باران که میبارد، ذهنم بوی گیاه میگیرد
فرامرز پورنوروز شاعر و داستاننویس ساکن ونکوور است. آثار او در نشریات متنوع فرهنگی – ادبی خارج کشور منتشر شدهاست. از فرامرز پورنوروز تاکنون نزدیک به ۱۰ مجموعه شعر و کتاب داستان در کانادا منتشر شده و لوح دو جایزه تیرگان و صادق هدایت را برای داستاننویسی در کارنامه دارد. او هماکنون مسئولیت صفحات شعر و داستان در دوهفته نامه فرهنگ بیسی را بهعهده دارد.
به مناسبت بیست و پنجمین سال انتشار هفتهنامهی شهروند، و در فرصت اندکی که پیش آمده، دوست دارم در مورد شعر هادی ابراهیمی به چند نکته اشاره کنم.
هادی در مورد مسیری که پیموده و راهی که پشتِ سر گذاشته، در جایی از کتابش میگوید:
«جاده در تمام طول راه
از درد بخود می پیچد…»
(صفحه ۲۱ – همصدایی با دوئت شبانصبگاهی – انتشارات بوتیمار – تهران، ۱۳۹۴)
این حرف برای من و کسانی که بیش از بیست و پنج سال با او و هنرش و نیز زیر و بم زندگیاش آشنا هستیم، کاملا آشناست و او حقیقت زندگیاش را در این یکی دو مصرع به زیبایی گنجانده است.
دیدهایم که چگونه یک تنه با مشکلات جنگیده و با بردباری با تبعات شغل و هنرش بهعنوان یک روزنامهنگار و شاعر، کنار آمده است. به گمانم بیست و دو – سه سال پیش بود که من اولین بار با شعر هادی در صفحهای بنام (کارگاه شعر) آشنا شدم. آن روزها حضور پرویز میرمکری به جّو شعر در ونکوور شور و حال تازهای داده بود. پرویز دوستان را تشویق میکرد که کارهایشان را بخوانند و چاپ کنند. هادی ابراهیمی با پشتکار ستودنی هنوز این مشعل را روشن نگاه داشته و سهم بزرگی در انتشار شعر روز فارسی و معرفی شاعران جوان دارد.
هادی در مورد آشناییاش با شعر، در مقدمهی کتاب اولش «یک پنجره نسیم» متن کوتاه شاعرانهای دارد که بد نیست آنرا با هم بخوانیم:
«ترکِ خواب شیرین در صبح بهار و وسوسهی رختخواب گرم، تنها با خُنکای بامدادی از سرم بیرون می رفت، اما سطور کتاب هم در دلانگیزی خیال همچنان ناخوانده ورق میخورد. در بازگشت به خانه پاهایم خیسِ گیاه میشد. تنم بوی علف میگرفت و ذهنم پُر بود از پچپچههای گنجشکانِ بیقرار. آوای آشنای بامدادیِ دیگری هم بود؛ صدای سیدعلی پسر همسایه که هر روز کلهی سحر سوار بر دوچرخه، آوازخوان تا نانوایی رکاب میزد و در بازگشت بوی نان تازه را در کوچه پخش میکرد. آن زمان بود که با شعر آشنا شدم.»
(صفحه ۸ – یک پنجره نسیم – چاپ اول، انتشارات آینده – ونکوور ۱۳۷۶)
در مورد دو مجموعه شعر هادی، در یک کلام میشود گفت که او شعرهایش را زندگی کرده است. چه در شعرهایی که محتوای غزل گونه دارند و چه در شعرهایی که رنگ و بوی اجتماعی و سیاسی، خودِ هادی ابراهیمی پشتِ شعرهایش حضور دارد.
چیزی که از همان آغاز در بیشتر شعرهای هادی بهچشم می خورد، کلمات و واژههایی هستند که شعرهای او را تلطیف میکنند. کلماتی مثل باران – پرواز – پنجره – شوق رویش – رقص خرمن در باد – پروانه … و ده ها واژهی نظیر اینها که از سر ضرورت در شعرش حضور دارند.
در مجموعهی یک پنجره نسیم که حدود بیست سال از انتشارش میگذرد، میگوید:
«باران که می بارد / ذهنم بوی گیاه می گیرد / و دستان خشکِ ترک خوردهی باغ / مرطوبِ مهربانی می شود / باران که می بارد / گلخند جوانه می زند / بر رخسار جوان همسایه»
(صفحه ۴۰ – یک پنجره نسیم – چاپ دوم، انتشارات پانبه – ونکوور، ۱۳۹۵)
و حالا بعد از سالها، از ابرهای سترون و آتش و سوختن هم که میگوید، همان نگاه لطیف و عاطفی خود را به رخ می کشد. می گوید:
«ابرهای سنگین و سترون / بوی تن ماهی گرفتند / در رویای بوسهای / از موجهای سهمگین اقیانوس.
