شعری از ابوالفضل کریمی
در آتش است آنگونه
پرت شدن معلم ها از پنجره ی زنگ هنر
نجات
فاصله ی تو را از پتوها بیشتر از پرتو ها می کند
فرار
آشوب دانش آموزان پا به سن گذاشته است
دادگاه
اصلاً شما را نمی شناسد
تعلق به اینجا
تیتر اول تأسف هاست
مقایسه
هم کلاسیِ بی احترامی است
از بی بخاری ها
ازین همه نمی رقصیم
بخاری بلند نمی شود
تقصیر روزنامه هاست تعطیلی
ما دور دستیم
وقتی تأکید می کنید
باران دوباره عمل نکرده
مین ها عمل کرده اند به چه روزگاری داری
از پشت زیرا
همهمه
برجِ بلند ِاصلا نمی شود است
اصلاً ها ارباب شده اند
اصلاً ها سرریز شده اند
یک شمس دور مار
و
یک مار دور شمس است در محکم نشستن های همگانی
سرفه می کنم در بطری های عوضی
صفحه می شوم در کافه های بی نسل
عقب افتاده ام از تاریخ انقضا
شمسی است سرفه ام
بازگشت همه ی ما به سوی دود است
مارها
بارها
پوست می اندازند
- درباره نویسنده:
- تازهترینها: