Advertisement

Select Page

شعری از محمدعلی شکیبایی

شعری از محمدعلی شکیبایی

 

سایه‌ها خشن‌تر از پیراهن‌ام می‌رقصند. بی‌خودی به راه نزده‌ام… کلاغ‌ها را که می‌بینم، انگشتِ اشاره‌ام…”تبَت یَدَا أبِی لَهَبٍ وَتَبً” را نشانه می‌گیرد. آن‌وقت انتظار می‌رود، از برجِ میلاد، رنگین کمانی زلفِ یار را شانه کند. نه…به همین سادگی، جراحتِ مزمنِ دست‌ها را تکذیبِ خشم نمی‌نامم. از شکارِ شکارچی هم زانو به آسمان نمی‌دوزم…تا اطاعتِ صبر، حدسِ چراغ را به خیابان می‌برم…به داروغه‌ها و شکلک‌های پشتِ میدان، قبای ژنده‌ام را نمی‌فروشم. اگر دوباره‌ها را در پرانتز جاندهم، به کلمه که پناه می‌برم…قاتلی در من خودکشی می‌کند.

 

لطفاً به اشتراک بگذارید
Advertisement

تازه‌ترین نسخه دیجیتال شهرگان

تازه‌ترین نسخه‌ی دیجیتال هم‌یان

آگهی‌های تجاری:

ویدیوی تبلیفاتی صرافی عطار:

شهرگان در شبکه‌های اجتماعی

آرشیو شهرگان

دسته‌بندی مطالب

پیوندها:

Verified by MonsterInsights