یک شعر سپید و یک غزل از زیبا حسینی جیرندهی
۱
باد
هی باد !
ای یورش بی فریاد
بخوان تنم را !
به خلوت پیراهنت
که این برهنه ی عریان پوش
سالهاست
خیس از خاطرات پیراهنی است
که تو
از بند بند تنش ربوده ای
با توام !
با تو…!
بخوانم…
۲
در جنون باد هم چون دامنم آشوب نیست
چشم دریا، قدر مینای دلم مرطوب نیست
خاک تلخ غربتم را می کشم هر دم نفس
جز هوایت خاطری در سینه ام محبوب نیست
سرخرگ های دلم طغیانی از گلواژه هاست
شعر باران زای غم در سینه ام مکتوب نیست
یوسفم ! زندانی ام در بند بند یاد تو
در تب پیراهنم جز ناله ی یعقوب نیست
تا همیشه مست ِگیلاس خیالات توام
حسرت شیرینم از تلخنده مشروب نیست
ناله دارد آسمان از غیبت پروازهام
آتشی در لانه دارم حال بالم خوب نیست
۱۶/۱۰/۱۴۰۳
#زیبا_حسینی_جیرندهی