![شعری از محسن بافکر لیالستانی](https://shahrgon.com/wp-content/uploads/2025/02/FrontImage-Bafekr-150x150.webp)
«چند گویهگیهایی برمحورِ تریلوژیسم»
![«چند گویهگیهایی برمحورِ تریلوژیسم»](https://shahrgon.com/wp-content/uploads/2025/02/FrontImage-Abedin-1.webp)
نقدی بر دفترِ شعر «خُنیاگر» اثر مینا کیانی مهر
عابدین پاپی (آرام)
غزل ساختی شیوا و بافتی گویا و پویا دارد. یک پارادایم (الگوواره)ی ادبیست که همواره سیر اندیشهگی و پیشینهگی خود را در جامعه تداوم بخشیده و در میدان خیال و خالِ احساس چنان اسبی توسن میبازد و میتازد. غزل از نوعی فرم ذهنی و منطق واژانهای تبعیت و کُرنش میکند و بر اساس سیرِ زمان و دیرِ خیال و زبان در حال پوستاندازی بوده است. از بودن در فرم و زبان آغازشده و تا به امروز راهِ شدنِ در زبان را در ابعاد و شاخصهها و شاکلههای متعدد طی نموده است. زبانِ آن تابعِ زمان است و میتوان غزل را هم «بازمان» نامید و هم «فرازمان» و این دو گونهی از غزل خود، مسبوقِ به سابقه در بطن و متن جامعه بودهاند و خواهند بود. با ریشهشناسی حقیقت واژه به انگلیسی (Etymology) ودیرینهشناسی (paleontology) غزل میتوان این قالب شعری را پردامنه و دُر ازمنه، تعبیر و تفسیر نمود. «اعتبارِ در تفسیر» و «اعتقادِ در تعبیر» دو عنصر و پراکسیسِ رفتاری مهماند که درساختارِ زبانی و بافتارِ فرهنگی – فکری غزل حیاتی کاملاً عمیق و عتیق را ایفا نمودهاند. قالبی از شعر سُنتی در ادبیات فارسی محسوب میشود که معمولاً بین پنجتا دوازده بیت متحدالوزن دارد و اختیارات شاعری خود از عواملیست که گاهی سُراینده بیشتر از ۱۲ بیت را درشعرش لحاظ و اختیار میکند. مصراع اول با مصراعهای زوج، همقافیه یا مقفیست و متداول است که شاعر در آخرین بیت غزل نامی شاعرانه یا تخلص خود را بیان میکند. درونمایهی آن بیشتر عاشقانه بوده و ارتباطِ تنگاتنگی با آدابورسوم و فرهنگ و سنن و البته کاشتهای فرهنگی و باورداشتهای زبانی مردم این کُهن بوم و کُهن سازوآواز دارد چراکه متون ادبی و داستانهای عاشقانه این دیار خود مؤید این مدعاست که زبانِ تغزل را برای این قالب برگزیده است و دودیگر، گُفتمانِ آیدتیک (درونبینی ذاتِ شهودِ) و هرمنوتیک (زیر لایههای معرفتشناسانه) قالبِ غزل است که بر بُعد معرفتی و عارفانهی آن افزودهست و این روش و شیوهی بیان نیز باز ریشه در فرهنگ و ادب و هنر و زمینههای گفتاری و البته ضمیمههای نوشتاری این کُهن بوم دارد. تا قبل از قرن ششم بهجای غزل تغزل متداول بود و هویت و اهمیتی مستقل نداشت چه اینکه غزلی محسوب میشده که درابتدای قصیده میآمده و درادبیات عربی آنچه مشهود و مقرون است آن که به «تشبیت»، نسیب و تغزل که معمولاً در آغاز قصیدهها میآمده غزل میگفتهاند. دایرهی زبان غزل گسترده و دشت گُنانه است و جهانشمولی آن وردِ زبانهاست ازاینرو که غزل در زبان ترکی، هندی، اردو و انگلیسی نیز بهمنظور و بیانِ مضمون عاشقانه اعمال میشود و گاهی هم، همراهِ با موسیقی خوانده میشود. درونمایهی آن علاوه بر عاشقانه و عرفانی گام در مضمونهایی: سیاسی، اجتماعی، وطنی و در جوانبی اخلاقی، میهن پرستانه و یا هرگونه تجربهی زیسته و زیستِ تجربی شاعرانهی دیگری هم نهاده و تنوع زبان و مطلب نیز بر اساسِ سیرِ زمان و مکان در شعر شاعران دیده میشود. غزلهای اولیه در شعر فارسی اغلب از زبانی سهل و بسیار ساده برخوردار بودهاند و اصولاً به سبکِ خراسانی سروده شدهاند اما این روند با روندِگی سرشاری در جهت نیلِ بهنوعی فراروندِگی در زبان تداوم داشته بهطوریکه شاعرانی چون خاقانی، انوری و ظهیر که در اصل قصیدهسرا بودهاند تعدادِ قابلِ التفاتی شعر در بافت و ساختِ غزل سرودهاند و منبعد ما شاهد حضور شاعرانی چون سنایی و عطار در غزل هستیم که مرکزِ توجه آنها اغلب به غزل بوده است. درهمین عین و بین ما شاهد تغییراتی در زبان غزل هم هستیم بهگونهای که سبک خراسانی رو به افول میگذارد و شاعرانی به دایرهی بایش و زایش میآیند که دارای سبک عراقیاند و دراین دوره از تاریخ عطار از غزل برای بیان مفاهیم عرفانی بهره میگیرد اما با حضورِ سعدی زبانِ غزل به بایستگی زبان و شایستگی بیان دیگری دست مییابد چراکه سعدی در غزل بیانی روان و سهل و ممتنع دارد و اصولاً از واژِگانی پُرکاربرد و مُفَهَمْ بهره میگیرد و درون مایهی اشعارش بیشتر اجتماعی و تعلیمی است. شرح سفر روحانی مولوی در غزلیاتش قابلتأمل و تعامل است بهطوریکه بسیاری از غزلیات خود را نه در کنج عُزلت و درجدالِ با الفاظ بلکه بهصورت زنده و فیالبداهه و درمجالس رقص و سماع و در حالتِ وجد میسُراید و در قرن هشتم ما شاهد زبانِ غزلِ شاعری چون خواجوی کرمانی هستیم که در واقع عشق و تصوف را درغزل خود باهم درمیآمیزد که پیامد این روش را میتوان در زبان غزلیات حافظ ملاحظه نمود و اصولاً شاخصه و مشخصههای شعر حافظ ایهام است به طرزی که ممدوح و معشوق را باهم یکی میکند و مدحهایی را به فرمِ غزل خود شایان و نمایان میسازند بهگونهای که در ظاهر، ماهیت خود را آشکار و واضح نمیکنند. حافظ شاعری دیالوژیسم که گاهی هم به دنبالِ خلقِ مونولوگهای نهفته در زبان غزل است و این رندانهگی زبان گویا با کارکترِ شخصیتی و تجربهی زیسته و تاریخی آن کلاف خورده است. بدین حال، سیرِ اندیشهگی درغزل از اوایل قرن نهم تا یازدهم ادامه دارد چراکه شاعران برای سرودن غزل به سبک و شیوهی عراقی همچنان در کوشش و اهتمام جدیاند اما به آن صورت تعریفی حاصل نمیآید و درواقع این کاربستِ در زبان غزل گویا به بُن بست میرسد و خود زمینهساز آن میشود تا که سبک هندی ظهور میکند و پایه و اساسِ سبکِ هندی نیز بدین روش بود که شاعر در مصراع نخست مطلبی معقول و منطقی بگوید و درمصراع بعدی با شاهد یا مثالی، معنای مصراع اول را به اثبات یا تبیین برساند؛ بنابراین این روندِ زبان هندی تداوم دارد تا این که ما شاهد جریانی تحتِ عنوانِ:«جریانِ بازگشت» هستیم که در اواخر دورهی افشاریه حیات پیدا میکند و طی آن شاعران با تبعیت از سبکهای خراسانی و عراقی اشعاری تازه