خشم شاعرانهی نازنین رحیمی
گاه میتوان پرسید که شاعر – شاعر ِ واقعی – در کارش از چهرو صریحتر و عصبانیتر شده است. میتوان هم به این پرسش افزود: شاعر مگر نباید آشتی و صلحجو باشد؟ چرا شاعر وقت بگذارد یا تلف کند روی چیزی که تاب نور روز ندارد؟
واقعیت اما این است که بروز ِ خشم ِ شاعر میتواند از گونهای دلسوزی باشد. خشم که متمرکزتر باشد، فضایی باز خواهد کرد برای ملایمت. این واقعیت که شاعر در شعر (و گاه فراتر از آن) لحن سیاسی داشته باشد، نمیتواند برای همهی خوانندگان شعر زیبا یا خوب باشد. آخر، ما به سادگی چیزهایی را تأیید میکنیم که به باورهای خودمان نزدیک باشد. اما شاعر، مگر باید روی تایید حساب کند و بعد بنویسد؟
هر شاعری برای خودش تصمیم میگیرد و شاعران روزنامه نگار نیستند، یعنی کاری به عینیت و بیطرفی ندارند. اما مخالفت شاعر در هر شکلی آیا پذیرفته و پسندیده است یا میتواند باشد؟ شعری که پسند همه باشد و همه آن را زیبا بدانند، چگونه شعری است؟ توهم نباید داشت. شعر کالا نیست و شاعر با مشتری سر و کار ندارد.
از شعر انتظار میرود که زبان پالوده داشته باشد. پالوده از چی؟ وقتی پا روی گلو باشد، فریاد و حتا صدای نفس کشیدن خشدار خواهد بود و نه پالوده. شاعر و هنرمند باید که – اگر نه همیشه – از حالت تدافعی به درآیند. منبع الهام در بستهبندی فلهای فروشگاه ِ قدرت یافت نمیشود.
باری، خشم واژهای است که در فلسفهی سیاسی برای وصف زمانه به کار میرود. ترس و خشم انگیزههای گزینش لحناند. اما خشم همزمان واژهای است که در این زمانه دچار تورم هم شده. خشم در شعر را اما نباید تنها تیری دید نشانه رفته سوی بیعدالتی. زبان ِ شاعر را نباید در معنای ِ واژهنامهای دید و محدود کرد به جهان بینی ناشی از اخلاق در معنای واژهنامهای آن. خواننده اگر چون شاعر – نه شعاردهندهی تاریخ روز و مصرفدار- به شعر آشنا و نزدیک باشد، شعر براش قابل دسترستر، جذابتر و تاثیرگذارتر خواهد بود و شد. مثل بروز و بیان خشم در آغاز این شعر ِ نازنین رحیمی:
دیشب بی ذوقم
که تا چشم کار میکرد خواب نبود
جنازهی فردوسی را
آن دهقان طوس
که از دروازه (رزان) به بیرون برده میشد
و شما
با شما هستم شما!
از دفن جسدش منع کردید
به چشم دیدم
اینجا، در این شعر، با آدم ِ بیخوابشدهی نگران و اندوهگین سر و کار نداریم. ‘و شما / با شما هستم شما!’ و ‘به چشم دیدم’ گویای نگاه خشمآلوده است و نه نگران. آتش میپاشد با نگاه.
تصویر روشن است. به کار گرفته شده به گونهی کالبد شکافی خشم. از همان لحن ‘و شما / با شما هستم شما!’ به گوش خواننده میرسد، در شکل فریاد.
در ادامه، از پس دیدن ِ بر دار شدن حسنک وزیر و مکیده شدن خون ماهیان ِ تاریخ زخمی و خود شاعر، به مسعود سعد میرسد در زندان، با او میان ‘حصار نی و نای’ و زمزمهی او در گوش میشنود که:
چون نای بینوایم ازین نای بینوا
شادی ندید هیچ کس از نای بینوا
نگاه ِ شاعر از این بند تا پایان شعر، کوششی است برای درک زمان و زمانه و مستند کردن.
بهت و اندوه همراهاش است. زمزمه در بندیخانه شنیده تا رو کند سوی شاعر -مسعود سعد –:
و در قلبش زمزمه کردم:
آتش شکیب چون گل
فرو چکان
این جملههای کوتاه در شعر، بس بیشتر است از تنها جملهای منطقی در بازتاب اندوه یا کاربرد استعارهای از خشم.
