تبلیغات

صفحه را انتخاب کنید

شعری از شیرین جلالی

شعری از شیرین جلالی

[clear]

دست هایت

حرف‌های زیادی داشت

وقتی با پنج حرف زمخت

مهربانی را

بر پوست تنهایی‌ام سیلی می‌زدی!

چشم‌هایت

آن دو قرن سکوت شیطان

رسالتم را وسوسه می‌کرد

وقتی پیامبر درد بودم

و امتم،

– چیزی شبیه جهیزیه ی خرد شده –

به نبوتم می‌خندیدند

حجت برمن تمام شده

با زندگی کنار آمده‌ام

برای تمام مهربانی‌ات

یک نفر بودنم کم‌ست!

شاید بهشت

لبخندی‌ست گم شده

پشت دندان قروچه‌های شبانه

وقتی دعا میکنی

صبح بیدار نشوم…

[clear]

لطفاً به اشتراک بگذارید
تبلیغات

تازه‌ترین نسخه دیجیتال شهرگان

تازه‌ترین نسخه‌ی دیجیتال هم‌یان «ویژه‌نامه‌ی پیوست شهرگان»

آگهی‌های تجاری:

ویدیوی تبلیفاتی صرافی عطار:

شهرگان در شبکه‌های اجتماعی

آرشیو شهرگان

دسته‌بندی مطالب

پیوندها:

Verified by MonsterInsights