خال گوشتیِ بابا
به خال گوشتیِ بابا که برق میزند میگویم:
– کی می شود تو را از صورت بابا بِکنم! بعد پرت ات کنم توی یه قنادی بزرگ وتو با کله تو کیک خامه ای بیفتی تا سفید شوی و با هم کلی بخندیم!
خال گوشتیِ بابا که برق می زند میگوید:
– پس کی ؟ خسته شدم خب!
به خال گوشتی بابا که قرمز است می گویم:
– تو یک توپ فوق العاده هستی که همه جا می توانی بروی بدون اینکه اتفاق بدی برایت بیفتد!
خال گوشتی بابا که اندازه ی یک گیلاس کوچک است می گوید:
– پس کی ؟ خسته شدم خب!
به خال گوشتی ِ بابا خیلی خیلی نگاه می کنم تا شاید یکهویی از صورتش کنده شود و شَتَلق به سقف بخورد و با خنده بگوید:
” تو موفق شدی مرا نجات دهی!” وقتی به خال گوشتی بابا خیلی نگاه می کنم –بابا صورتش را می خاراند . خال گوشتی را هم برای اولین بار می خاراند!
شاید خال گوشتی کنده شود! خیلی خوشحال می شوم و به خال گوشتی می گویم:
– انگار تو داری نجات پیدا می کنی! آن وقت تو را به زمین میزنم و تو دوباره بر می گردی و می افتی تو دستم!
خال گوشتی بابا با عصبانیت داد می زند:
-پس کی؟ خسته شدم!
#مژگان مشتاق