اشعاری از علیرضا زرّین
شاید بتوانم سهم خود را از درختان بگیرم
شاید بتوانم سهم خود را از درختان بگیرم
درختانی که از ما کهن ترند
و نقشه های روح ما را
در سر دارند
و ریشه هاشان از خاک ما تغذیه می کنند
شاید با آسمان همزبان شوم
آسمانی که بوده و هست
و در بسترآبی و سبز و کبود و کهربایی اش
ابرها را بر کهکشان های دور و نزدیک
نقاب می کند
شاید به هیئت کبوتری برگردم
و پیغام هایم را
به خاطر داشته باشم
درخت، خاک را معنی می کند
و آسمان، زمین را
و ابرها، دریا را
اعتراف می کنم
که گمگشتگی ام را پیدا کرده ام
و دوستی ام با آسمان
از سلالۀ زمین
و جناس ابری من
همیشه باران است
کبوتر اگر شدم
حد و حدود پروازم را
پیغام های هنوز نگفته و نشنفته ام تعیین خواهد کرد
به تو پیوسته ام
به تو پیوسته ام
بسان برگ به درخت
ابر به آسمان
و آب به دریا
همراه توهستم
و غمم نیست که بی خبری
زیرا که با توام
درجام جانت جا گرفته ام
و بر رود روانم روانی
نوشآبی در خمرۀ خوابهایم
یادی خوش بر خیال
با هم هستیم
و می مانیم
وقتی تو نیستی
وقتی تو نیستی
صفحه خالی است
چشمانم در ستیز با سپیدی
تار می شوند
حضورِ غایب ترا
حس می کنم
می بینم
امید هست
و راه من
از سرابی می گذرد
که درخشش چشمان توست
در گود چشمانم
زمستانی دیگر
نقرۀ سرد
آسمان کافور
دشت در انجماد
دیدها کور
جاده بی انتها
بدون عبور و مرور
رفته از قامت درخت
شادی ی خواندن، پرنده، سرور
غیر گرگ بیابان
کسی نمی گردد
خفته در لانه هاشان گرم
مار، مور، سمور