دور زدن در تاریخ دور یا نزدیک آسان نیست. تجزیهی خشم، خود شکلی از مقاومت و مبارزه است. اما مقاومت و مبارزه برای درک آنچه روی داده و میدهد. گونهای شرح ِ ابهام.
دیشب شب شهادت بود
شهادت دادم به مرگ وزیری
که نظامالملک از آن هنگام
وزیرکشیاش را
بنیان نهاد
سرش روانهی نیشابور
جمجمهاش به کرمان
و خونش در مرو ریخته شد
نکند تمامی جسمش دوباره روشن کند
خاک وطن را…
دور زدن در تاریخ: در بند اول آورده است: منع ِ دفن ِ جسد. و اکنون و اینجا، شهادت بر شهادت که دیشب روی داده؛ آمده از دل ِ تاریخ ِ پاره پاره چون خود ِ وطن و باز واهمه از جسم کشتهگان.
شهادت بر صفحهی سیاه. از دل ِ تاریک تاریخ نزدیکتر که شود، دیگر روایت نیست، گفتو گو است با ‘تو’ که یکی امیر کبیر است و دیگری مصدق و آخر خود شاعر تا وانهادن شب ِ تلخی که گذشت:
دیشب شب شهادتی بود
گذشت تا من و مصدق
و پتوی چندین هزارسالهاش
دیگر صبح که تهران از خواب بلند شد
و همراه سرنوشت شرق
قهوهی تلخم را سر کشیدم.
تزدیک شدن از دل تاریک تاریخ به اکنون؟ همزمان با ‘پتوی چندین هزارساله’ و ‘سرنوشت شرق’!
نه بد/سیاهبین و نه نومید و نه کوششی برای داوری. همه به خدمت ِ نزدیک شدن به شعر.
خشمی که وادار میکندت به تنش تا وانهادن همهی پیرامون به خدمت رفتن به درون شعر.
دور شدن از حس برای نزدیک شدن به همان حس ِ دیرینه با این ایجاز، آسان نیست. این شعر با همهی فشردهگی به یمن زبانی پویا به آنی که باید رسیده است. چنان پویاست که میخواهی بلند شوی و فریاد بزنی رو به همهی کشتهگان و مردهگان تاریخ: نفس بکش، بلند شو. تو هستی، آنی که نباید؛ دیگر نیست.
پانزدهم نوامبر ۲۰۲۴ / ۲۵ آبانماه ۱۴۰۳
متن کامل شعر نازنین رحیمی
دیشب بی ذوقم
که تا چشم کار می کرد خواب نبود
جنازه ی فردوسی را
آن دهقان طوس
که از دروازه (رزان) به بیرون برده می شد
وشما
با شما هستم شما!
از دفن جسدش منع کردید
به چشم دیدم
دیشب
حلق اویز شدن حسنک وزیر را
که هنوز پاهای پوسیده اش
پس قرن ها
از صفحات تاریخ آویزان است
به زیارت نشستم
دیشب بی شوقم
دشمنان ماهی قرمز کوچک را دیدم
که چون خون آشامی کوسه وار
خون ماهیان قرمز این تاریخ زخمی را
می مکند
مکیده شدم…
قصاید مسعود سعد را شنیدم
که در گوشم زمزمه می کرد مدام
هنگامی که کنارم خوابیده بود
در درون حصار نی و نای می نالیدیم باهم
که:
چون نای بینوایم ازین نای بینوا
شادی ندید هیچ کس از نای بینوا
و در قلبش زمزمه کردم:
اتش شکیب چون گل
فرو چکان
دیشب شب شهادت بود
شهادت دادم به مرگ وزیری
که نظام الملک از آن هنگام
وزیر کشی اش را
بنیان نهاد
سرش روانه ی نیشابور
جمجمه اش به کرمان
و خونش در مرو ریخته شد
نکند تمامی جسمش دوباره روشن کند
خاک وطن را…
دیشب در حمام فین کاشان
امیر کبیری را دیدم که از بزرگی اش
به حبابی مانده بود
و در حالی با چرک و کثافت حمام
یکی می شد
سئوال کردم :
چه کردی در روزگار امیری ات؟!
و سکوت مرگ بود
که هوای مه الود حمام
خفه ام می کرد…
دیشب شب شهادتی بود
گذشت تا من و مصدق
و پتوی چندین هزار ساله اش
دیگر صبح که تهران از خواب بلند شد
و همراه سرنوشت شرق
قهوه ی تلخم را سرکشیدم
#نازنین_رحیمی