داستان ویران
داستان ویران
مقدمه: بن لِرنر
شعر: جولیانا اسپار
برگردان: ساره سکوت
مجله هارپرز- شعر- نسخه ماه می سال ۲۰۱۸
این شعر، داستان ترانهای را (در مورد یک مار)، از منشاء باستانیاش و از طریق تلفیق آن با موسیقی سولِ دهه شصت و انحراف آن در دهان رئیس جمهور ترامپ، تعریف میکند.
ترامپ آواز را نمیخواند، بلکه به نوشتهء جولیانا اسپار، در تجمعات انتخاباتیاش «این ترانه را یک شعر تلقی می کند» و در آخرِ هر سطر با یک مکث دراماتیک آن را ایراد میکند. البته ترامپ دربارهء منشا ترانه اشتباه میکند (گاهی ادعا میکند که توسط ال ویلسون و در دهه ۱۹۹۰ نوشته شده و گاهی هم او را به الگرین نسبت میدهد)، هر چند به نظر می رسد که او به این مطلب که این ترانه را از موسیقی آفریقایی-امریکایی برمیدارد، آگاه است.
در مبارزات انتخاباتی ترامپ، این «شعر»، برای آتشیتر کردن خشمِ بیگانه هراسی پیروانش استفاده میشد، تا آنها پشت ممنوعیت ورود مسلمانان یا ساختن دیوار مرزی او بایستند و آن را حمایت کنند. همچون استفادهاش از «آمریکا را دوباره عالی کنیم» که فاشیزمِ چارلز لیندبرگ را اکو کرد، تصمیم گیری در این مورد که آیا او و یا طرفدارانش میدانند او با چه مآخذی (یا خلاف آنها) کار میکند سخت است و همانطور سخت است بدانیم از میان جهل و حیلهگری کدامیک بدتر است (شاید باید هگل را برای دورهء ترامپ به روز کنیم و از «حیله گریِ جهل» سخن به میان بیاوریم).
گفتن داستان یک ترانه به معنی ادامهدادن و گسترش آن است. شعر «داستان ویرانیِ» اسپار، کاری بیش از دنبال کردن ردپای راهی که ترامپ از طریقش ویرانی را در زبان، به همان میزان که در جهان، ایجاد میکند، انجام می دهد. اسپار خود نیز از شعری دیگر اقتباس کرده (بخشی از شعری از رابرت فراست: «چیزی آنجاست که دیوار را دوست ندارد») و از آن برای بسط دادنِ فهرست زیبایی استفاده میکند . فهرستی از احساسات ضد ملیگرایانه، گردآوری تکراری حیواناتی که علیرغم قلمروهای سیاسی که در نامشان جاسازی شده (مثل گنجشکهای طلایی سودان، فینچهای سرینِ سوریهای، مارهای بندجورابی شمالِ مکزیکی) «بین مرزها آنچنان جلو وعقب میروند که انگار مرزها وجود ندارند».
فکرمی کنم این واقعیت که فراست، به صورت معروفی در مراسم تحلیفِ ریاست جمهوری شعر خواند در اینجا اهمیت دارد و نیز این واقعیت که او به عنوان یک آمریکایی اصیل و تمام عیار و یک شاعر رکگو شناخته میشود. اسپار از فراست در خلاف جهت (ملی گرا) استفاده میکند همچنان که ترامپ (و نیز کاملا نامتشابه به ترامپ) از اسکار براون جونیور و اسوپ و ال ویلسون استفاده میکرد. اسپار، جهت تغییر دادن معنی، منظور زبان دریافت شده را تغییر میدهد و دریافتها را از هم عبور میدهد، اگرچه بازیافت ِ او، مانند آنچه در تمام شعرش است، در خدمت تصورکردن فرمهای جدیدی از اتصالهای داخلی است.
ترانهها، مانند مارها و فنچهای سرین، از مرزها عبور میکنند. از جنسیتها و نژادها عبور میکنند. نمادگراییشان ناپایدار است. میچرخند و در اشکال غیرقابل پیش بینی دوباره بیرون می آیند. «اسکار براون جونیور همیشه فکر میکرد که موسیقی اکتیویسم او بود» و با اینهمه آوازش عاقبت از دهان یک عوام فریب نژادپرست سر درآورد. اسپار هم داستان را میگوید و هم آن را از پایان یافتن حفظ میکند. او هیچ توهمی درباره قدرت شعر برای مقابله با نیروهای تنفر ندارد. (و به ما یادآوری میکند که ترامپ، شعرِ نفرت انگیزِ خودش را دارد: “با دستهایش برای تاکید بیشتر اشاره می کنند/ در حالی که او کلمهء شرور را تکثیر می کند»). اما لغزندگی و غیرقابل پیش بینی بودنِ هنر، حتی به طریقی که به مخالفت با تو برمیخیزد، زمینه و اساسی برای امید است. همیشه چیزی از آن استفادهای که برای یک ترانه در نظر گرفته شده تجاوز میکند یا میگریزد. چیزی مار مانند.
داستانِ ویرانی
در ۱۹۶۳، اسکار براون جونیور، شعری دربارهء یک مار نوشت.
داستانِ مار-در-چمنِ واضح-گونهای ست.
زنی مار سردی روی جاده پیدا میکند
به خانهاش میبرد، به او شیر و عسل می خوراند،
و بعد همینطور که او را بر سینه اش نگه داشته،
مار او را در حالی که برایش سخنرانی میکند که مارها می گزند، می گزد
مار در ترانه خودداری را تحصیل میکند.
مرا در آغوش بگیر، ای زن لطیف
مرا به خاطر بهشتها در آغوش بگیر
مار آه می کشد، مرا منزل ده ای زن مشفق.
براون داستان را از اسوپ گرفت.
در داستان گوییِ اسوپ، یک مرد، ساده لوحِ داستان است.
او مار را با گذاشتنش در کت اش گرم می کند.
ولی وقتی براون داستان را میخواند،
جنسیتها را تغییر میدهد
و این ترانه را تغییر میدهد به یکی
دربارهء تمام آن چیزهایی که مردها با زنها انجام میدهند،
نه تنها خشونت، تجاوزها،
سیلیهای به صورت
و کشیدن بازوها بلکه همچنین
فریادها، تحقیرها، و نیز سوت زدنهای متلک وار،
تاریخ خسته و طولانی که زنان می شناسند
خیلی خوب و زیاد. صدایش وقتی مار را می خواند یکسره لغزنده ست
شادکام و در نتیجه خیلی بیشتر شوم و نامیمون.
اَل ویلسون ترانهء براون را در ۱۹۶۸ میخواند
با ضرب موسیقی سنگین و سرعت بالای موسیقیِ
سُول شمالی.
صدایش جیغ می کشد، نه روی مار
که روی زن.
ممکن است بیش از دادخواهی و شکایت، اعتراف باشد.
ممکن است که مار، ویلسون باشد،
در حالی که لابه میکند برای پناه داده شدن.
اسکار براون جونیور، همیشه فکر کرد موسیقی اکتیویسم او بود. پس اگر کسی گوش کند، راحت است
نه تنها تفرقه و تقسیم بندی بین جنسیتها را شنیدن
بلکه معنای سیاه پوست بودن و رشد کردن را،
آنچنان که براون و ویلسون انجام دادند،
اجبار برای جنگیدن، برای شیر و عسل.
در ۲۰۱۶ دنالد ترامپ طوری با ترانه برخورد می کند انگار یک شعر است
گاهی ادعا می کند که در دهه ۱۹۹۰ توسط ال ویلسون نوشته شده
گاهی آن را منتسب به ال گرین می داند.
او می گوید این دربارهء مردمیاست که به درون کشورمان میآیند
آن را -به سبک شعر- با شکستهای بین سطریِ سنگین میخواند
و غالبا بین کلمات مکث میکند،
دستش به نشانهء تاکیدِ بیشتر اشاره شده
در حالی که کلمهء شریر را تکثیر میکند.
در فهم او، زن ملت است.
مار، همه ء سوریهایها.
و شعر، یک سری شعارهای ساده است:
اغلب بازگشتِ خوبی زیانآوری ست; درس این است که نباید از شریر توقع مزد و پاداش داشت;
یاد بگیر بر رذل رحم نکنی; مراقب اینکه چطور از خائنان پذیرایی میکنید باشید.
این لحظه چیست؟ جایی که مار و زن
از همهء انواع دیوارها، حصارها و مرزها دفاع میکنند؟
قبلا گفته شده که
چیزی هست که دیوار را دوست ندارد.
یقیقا مار چیزی ست که دوستش ندارد.
در مورد زنها، باید اقرار کنم که پیچیده تر است.
ولی تنها مار نیست که دیوار را دوست ندارد.