را میسُرایند و همین جریان بازگشت تا بدآنجا پیش میرود که در دورهی قاجار به اوج خود میرسد اما با آغاز جنبش و حرکتِ انقلابِ مشروطه در واقع ما شاهد مضمونهای میهنپرستانه درغزل هستیم چه اینکه، گنجاندن و لحاظ نمودنِ این مضامین در اشعار شاعران مشهود است و به همین خاطر این نوع غزل را: «غزلِ وطنی» نامیدهاند و غزلِ وطنی خود نوعی از نشانهها و گونههای زبانی وطن را با ویژگیهای زبانی در متن به دایرهی تصویر میآورد. غزل ِوطنی خود مسببی شد تا که پیآمد آن سبک جدیدی به نامِ: «شعر نو» باشد؛ یعنی با پدیدارشدن شعر نو ما شاهد سبک و روشی جدید درسُرایش غزل هستیم که به آن غزل نو یا غزل تصویری میگویند. این جنس از گونهی غزل چه در لفظ و چه درمضمون و محتوا از امکانات و شاخصههای شعر نو بهرهبرداری میکند و یکی از مؤلفههای غزل نو در واقع استفاده از وزنهای جدید است. غزلسُرایان و نواندیشان، توصیف درغزل را به معشوق زمینی و آسمانی محدود نمیکنند بلکه تجربیاتِ ذهنی خود را تا بدآنجا پیش میبرند که ما شاهد افقها و شوقهای تازهتری در زبان غزل هستیم و در اثر همین کوشش بسامد خیال و سرآمدِ آمال درغزل بهتازگی دستیافت و جایگاه خود را مستحکم نمود و در محور عمودی خود پیوستگی بیشتری را تجربه نمود و شاید بتوان گفت تغزل در شعر کلاسیک و نو تا به امروز دچار پوستاندازی شده و خود را در دو شکل ساختار و بافتار نشان داده که درشعر نو و سپید هم ما میتوانیم مضمونهایی عاشقانه با طعم و مزهی دلبری و دلدادِگی مشاهده نمائیم. غزل معاصر و اخیر نیز در دو زمان متفاوت خود را درشعر فارسی نشان داد که میتوان این شکلگیری را در اواخر دههی ۴۰ با جریان شعر نئوکلاسیک دنبال نمود که افرادی چون شهریار، هوشنگ ابتهاج، و غیره و در دورهی دومِ معاصر ما شاهد غزلهایی از افرادی چون حسین منزوی با حنجرهی زخمی تغزل و سیمین بهبهانی با مجموعهی رستاخیز و سایر غزلسُرایان چون محمدعلی بهمنی و قیصر امین پور و سایرین اعم از اکبر بهداروند که دربیدل شناسی و شعر کلاسیک زحمات بسیاری را کشیده است، اشاره نمود که این افراد توانستند مضامین تازه تری را به جهان بینی متفاوتتری در ساختمان زبانِ غزل و درکل شعر کلاسیک تعبیه و لحاظ نمایند. قالبِ دیگری که تا به امروز زبان خود را در زبان و ادبیاتِ فارسی حفظ نمود: «رباعی» است. رباعی یکی از قالبهای اصیلِ ایرانی و زبان فارسیست که از چهار مصراع تشکیل میشود و درونمایهی آن بیشتر عاشقانه، عارفانه و فلسفی ست. این قالب شعری در وزن خاص خود نقشی خجسته و برجسته را درادبیات فارسی ایفا میکند و رباعیات خیام از گونههای بارز آن محسوب میشوند. رباعی درجرگهی شعرِ کوتاه قرار میگیرد و قالبِ آن به دلیل موجز بودن، عمق مفاهیم و قابلیت بیان مضامین متنوع، از گذشته تا به امروز مورد التفات مخاطبان قرارگرفته و در تاریخ ادبیات فارسی بهعنوان قالبی ساده و دلنشین همراهِ با اندیشههای فلسفی، عاشقانه و عرفانی از آن یاد میشود. سالمترین گونهی کوتاه درشعر فارسی ست که با هایکوی