Advertisement

Select Page

چهار شعر از نرگس الیکایی

چهار شعر از نرگس الیکایی

نرگس الیکایی

(ابری تلوخوران مست)

 

اشک هایم طعم آب و در یا 

را از یاد برده است 

بر چهره ام شیاری تلخ نشست

چگونه به آب و دریا بیندیشم 

اینکه آب مایه ی آفرینش است 

خدا رفت شراب بیاورد 

ابری تلوخوران مست 

بر ترکمن صحرا نشست 

 

باران ببین!

که زیبایی را از خود گرفتی

و اندیشه ام را  

که آب سر چشمهء  آفرینش است 

با تو ویرانی به خانه آمد 

دفتر کودکان از واژه ها خالی شدند 

و خانه ها از آنها 

انسان ها در سیل می غلتند 

اسب ها در گِل و لای  

خدایا 

باران و  رود باید به سر چشمه

آدم به خانه ها برگردند

رود پا را فراتر از گلیم خود نهاده  

خدایا رنگ ها افول کرده اند

گلستان سبز نیست 

گالان اوجااااا ! 

پیر صحرا ! 

رودها عصیان کرده اند 

کاش شال خود را به خشکسالی ما ببرند 

کاش اسب ها اسب ها 

به صحرا برگردند      

اینک چطور ترکمن ها با آب آشتی می کنند 

چطور باران بر شانه عشاق می نشیند 

عاشقان چطور به رنگ ها برگردند 

و آن پیراهن ها 

که با هزار پروانه و گل می رقصیدند .

خدااااا !

 

بی گمان من دیوانه ام 

خدا در تعطیلات 

با عشاق اش فرشته ها 

گرگم به هوا بازی می کند 

با این همه 

من از او دست بر نمی دارم 

خدایا مردم ما را به زندگی برگردان 

اسب ها را به ترکمن صحرا 

رنگ های دلفریب را به عشاق 

صحرا باید گلستان باشد 

لبخند ما را آب برده است 

خدایا  لبخند ما را به ما بر گردان

بگذار امید کوکبی باشد  

که در قلب صحرا می درخشد .   

 ****************

 

(این شعر تقدیم به مهربانی و همت والای 

شیرازی‌های نازنین و دیگر عزیزانی که به یاری سیل زدگان شتافتند‌)

 

با باران حرف می زنم

کم نمی آورد آسمان

فرو ریخت آنقدر 

      تا غرق شدیم 

سرزمین همیشه رگبار 

و تأنی  باریدنش 

و التماس  ما و دعایی 

که باران را فرا می خواند 

 

ما در کار سوختن بودیم 

در آبهای آزاد 

در پلاسکو 

در شین آباد 

خبر آمدنش را باران با سیل  آورد

که سیلی بود

 

بحرانی که مدیرانش …….

بگذریم 

از چین و ماچین می آوریم 

ماییم و 

لقمه های جویده را قورت دادن 

نگهبانان چشمه و خاک

در چهار دیواری اوین 

چوب خط های زندگی شان را پر می کنند 

یا در ملاقات با دنا 

رفتن را با خاک تجربه کرده اند 

ما خون دل  از این نوشیدن و  رفتن و 

جان باختن می خوریم 

و تو چتری 

که باران شدی 

خانه و خیابان  غرق در تو

تا عکس های یادگاری ما بالا رفتی 

و از شانه زندگی مان 

اینک در چشم سوگوار ما 

شناوری 

هنوز در تو راه می رویم و 

نشست و برخاست می کنیم 

کودکان غرق شده را  به خاک می سپاریم 

مسافران از خشکسالی 

آمده به دیار خواجه

عروسک های نجات یافته را 

به خشکسالی می برند 

باشد که در آغوش تشنه گان 

رود را از یاد نبرند

که کودکان  زندگی را در آن جا گذاشته اند و

کلش 

طراوت در خاطرات و 

خشکسالی ما ثبت شود 

و ارواح روان شده در سیلاب ها 

به دریای روشنی برسند 

 

کاش اسب ها

شیهه ی شادمانی شان 

بر قلب صحرا بنشیند 

 

هنوز اما در رودهای خیابانی قدم می زنیم 

که شهر را  خط به خط مرور می کنند 

پیراهنی که صحرا ی برهنه را پوشانده است 

دیگر به آمدن و نیامدنت 

فکر نمی کنم 

نه !

 

کاش در قلب ما زمین

بر سفره های آینده ما  نشست کنی و 

لبخند را به خشکسالی ما برگردانی .

******************************

 

(به یاد جان باختگان در سیلاب )

باشد که روانشان به روشنی رسیده باشد

 

 سرگردانی عادت همیشه من است 

این افعی آزاد شده را کجا ببرم 

 ……خبر ها دهان به دهان 

صیادی صیدمان نکرد 

از جلگه ها و دشت ها عبور می کردیم 

چنگ در آتش مرگ 

که آب بود 

دم به دم شکست می خوردیم 

تا آب از نفس افتاد 

ما نیم خورده 

اینک در گلوی باران 

در خاطرات خشکسالی و 

ویرانی سیل 

نه می بلعد مان

نه رهاییم

آب ما را بالا می آورد 

بی نایی برای حیات 

که با آب آغاز شدیم و 

با سیلاب پر شد 

این جام که پیمانه ی ما بود .

**************************

(نمایشگاه سیلاب)

 

کلمات تکرار بیهوده ی تو شده اند 

آب آب آب ! 

 

کسی نیست بگوید   

آن مرد با اسب آمد 

یا بابا انار دارد

 

در نمایشگاه باران 

میزبان را آب برده 

 ناخوانده ای به نام سیلاب 

         اینجا مهمان است 

اندوه گریبان ما را گرفته 

اینجا ایران است

 

لطفاً به اشتراک بگذارید
Advertisement

تازه‌ترین نسخه دیجیتال شهرگان

تازه‌ترین نسخه‌ی دیجیتال هم‌یان

آگهی‌های تجاری:

ویدیوی تبلیفاتی صرافی عطار:

شهرگان در شبکه‌های اجتماعی

آرشیو شهرگان

دسته‌بندی مطالب

پیوندها:

Verified by MonsterInsights