شعری از نفس موسوی
خواب از خوراک افتادمن، از بام دوهوایی کهجورچین هیچ پازلی نبود؛ پدرم، آخرین آجر خانهمان راکه...
Read MoreSelect Page
نفس موسوی | 3 بهمن 1403
خواب از خوراک افتادمن، از بام دوهوایی کهجورچین هیچ پازلی نبود؛ پدرم، آخرین آجر خانهمان راکه...
Read Moreنفس موسوی | 10 مرداد 1403
از سر و کول کاغذ بالا رفت فکری که زبان خورد! نوشتم: زخم ِ لای استخوانم! سرگیجه به دندانم گرفت؛...
Read More