ژاپنی رقابت میکند و قدرت تعمیمپذیری و جامعه پذیری آن در جامعه بسیار بالاست و شاید دلیل عمدهی آن به خاطر زبانِ فاخر و فرم کوتاه آن در قالب کلماتی کوتاه در معانی بلند باشد. در جهان امروز (پست کریتیکال) رباعی میتواند ژانری جامعهپذیر باشد چراکه جامعه با شعر و گفتارهای کوتاه بیشتر ارتباط میگیرد و به قولِ نظامی: «کمگوی و گزیده گوی چون دُر/ تا زِ اندک تو جهان شود پُر و درواقع این کمگویی مرواریدگون که جهان را دربر میگیرد شامل قالب رباعی هم میشود. رباعی در دو فرم و قالب قدیم و جدید توسط شاعران به دایرهی سُرایش میآید که گاهی مصراعهای فرد ، همقافیه میشوند و گاهی هم شاهد سبکی جدیدتر و سلیقهای از این ساختار توسط شاعران هستیم که اصولاً مصراعهای زوج مقفی هستند و البته به سبک قدیم هم تا به امروز این قالب میدانداری کرده (قافیه در مصراعهای اول، دوم و چهارم رعایت میشود) و فرق آن با دوبیتی درهجا و وزن است چراکه رباعی با هجای بلند آغاز میشود اما دوبیتی با هجای کوتاه. رباعی بیشتر بر وزن:« مفعول مفاعیل مفاعیلن فع» میباشد اما اختیارات وزنی به شاعر اجازه میدهد تا که در اوزان دیگر رباعی نیز میدانداری کند و از این نگاه رباعی امروز با توجه به تغییر اوضاع اجتماعی و سیاسی و حتی فرهنگی و البته مهمتر نقش و جایگاه کلمات درشعر و متن با تغییرات فرمی و محتوایی مناسب و متناسبی مواجه شده که از این لحاظ وزن در جهاتی فدای معنا میشود؛ بنابراین درکل قالب غزل و رباعی را میتوان در سه بافت یا ساختار تعیین نمود که تا به امروز حیات داشته و دارد. نخست بافتِ سُنتیست دوم بافتِ مدرن و سوم بافت پستمدرن است که دراین سه بافت شما ویژگیهای زبانی را درمتن بهخوبی مشاهده میکنید و این سیر اندیشگیها ریشه در پیشهگیهای این قالبها دارد. رباعیها مضامینی متنوع و ساختارمند دارند بهطوریکه توانستهاند مفاهیم عمیق را در کوتاهترین ساختار ممکن بیان نمایند که این مضامین را میتوان به سه دسته: رباعیات عاشقانه بهمانند اشعار رودکی، رباعیاتِ عارفانه مثل اشعار مولوی و رباعیات فلسفی بهمانند اشعار خیام تقسیم نمود. با این مقدمهچینی آنچه فراروی ما قرار دارد دفترِ شعری است: با نام: «خُنیاگر» از مینا کیانی مهر. این دفتر با مشخصات ظاهری ۶۹ ص و مشخصاتِ باطنی آن شامل ۴۴ شعر میشود که درسال ۱۴۰۲ توسط انتشارات سیب سرخ تهران به چاپ رسیده است. نامِ دفتر با طرح روی جلد در جهاتی ارتباطِ موضوعی و معنایی دارد. خُنیاگر در لغتنامهی معین به معنی آوازخوان بهکاررفته و مسعود سعد:(۴۹۷) این واژه را آوازهخوان، سرودخوان، بشنو و نیکو شنو نغمهی خنیاگران / و به پهلوانی سماع و به خسروانی طریق بهکاربرده است. در فرهنگ لغت دهخدا نیز این واژه به معنی سرودگوی، سازنده، نوازنده، مغنی و آوازهخوان بهکاررفته است؛ بنابراین خُنیاگر را میتوان واژهای اصیل و با اصالت در زبان پارسی برشمرد که بیشتر درزمان ساسانیان و حتی قبل از آن به افرادی که مطرب و نوازنده و موسیقیدان بودهاند خُنیاگر میگفتهاند