
دوباره دل آسمان گرفت!

دوباره آسمونه دیل پورا بو!
یادداشتی کوتاه در سوگ آوازهخوان بزرگ گیلانزمین فریدون پوررضا
انس و الفت من با فریدون پوررضا تنها در صدا و آوای محلی گیلانی او بود نه در ارتباط شخصی و نزدیک با او. من پوررضا را حتی برای یکبار از نزدیک ندیدم اما هربار با شنیدن آوازش هم او و هم صدایش را از دل و جان دوست میداشتم. چه این صدا را از رادیوی لامپی در دهه ۳۰ از تعداد محدودی از خانهها که حیاطاش نه مرز داشت و نه دیوار پخش میشد، میشنیدم و چه سپستر در دهه ۴۰ از طریق رادیوی ترانزیستوری و بعدها در نوار کاست و چه اینجا در کانادا با داشتن صدها کیلومتر فاصله از طریق MP3 در اینترنت؛ که این صدا برایم همچنان از طراوت و تازگی برخوردار است و با آن پیوند و الفتی ماندگار دارم. این صدا آوای تمام فصول و روایتگر رنج و دغدغه روستائیان شهر و روستا در گیلان است. آوای حزن و شادی پوررضا، پژواک اندوه و شادمانگی پیر و جوان در گیلان است.
چه زنان چایکار با شلیته و دامن چین چین و جلیقه و چاقچور رنگارنگ و چه زنان شالیکار در شالیزار که همراه با زمزمهی ترانههای پوررضا، پیشانی و چهرهی عرقریز از تابش تابستانی آفتاب را با شال خشک میکردند، و چه مردانی که با شنیدن صدایش از رادیو ترانزیستوری آویخته بر شاخهی درخت توت، پا بر« پاچو»* میفشردند تا زمین سفت و نامحدود ارباب را شخم زنند و خاک را زیر و رو کنند، پیوندم با این خوانندهی عمیقاً مردمی پایدارتر میشد.
حزن و دلآشوبگری ترانهها و شادی و شادمانگی آواهای محلی در کارهای پوررضا، ترجمانی است از طبیعت و نوع زندگی بیآلایش مردمان این سرزمین.
دوران کودکیام گاه با تماشای زنان چایکار که پس از صرف غذا و بهگاه استراحت، لحظهای را با ترانههای پوررضا به شادی و شادمانگی میگذراندند، میگذشت و دختران و زنان چایکاری که با خواندن ترانههای محلی پوررضا به رقص و آواز میپرداختند، از تماشای این همه تنوع رنگ و رقص و لباس زیبای محلی، اشتهایم سیری نمییافت. و گاه با ترانههای حزنانگیز و دلآشوب او، زنانی که از خستگی کار و درد کمر و ضعف ناشی از تابش مستقیم آفتاب به غروب چشم میبستند، اشکهای نهانیشان با قطرههای عرق در میآمیخت و چون شبنمی بر روی برگهای با طراوت چای مینشست.
باری! پوررضا خاطرهی نوجوانی نسل من و چند نسل بعد از من را با ترانه سرودهای فولکلور گیلکی شکل میداد.
فریدون پوررضا در پژوهشهایش دنبال خط مشترک زندگی با مردم ساده و سختکوش سرزمین گیلان بود و برای رسیدن به ملودیهای زندگی، شرق تا غرب و شمال تا جنوب استان گیلان را در مینوردید و از دل آنها ملودیهای زیستی گیلانیان در دل طبیعت و زندگی را میساخت تا آوازهخوان مردم سرزمین خود باشد. و چنین نیز شد. آوازهای فریدون پوررضا باران را تا نشاندنش بر پشت شیشه اتاق و پرواز گلبرگ شکوفه های بهاری را تا ایوان خانه و نسیمی که از شادی و دغدغهی همسایه خبر میداد را به حیاط ذهن هر شمالی میبرد. اما او در این بهار تا به «سیه بهار»* نرسیده کوچ کرد.
«سیاابران» ، «رمضانعلی»، «گل ناز»، «رعنا»، «صبح عید»، «پس از باران»، «گوسفند دوخان» و . . . از ترانههای ماندگار و عمیقاً مردمی فریدون پوررضا است.
زرده گول در بیا در بهارانا
ماع ماع بزنن می گوسوندان
یاد و نامش مانا
—————
پینوشت:
* پاشنه چوبی که بالای تیغه فلزی بیل به دسته چوبی وصل میشد تا با فشار پا بر روی آن تیغه فلزی بیل راحتتر زمین را بشکافد و در آن فرو رود.
** «سیه بهار» به معنی بهار سیاه است که بروز آن در گیلان، خشکی و خسران ببار میآورد و روستائیان و کشاورزان را بیمکنت میگذارد.