نه اسب قرقیز و نه بز سیاه اُزبک، هیچکدام سیم خاردار حصار قرقیزستان-ازبکستان را دوست ندارند و اسب ترکمن و اسب قزاق، که هر دو به خاطر استقامت و طاقتشان شهرهاند، حصار خارداری را که با زمین بدون نشانِ مینگذاری شده احاطه شده و حائل ازبکستان و ترکمنستان است، دوست ندارند و حتی هنگامی که عقاب با شکوه اسپانیایی بالای حصار پرواز میکند، حتی در حینی که جرد مراکشی زیر حصارهای مرز سئوتا و ملیلیه به سرعت می تازد، با اینکه بالای همه آنها سیم خاردار است و توسط سیمهای زیرزمینی که به نورافکن وصلاند دیدهبانی میشوند، با سنسورهای صدا و حرکت و حتی قوطیهای گاز اشک آور .. هنوز عشقی در کار نیست. همینطور در مورد حصار بسیار ساده تری که در امتداد رودخانهء یالو هست، حتی آن هم مانع نشستن حواصیل چینی روی صنوبر کرهای نمیشود. جوندهء افغانستانی و بوف مصری همیشه وقتی ماشینِ گشتِ کاملا مسلحِ سربازانِ اُزبک، از کنار دو سیم خاردار میگذرد، بدون هیچ عشقی پراکنده میشوند. سیمهایی که یکی شان متصل به برق است و هر دو میدان مین در میان دارند. و پلنگهای عربی که توسط سیمهای خاردار بین عمان و امارات متحده از هم جدا شدهاند هم هیچ عشقی ندارند. با وجود تمایلاتش به مبارزه، به اسارت نگرفتن، فدا و منفجر کردن خودش، مورچهء مالزیایی هم مانند گربهء شب رو و خلیجی برنیان که پنهان کار است، نمی تواند عشقی برای حصار امنیتی مالزی-برونئی داشته باشد. و هیچکدام از جغد عقابی هندی و ببر بنگالی، عشقی برای حائل سیمانی و سیم خارداری بین هند و بنگلادش ندارند. دیوار آپارتاید کرانه باختری اسرائیل نه از طرف افعی فلسطینی دوست داشته میشود و نه از طرف قورباغهء نگارین اسرائیلی.
تعداد بیشتری هستند، اما من نیاز نیست ادامه دهم، درست است؟
اسکار براون جونیور همیشه فکر کرد موسیقی اکتیویسم او بود.
او ترانهنویسی را با تفسیر اجتماعی درباره سیاه بودن در آمریکا تلفیق کرد.
یک بار مانیفست قدرتِ سیاهان را به فرم اپرا نوشت، محمدعلی در آن ایفای نقش کرد.
او در ۱۹۶۷ یک باند گسترده و غیرمتمرکز را در شیکاگو ساخت؛ فرصت لطفاً با تکاورانِ بلک اِستون برخورد کن،
که رنجرهایی در لباسهای رنگیِ ملیحی را به نمایش گذاشت که میرقصیدند، میخواندند و طبل می زدند.
مثل خیلی باندهای دیگر، تکاورهای بلک استون را به سختی میشد تعریف و مشخص کرد، چیزی جمعی و چیزی جنایی و بزهکار، تندخو و محافظت کننده.
ال ویلسون نیز پیچیده.
او در جنوبِ جدا شده بزرگ شد، بسیار آگاه به ستم و فشارش، ولی به نظر می رسد در سالهای آخر عمرش به برنامهء رادیویی راش لیمبا زنگ می زد.
لزوما این درست نیست که مشقت میتواند به وجد تبدیل شود.
لزوما درست نیست که سخن منثور میتواند تبدیل به یک ترانه حماسی شود.
لزوما صحت ندارد که من میتوانم شگفتیهای تک افتادهء جدا شدهء ملی را فهرست کنم و برگردانم به حافظه جمعی.
همه چیز مار است.
هنر نیز ماری ست، ناشی در خرابکاری هایش/ زمزمههایش.
در لحظههایی چیزی میگوید وی وی ووو و توئی تییی تووو
و بعد، یک رااااا ی خشک که گام صدایش فرق میکند
و نوعی از ضربآهنگ را فراهم میکند
که با یک ویچ-ویچ -ویچ-ویچ-ری-ری-ری-ری مخلوط میشود
فقط برای اینکه با هیسِ مار بشکند و با سسسِ کوتاه و برنده.
هنوز با همیم و می چرخیم؛
حالا مثل یک سقف جلا داده شدهء چگال
حالا پخش شده مثل تورها
از یک تور گسترده که روی تمام بهشت کشیده می شود.
چرخان، ریزان، سریع
هوا با رفت و برگشتش سنگین
چه کار دیگری برای انجام دادن هست؟
هنگامی که راه دیگری جز این بهت / زمزمهء غیرممکن نیست؟
پیچ و تابِ بال در این لحظه
غرشی عظیم، هنگامی که فنچهای سرین یمنی و فنچهای سرینهای سوریهای بلند میشوند و پر می کشند، به آن نزدیک میشوند و بعد دور میشوند و در همان لحظه به نظر میرسد دوباره به درونش کشیده میشوند. دوره های بال زدن و سُر خوردن با بال بسته در هوا، به سمت درون تپندهء پوشش زندگی و وجد، و چکاوک ها نیز آنجا هستند. چکاوکهای بیابانی شرقیِ عراقی، چکاوک های انگشت کوتاه سومالیایی، در حال چرخیدن، حتی در حالی که ترجیح می دهند دسته بزرگی تشکیل ندهند آنجا هستند و آنجا ، با چرخ ریسک های آبی لیبیایی، ناشی در زمزمه/خرابکاری شان، چونکه معمولا تند تر حرکت می کنند. اما گنجشکهای طلایی سودانی که در کار گروهی بسیار خوبند، به آنها پیچ و تاب بال را نشان می دهند و با یک جنبش مقتدر، ما با هم جارو می شویم به درون یک ابرِعظیم و پیچ می خوریم، از هم پاره شونده، عبور کننده و پر سر و صدا.