و این افراد همان مطربانی محسوب میشدهاند که باهنر خود جان و روح و روان مردم را شاد نمودهاند. شاید نام گذاری این نام از جانب شاعر و گزینش آن برای دفترِشعر خود ریشه در اصالت آن باشد که درجهاتی به معنی سرودگوی و نغمه هم هست و البته فیمابین شعر و ترانه و موسیقی رابطهای دیرینه و کاربردی وجود دارد لذا خُنیاگر به معنی تنها نوازنده نیست بلکه خواننده شعر و ترانه و هر مطلب آهنگین دیگر که روح و روان آدمی را شاد مینموده میتواند خُنیاگر تلقی شود. طرح روی جلد کتاب با نام کتاب در جهاتی همخوانی و همگونی دارد چه اینکه شاعر با استفاده از چندرنگ متفاوت و ترسیم یک گُل معنادار، معنایی ناتورال را خلق میکند که درجوانبی نوعی خُنیاگری طبیعی هم هست. پلی فونی (چندصدایی) در طرح خود میتواند پیامی فرا بخش و فرارونده را به مخاطب تزریق نماید. اشعار این دفتر در دو قالب غزل و رباعی سُروده شدهاند که در لابهلای کتاب میتوان چند قالب دو گانهگی (مثنوی) و قالبهای دیگر از شعر کلاسیک را احساس کرد. بنمایه و درونمایهی اشعار این دفتر اغلب عاشقانه –عرفانی ست و در جهاتی هم مضامینی اجتماعی و اخلاقی را همراهِ با پند و اندرز میتوان یافت و دریافت نمود. پارادایم شاعر برمحورِ غزلِ کُهن و کلاسیک ایران بناشده اما ویژگیهای زبانی درمتن خود میتواند زبان متن را معین و مشخص نماید. سبک اشعار در حوزهی غزل ازلحاظ کانسپت بیشتر به سبک عراقی نزدیک است و از حیث فرم در جهاتی به سبک خراسانی و غزل وطنی شبیه است و در رباعی هم میتوان سبک دیروز (خیامی) و امروزِ (نوگرایانه) را در جهاتی در اشعارآن مشاهده نمود. غزل از دیروز تا به امروز دچار پوستاندازی شده و نقش کلمات و اوضاع اجتماعی و سیاسی و رویدادها و رخدادهای اجتماعی و تغییرات جغرافیایی خود از عواملی بوده که جغرافیای فکرِ شاعر را درشعر معین و مبرهن نموده که دراین راستا غزل کیانیمهر شباهتی آنچنانی با سیر زمان و مکان و حتی کیان دارد. مارتین هایدگر فیلسوف اگزیستانسیالیزم (اصالت وجود) میگوید: «زبان خانهی هستی است.» و در تداوم همین سخن از هایدگر میتوان گفت: «زبان خانهی کلمات است.» و «کلمات فرزند زبان محسوب میشوند.» بنابراین بدون کلمات شما نمیتوانید ویژگیهای زبانی یک متن را دریافت نمائید. با کلمات است که شعر شاعر شاکله و شمایل خود را تصویر میکند و درآنجاست که شما میفهمید زبان شاعر چه نوع چه گفتن و چگونه گفتنی را به دایرهی تغییر و تعبیر آورده است. همانطور که درجوانبی دربطن همین قول، ذکر آن رفت، سُراینده دو قالب را برای سُرایش برگزیده: یکی قالب غزل است که با خوی وخیم ایرانیان عجین شده و دودیگر، قالب رباعی ست که ریشه در فرهنگ و زبان فارسی دارد و اصولاً کوتاه سُرایی در جهان دیروز و امروز امری ضروری و فرمیکال به شمار رفته و میرود؛ بنابراین اغلب شُعرای امروز از سه قالب (غزل، رباعی و شعر نو) بیشتراستقبال و بهرهمند شدهاند که این سه قالب جامعهپذیری و شاید بتوان گفت قدرت تعمیمپذیری بیشتری را نسبتِ به