه‌ی درخت زبان شعر را گویاتر و سلیس‌تر کرده است اما در دفترِ شعرِ:«با سایه‌هام مرا آفریده‌ام» که نوعی آشنازدایی هم هست دیگر شاعر آن ناتورالِ محض نیست بلکه به دنبالِ دوختنِ لباسی نو از جنسِ جامعه و خیابان است تا که بر تن این دو بپوشاند و اصولن معترضِ وضعیتِ موجود است و می‌خواهد با زبان شعر گذار به وضعیت مطلوب‌تری را تجویز نماید. شاعری زبان‌آگاه با دل‌آگاهی ست و درصدد است با زبان و دلِ جامعه زبان پردازی نماید.

به شرح ذیل:

در خیابان بود/ که دست‌هایمان / عاشق‌ترین عاشق‌ها بودند/ … در زخم تنهایی امان/ تنها نبودیم / یک خیابانِ زخمی با ما بود / تا لخته شود خون/ قطره‌هایش / وسط شعارهامان می‌پرید/ شعار می‌دادیم: همه فصل‌ها را آبانیم / هرروز در خیابانیم…

و باز می‌سُراید:

… به تهران آمده بود ژینا/ تا به پیشوازِ مهر برود/ گیسوانش را/ با مِهرگیاه آراسته بود/ و آفتاب موهایش را / به‌سوی خود کشید/ یک سال گذشت/ واژه‌هایم هنوز هم مجروح‌اند/ باز به شعر پناه آوردم/ با واژه‌هایی که / هبوطِ رنج‌های همیان‌شده‌ی پار و پارینه سال‌هاست/ آری/ پس از تو/ توفانی به راه افتاد/ ژینا/ گُردآفرینان ایران/ خَفتان از سر و تن برگرفتند/ گیسوان شان چون باد بر بامِ ایران و جهان وزید…

و گاهی هم از تاریخ و زبانِ آرکائیک ایران می‌گوید:

«من از فوگ شمشیر / سپرهای فروافتاده در تصویر/ از تورق در/ برگ برگِ مرگ/ سخت می‌هراسم/ من از آهنگ و وزنِ هووخشتره / من از بی مرگیِ خشم خشاتریا/ زِ سنگینی نام ذو‌الاکتاف / سخت می‌لرزم /من از مهربانی شرطی/ از اربابِ اِنجیلی / من از مرگِ مقدس می‌ترسم/ من از برگ برگِ تنِ تاریخ/ از خُود و نیزه و شمشیر / از سپرهای فروافتاده در تصویر/ سخت می‌هراسم من.

بهره‌گیری از واژگانی چون : فوگ که واژه‌ای لاتینی است و به معنی فرار و ناپایداری است  و دو واژه‌ی ذو‌الاکتاف و هووخشتره و واژه‌ی خشاتریا که به ترتیب به معنی شاپور دوم، سومین پادشاه ماد و الهه‌ی جنگ (نام دختر هورمزد و سپندارمز است) به زبان شعر شور و شعفِ دیگری بخشیده است. رودبارکی در دفاتر شعری‌اش به دنبال ریتم و آهنگی آهنگین در شعر هم هست و درجوانبی و گاهی در سطرهایی تمایل به سُرایش شعری نیمایی در قالب و بافتی جدیدتر هم می‌باشد چه این که قافیه گاهی درسطرهای کوتاه و بلند اشعارش لحاظ می‌شود و دراین دفتر سُرایش­گری چندلایه و چندمنظوره و منظومه است که میل به زبانی توأمِ با دقت و رقتِ در قالبی چندگانه مفهوم در اجتماع است. سُرایش­گری پرسش‌گر که طبیعت، تاریخ و جامعه در شعرش ظهور و حضور دارند به‌گونه‌ای که درد و دردمندی زن و مرد و طبیعت در اشعارش بایان و نمایان است بااینکه ادبیات او طعم مهاجرت و مزه‌ی تبعید می‌دهد اما جهان‌بینی وی به دنبالِ تصویر جهانی ایرانی­ست با مؤلفه‌هایی اعم از عادات و آداب و گویی که درمان دردِ او با اومانیست ایرانی کلاف و قابل‌حل و فصل است.

 به هرحال، زندگی اجتماعی رودبارکی با زندگی هنری وی همگن و همگون و شگون است و به همین سبب می‌باشد که تصاویر چندگویه و چند سویه را در اشعارشان می‌توان دید و شنید. پس از چنین سُرایش­گری نمی‌توان انتقاد آن‌چنانی داشت و تقریبن با توجه به فرگشت فکری وی در سه بعد جوانی، میان‌سالی و ساختگی و پختگی، انتقادی بر اشعارش روا نیست چراکه کار خودش را به انجام و سرانجام رسانده است و به قول رودکی: هرکه ناموخت از گذشت روزگار/ نیز ناموزد زِ هیچ آموزگار. که البته رودبارکی هم از روزگار آموخته و معلم وی بوده و هم آموزگاران بسیاری داشته است و این شعر مصداق مفاهمه‌ای‌ست از برای آنان که اگر از روزگار چیزی یاد نگرفته‌اند بی‌شک هیچ آموزگاری قادر به یاددادن به آن‌ها نیست و البته مبحثی کلی ست و آموزنده‌. لذا انتقاد بر آثاری جایز است که صاحب اثر در دوران امتحان و گذار در شعر جهان به سر می‌برد و این که تا چه اندازه شعر رودبارکی قدرت جامعه‌پذیری و تعمیم‌پذیری و احیانن فوتوریسم باشد، قضاوت این مهم با آیندگان و تاریخ است‌. همه بنویسم/ بر گونه‌ی درخت/ برشاخه‌ی خورشید/ و بر سینه‌ی واژگان / گریه‌هایی را که درآرزوی لبخند‌شدن پیر شدند!

 

لطفاً به اشتراک بگذارید
Advertisement

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

تازه‌ترین نسخه دیجیتال شهرگان

تازه‌ترین نسخه‌ی دیجیتال هم‌یان

آگهی‌های تجاری:

ویدیوی تبلیفاتی صرافی عطار:

شهرگان در شبکه‌های اجتماعی

آرشیو شهرگان

دسته‌بندی مطالب

پیوندها:

Verified by MonsterInsights