همه با هم اند، چه دوست داشته باشی و چه نه،
آنچنان که از میان بالهای بیشمار
رنگهای براقِ تیرهء غروب را می بینیم
و نه تنها غروب را، بلکه همچنین
آن پلنگ را، آن را که رئیس می نامیم،
او که روز را در میان بلوط های کوه های سنتا ریتا میخوابد
او که شب بیدار می شود
تا به جلو و عقب حرکت کند
از این سو به آن سوی مرز، آنسان که گویی وجود ندارد
مدعی بیست مایل میشود
و آنها را با دیگران تقسیم میکند،
نه تنها با قورباغه پلنگی چیریکاهوآ،
نه تنها با مرغ مگس خوارِ بید ِجنوب غربی،
بلکه همینطور با مار جورابی شمالِ مکزیکی.
یک رُزِت ، به شکل قلب، روی کفل راستش دارد
و یک علامت سوال بر روی سمت چپ قفسهء سینهاش.
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
ساره سکوت متولد سال ۱۳۶۳ خورشیدی در ایران است. تحصیلات دانشگاهی وی در ایران در رشته کامپیوتر و مهندسی شیمی پتروشیمی به دلیل مهاجرتش از ایران ناتمام ماند. پس از مهاجرت، در شهر تورنتو کانادا تحصیلاتش را در دو رشته دستیاری دندانپزشکی و رشته علوم زیست- پزشکی به پایان رساند. نوشتن شعر را از دوران کودکی شروع کرد و در سال ۱۳۹۴ اولین مجموعه شعرش با نام “چهارده معصومه” از طریق نشر گردون در برلین منتشر شد که با توجه به دسترسی محدود مخاطبین به این کتاب بازتاب خوبی در ایران و افغانستان داشت.
از سال ۲۰۱۲ به همکاری یکی از دوستانش گروه دانشجویی کالچرال ایونتز را در دانشگاه یورک شهر تورنتو تشکیل داد که این گروه به مدت دو سال شب شعر ها و نشست های ادبی متعدد به زبان فارسی در این دانشگاه برگزار کرد. بعد از مدتی، این گروه تحت عنوان جدید “کانون شعر تورنتو” با گروهی از دیگر داوطلبان فعالیت خود را از سر گرفت. از جمله فعالیتهای کانون شعر تورنتو می توان به فلش ماب های کمپین کتابخوانی کانون شعر تورنتو در جشنواره تیرگان تورنتو و همچنین در شهر سن دیگو ،اهدای کتاب کودک به کودکان در جشنواره تیرگان، برگزاری شب شعرهای متعدد ، برنامه کتاب میهمان ، برنامه همکلاسی آنلاین و همچنین نمایشگاه سه روزه کتاب کانون شعر تورنتو اشاره کرد..
ساره هماکنون مسئول صفحه ادبیات مجله شهرگان و کانون شعر تورنتو و مترجم داوطلب برای گروه فمنیسم روزمره است. از جمله فعالیتهای او میتوان به ترجمه و زیرنویس ویدیو، تدریس خصوصی زبان عربی و انگلیسی در ایران، همکاری با موسسه حمایت از پناهندگان به عنوان مترجم داوطلب در تورنتو و دیگر فعالیتهای فرهنگی داوطبانه نام برد. او در شهرها و جلسات متعددی در آمریکا و کانادا شعر اجرایی اجرا کرده است. اشعار اجرایی او با استقبال گسترده ای روبرو شدهاند. گوشههای از برخی اجراهای او را می توانید آنلاین ببینید.
هم اکنون در کشور آمریکا سکونت دارد و دانشجوی آنلاین واحدهای مختلف ادبیات فارسی و فلسفه است که از طریق دانشگاه های معتبر جهان و به صورت انلاین ارائه می گردند. از ساره سکوت اشعار متعددی در کتابها، سایتها و مجلات مختلف در کشورهای ایران ، کانادا، آمریکا ، افغانستان و .. منتشر شده است. او در حال حاضر مشغول نوشتن چند کتاب شعر و داستان است. کتاب دوم او “پیامبر درختها” در ایران منتظر مجوز چاپ است و احتمالا قبل از سال جدید از طریق نشر هشت منتشر خواهد شد. کتاب سوم او ” مادرکبوترها” در دست بررسی و آماده چاپ است.