سایر قالبها از خود درمیانِ مردم به نمایش و آسایش گذاشتهاند و به همین دلیل است که شُعرا به این سمت و سیاق بیشتر هدایت میشوند. بر این اساس، شعر کیانیمهر را در جهاتی میتوان نوعی:«تریلوژی» هم محسوب نمود ازاینرو که علاوه بر غزل و رباعی تمایل به سُرایش شعر نو هم هست و در خودِ غزل و رباعی سعی بر آن دارد تا که مضامین تازه تری را به دستگاهِ مفاهمهی زبانِ غزل با کلماتی سادهتر اضافه نماید. غزل زبانی فاخر برای آشکارگی فرهنگ و ادب فارسی ست و به همین سبب است که جامعه با این قالب بیشتر ارتباط روحی و روانی برقرار میکند و شعر نو به دلیل آیتمها و تمهای مدرن خود توانسته روح و روان جامعه را به سمت خویش سوق دهد. تریلوژی(trilogy) یا (سهگانه نویسی) به مجموعهای از سه اثر هنری یا ادبی گُفته میشود که موضوعی مشترک دارند و در قالب فیلم یا کتاب به دایرهی بایش میآید. این آثار با هماهنگی و وحدت و یکپارچگی خویش به دنبال شکلگیری داستانی دراز یا طولانی هم هستند. کارکترها درشعر، کلمات و نشانهها میتواند مشترک یا مرتبط باشد و یا درجهاتی ارتباطشان نامحسوس و ظریف باشد؛ بنابراین دفتر شعر خُنیاگر چون پلیفونی (چندصدایی) هم هست و سه قالب را در سیر زندگی ادبی شاعر دنبال میکند خود میتواند درجوانبی سهگانه نویسی هم محسوب شود. دیگر نکته، حضورِ عشق در اشعار شاعر است که این نوع عشقبازی در دیالوگی نهتنها دوجانبه که چندجانبه تصویر میشود! و شما این نوع عشقگرایی را با زبانی تازهتر در اشعار غزل گون شاعر بیشتر مشاهده میکنید. شاید بتوان گفت سیر اندیشهگی سُراینده در سُرایش از عشق آغاز میشود و این عشق عشقی الستوار و الموار است که ریشه در آرخهی معنویت دارد و طعمِ آن گاهی آیدتیک (درونبینی ذات شهود) است و گاهی هم هرمنوتیک (بعد معرفتی و زیر لایهای) را از خود به تصویر میکشد. زبانِ شعر سُراینده اگرچه در محتوا عارفانه – عاشقانه است اما در فرم تکنیکالیزم معنایی و تیپیکالِ ذهنی هم هست چراکه درجهاتی این اشعار چه درقالب غزل و چه بافتِ رباعی به غزل میهنپرستانه و غزل نو نزدیکترند و این روند بیشتر به خاطر فرهنگِ مطالعه و تجاربِ زیستهی شاعر و نوع سن و سال هم هست که ایشان را به سمت غزل نو سوق میدهد. بریدن از غزل آیدتیک و آرکائیک و گرایش به سمتِ غزلی آکادمیک و آوانگارد ریشه در ساختمندی زیست اجتماعی و زیست فکری شاعر دارد. اگرچه کیانیمهر به دنبالِ زدنِ پلی فیمابین شعر دیروز و امروز است که میتوان این مهم را در غزلیات و رباعیات آن مشاهده نمود اما این بینامتنیت گاهی هم شاعر را به فرامتن فرامیخواند بنابراین چنین هنرآزماییهایی خود میتواند زبان شعر شاعر را درآینده به سمت زبانی مستقلتر با کلماتی بهروزتر هدایت نماید. جهان بینی سُراینده نوعی جهان زیستی زیستمند در کُنه شعر کلاسیک است که در قاموسُ خود نهانبینی هم دارد و به همین سبب است که با ذوق، شوق و فوقِ گونهی این کُهنبوم کلاف خورده اما درآینده حتماً شاهد زبانی فوتوریسم (futurism) (آینده نگر) با کلام و