چند شعر کوتاه از رویا سامانی
شاخهی تنهایی
که هر روز
چند پرنده میزاید و
آسمانم را میلرزاند
میکشد سایهی قدیمی را
بر صفحهی کاغذ
به دیدنم که آمدی
ترکهای انار بیاور
تا شلاق شود بر دستم
باید اسمت را با لهجهی
پاییز بنویسم…
۱
من حتی
برای تویی که
ندیدمت
دلتنگم…
۲
فراتر از پرواز
موهای تو بود
در باد
پر کشید…
۳
می خندی
و باز
از روی لبهایت مشق
می نویسم…
۴
این غنچهای که در
دستم نشسته است
ادامهی زخمهای توست
که هر روز
می شکفد…
#رویا سامانی