شعری از فرامرز پورنوروز
فرامرز پورنوروز شاعر و داستاننویس ساکن ونکوور است. آثار او در نشریات متنوع فرهنگی – ادبی خارج کشور منتشر شدهاست. از فرامرز پورنوروز تاکنون نزدیک به ۱۰ مجموعه شعر و کتاب داستان در کانادا منتشر شده و لوح دو جایزه تیرگان و صادق هدایت را برای داستاننویسی در کارنامه دارد. او هماکنون مسئولیت صفحات شعر و داستان در دوهفته نامه فرهنگ بیسی را بهعهده دارد.
[clear]
همه جنگ را به چشم خود دیده بودند
یکی می گفت: تانک، زرهپوش ، آوارِ خانه ها
یکی می گفت: بچه ها، بچه ها
(حتما مرگ کودکی را بیاد داشت
که قیفِ بستنی در مشت
کنار مادر به خاک افتاد )
[clear]
یکی بر جان انسان
و سفره ی پهنِ یک لقمه نان
قسم می خورد.
( حالا چه فرقی می کند
وقتی هر حرفی به جنایت منتهی می شود )
[clear]
یکی، از مرد بی چهره ای حرف می زد
که همه را به رگبار بسته بود.
چه سخت است درک حقیقت
وقتی همه چیز در حادثه می گذرد.
[clear]
گاهی می شود همه چیز را از اِنتها شروع کرد
کاش می شد زندگی را هم
مثل صحنه ی فیلمی عقب کشید
و بستنی را در دست کودک
جاودانه کرد.