«بعد از دیگرم» شعری از ریرا عباسی
«بعد از دیگرم»
بیا قسم بده صورتم را
به خدایی که ساخت وُ نساخت صورتِ جاودانه را
دو حفره در نفس دلتنگی را فرو داد وُ داد را
درد داد که امید را ناامیدکند به فوتِ کوزهگری که بسازد صورتِ دیگرم را
قسم بده صورتم را به سکوتِ برف که سفیدی چشم به سکوت میماند
و زبان هم عضوی از بدن است که تا چشم به رویت ببندند سفید میبندد
قسم بده صورتم را به خوشیِ صورتِ بعد از دیگرم
به کارگاهی که به هرصورت دَمادَم به صورتها میدَمد
قسم بده اگر دمیدی به ماه وُ فلک به شادی بِدَم به صورتِ دیگرم
این صورت که روزی ماهِ دوران بود
از جانبِ کدام خدا با ما نساخت که نساخت
چقدر زیبایی کشیدم به هواداری هوا
چقدر چشم روشن کشیدم به چشمِ سیاه بختِ وَتنم
چه اندازه فِراق به غربت کشیدم وُ فِراغتی به تن ندیدم
چند هزار سال به پارسی کشیدیم صورت وُ هنوز داد است دادِ بر باد
حالا سکوت را به تمامی سفید بخوان
تا چشم به این صورت است صورت است
که خاک بر صورت افتاد دادها افتاد