سه شعر از حسین فرخی
عاشقی با واژهها
۱
یک ترانه
بفرمایید
این هم چند دقیقه آزادی
نان
بفرمایید چند دقیقه
که من شاعری می کنم و عاشقی با واژه ها
و گاهی فقط جرمم فقط خلافم
همین جور حرف های خودمانی ست
شب و نیمه شب که خلاصه خوبم
با فروغ سربه هوایی می کنم
با آیدا همین طوری می گویم گرسنه ها چه قدر
تکرار می کنم چه قدر گرسنه ها ی این سرزمین
دوست من شده اند چند دقیقه بفرمایید
برای نوشتن شعری دارم
صاف و ساده می شوم
تو نان می شنوی و آزادی عاشقی کنی
بسیار خوب!
این گوشه ی روزگار را خیلی هم جدی می گیرم
بعد از چند پیچ و خم شالیزار نجیب
باید به کدام کافه و خیابان بریزیم؟
اطراف خیام راضی ات می کند آیا؟
از حافظ و البته نیما غفلت نمی کنیم
تو صیه ی دیگری ندارم
خسته ها را جمع کن
این سرزمین تا دلت بخواهد بزرگ تر دارد
مردم
آی مردم
بفرمایید.
۲
باید
آرزوها
امید ها
در شعرم جسور شده اند می شوند
از نوشتن تو هم لذت می برم
و بوسه بوسه هایت را برمی دارم
به اشتراک می گذارم
سطر ها را ببین چه طعمی گرفته اند
قرار نیست کوتاه بیایم
و شب ها را بگذارم جا باز کنند
تو هم دستم را بگیری بد نیست
و زبان باز کنی که حکایت آتش را بگو
نمی خواهم پا پس بکشم ای جانم
پوست و گوشت داغم را بردار
خیلی روشنه حرفم رفتارم روشنه
رویاها
شعر امروز می شوند
بیا
حافظ هم کمی شلوغ شده بمیرم
دیگر چه بنویسم بی پرسش
بنویسم و زحمت عده ای را زیاد کنم
به قول مادرم که ببین یک دنیا
مثلاً راه و بی راه هم لابد بلده اضافه؟
خسته و سرخورده دیگر نداریم
وقت برای تماس ها مساعد است
از خودم
واز تو
مایه می گذارم.
۳
بعد
کارون چشم هایت
حکم دیگری دارد
امشب و این همه نزدیک بی اضطراب
هرچه کشته و کلمه
لازم است برمی دارم می آورم
کارون هم شعر دیگری ست
می رویم بالاتر از نخل ها ی روشن
و روشن است
که این جا آفتاب که بزند
چندمین قرار است
که برای خودمان
ویوالدی گوش می دهیم تعلل چرا؟
از این حرف های مفت هم گذشته
یک جمعی به خصوص
از راه یا از بی راه می رسند
گرگ گرگ است ای روزگار
اگر چه قرارنبود
گذرمان به مامور و معذور بیفتد
ببخشید امشب کارون
خیلی هم طولانی و به جاست
این داستان تازه شروع شده!
من سرسری
دیگر نمی گیرم.
۲- دی ماه-۱۴۰۳