تکه ابرهای هلاک شده از عطش بارش / در تابستان / آتش گرفته و سوختند / در غروب / با آرامش سُرخابی اقیانوس / و احتضار بی رنگ ماه»
(صفحه ۷۷ – همصدایی با دوئت شبانصبگاهی – انتشارات بوتیمار – تهران، ۱۳۹۴)
نکته ی مهمی که در مورد شعر خوب می شود گفت، وجود فضایی ست که شعر تکثّر پیدا کند و هر کس بتواند به معنا و مفهومی غیر از آن دیگری برسد و هیچ معنا و تاویلی بر تاویل دیگر ارجحیت نداشته باشد. هر کس بتواند شعر را از زاویه ی متفاوتی ببیند و بخواند و درک کند. بعضی از شعرهای هادی یک چنین ویژگی ای دارند. یعنی شعرهایی هستند که می خواهی دوباره بخوانی و برای خودت تفسیر کنی. مثل قطعاتی از شعر نهم از مجموعه ی اخیرش که می گوید:
«جاده در تمام طول راه
از درد بخود می پیچد
دردِ بی تاریخ مصرف
نسخه ی پیچیده نشده
دردِ گذشته از تاریخ مصرف و
……………..
در سیاهی درد
رّد جاده و رّد شب
گم می شود.»
(صص ۲۲و۲۱ – همانجا)
ویژگی دیگر شعر هادی حضور فردیت او در شعرش هست. در شعر هادی کلی گویی بسیار اندک است و بیشتر لحظههای تجربه شدهی اوست که پشتِ شعرها خودش را نشان میدهد. میخواهم بگویم که مهارت او در چیدمان واژه ها وقتی با صمیمیت او در بیان حس و حال فردیاش همراه می شود، شعرش بیشتر به دل می نشیند.
هادی در کنار شعرهای زیبایی که سروده، اندک کارهایی هم دارد که بیشتر به کاریکلماتور شبیه هستند. شعری مثل:
«زمین جاذبه دارد / با این همه «تن ها» / تنهاییاش جذاب تر است»
(صفحه ۳۵ – همانجا)
حالا این را در کنار شعر خیلی کوتاهی بخوانیم که با همهی کوتاهی عمیق است و زیبا:
«ماه چند ساعتی / چشم از من بر نَکَند / شب نیز / با مگوهایم / بیدار مانده بود»
(صفحه ۵۱ – همانجا)
آخرین مورد که میخواهم به آن اشاره کنم، نقش بازی های زبانی در شعر است. نوعی بازی زبانی در شعر هست که بیشتر به بازیگوشی در سطح زبان شبیه است و بیآنکه به سخن و نیت شاعر عمق ببخشد، خوانده می شود و خواننده از آن می گذرد.
نوعی دیگر از بازی زبانی هم هست که در عمق زبان اتفاق میافتد و لایهی دیگری در متن باز میکند و به عبارت دیگر معناهای متفاوتی را از همان کلمات پیشِ روی خواننده میگذارد؛ طوری که هم خواننده از شعر بیشتر لذت میبرد و هم شاعر به شعریت، که کل مقصود اوست، نزدیک می شود.
نمونهی خوبِ این بازیهای زبانی که به دل مینشیند و مشهور هم هست، غزل مولوی ست که میگوید:
«باطن و ظاهرم تویی، من نه منم، نه من منم
غایب و حاضرم تویی، من نه منم، نه من منم.»
و نمونه ی خوب آن در شعر هادی در شعر مرگ هست در مجموعهی یک پنجره نسیم که با کلمهی درنگ بازی جالبی شده است:
«ساعت شماطه دارِ دیواری
تیک / تاک / تیک
درنگ / درنگ / درنگ
ضرباهنگ دلِ محتضر
شماره می شود!»
(صفحه ۱۵ – یک پنجره نسیم – چاپ دوم، انتشارات پانبه – ونکوور، ۱۳۹۵)
هادی ابراهیمی سالها پیش با «رودخانهای که از بی کرانگیِ جغرافیای تبعید سرچشمه می گرفت و بر گسترهی ناپیدای زمین جاری بود»(۱)، همراه شد. حالا به آنجا رسیده است که در صفحات نشریهاش، با دو چشمِ کنجکاو حوادث روزگار را رصد می کند و می داند که مرگ در سرتاسر زمین بُغض کرده است، ولی از دستهای شاعرانه ی او کاری برنمی آید (۲).
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پینوشت:
(۱) – صفحه ۱۵ – یک پنجره نسیم – چاپ دوم، انتشارات پانبه – ونکوور، ۱۳۹۵
(۲) «. . . مرگ بُغض کرده است / و از دستهای کودکانهام / کاری برنمیآید»- صفحه ۱۱۶ – همصدایی با دوئت شبانصبگاهی – انتشارات بوتیمار – تهران، ۱۳۹۴)