کلماتی نوتر از کیانیمهر هم خواهیم بود. برای اینکه در اثر خود بدانیم به کدام زبان شعری دستیافتهایم مستلزم آنیم که متن اثر را واژهشناسی یا لِکسیکولوژی (lexicology) نمائیم تا که به بررسی و شناخت اجزای یک واژه، مانند تکواژهها و وندها و پسوندهای تصریفی دستیابیم. واژهشناسی به ما میآموزد که کارمان تمیز، تشخیص و تحلیل و درک چگونگی شکلگیری، تغییر و استفاده از واژگان در زبان است و ازاینجهت تفاوتهای بین واژگان مترادف، همریشه و متضاد را بررسی میکنیم. لذا برای رسیدن به زبانِ یک شعر شما بایستی علاوه بر واژهشناسی، به روانشناختی متن هم توجه داشته باشید. وقتی یک اثر را میخوانید در واقع از واژگان و نقش واژِگان در آن اثر میفهمید که شاعر درکدام دیسکورس و چارچوبِ پارادایمی به سُرایش میپردازد و این مهم هم نوع تفکر و ریشهی تفکری شاعر را به شما نشان میدهد و هم اینکه شما به نوع زبانِ شاعر درشعر بیشتر دست مییابید. بههرروی، کیانیمهر در«خُنیاگر» هم گُزیده گوست و هم گُزینه و گزاره پرور است و دلیل آن باز برمیگردد به همان سهگانه نویسی که درشعرش گزینش نموده است.
وارسی نمونههایی از این دفتر:
نمونهی یک:
میزنی گر به تیر مژگان، نیش
میستیزی گرَم تو با دلِ ریش
مهرت از جان، برون نمیگردد
ای که یادت مرا ربود از خویش
همچو قلبی که صید دامِ تو شد
بستان عقل مصلحتاندیش!
دوش گُفتی که چیست معنی عشق
آتش است و نهایت تشویش
نیست برما اگرچه جور تو کم
دوست میدارمت زِجانم بیش!
فلسفهی وجودی عشق درمتون کهن ما وجودی موجود دارد و به همین خاطر راهِ طریقت و حقیقت را با آگاهی و دل آگاهی طی میکند. درونمایهی شعر عاشقانه است اما عشقی از جنسِ معرفت که با زبانی فاخر و ساغر همراه است. این گفتوگو به دنبالِ گفتگومندی قابلتأملی از عشق است. دلبری و دلدادِگی دو عنصر مهم درشعر هستند که سؤال و جوابهایی باهم در میان میگذارند و درختام به یک معنای آیدتیک دست مییابند. شعر از عشق سخن میراند که فراتر از عقل مصلحت اندیش است و اصولاً شاعر عاشق ، عاقل نیست و عقلانیّت زبان را نمیپذیرد.
نمونهی دو:
شبیه موی تو، دل درغمت پریشان است
و هرچه میکِشم از آن نگاهِ فتّان است
چه خوندل که نخورم زِ جامِ لعل لبت
چه غمزهها که زِ چشمان خلق، پنهان است
نگفتهام زِ فراق تو هیچ با دگران
که آگهاند خود از دیدهای که گریان است
بیا و با قدمت روح تازه جاری کن!
کنون که جان من از پیکرم گریزان است
چه حاجتی صنما، بر می است و پیمانه؟
چنین که چشم تو مست است و زلف، افشان است.
زبان شعر تغزلی است و در چارچوب پارادایم حافظ گونهای درسُرایش و طنازی ست. کلماتی چون جام لعل، فتّان(خرامان و افسونگر)، غمزه و صنم از ویژگیهای زبانی در متن هستند که سبک زبانی شاعر را تااندازهای مشخص میکنند. رندانهگی زبان در چارچوبِ صنعتِ اسلوبِ معادله به موسیقی معنوی شعر جلا و جلالی دیگر بخشیده و شاید عشقبازی شاعر تنها در یک بعد محل بحث نباشد بلکه مونولوگهایی نهفته درشعر حضور مییابند که به دیالوگمندی زبان شعر در جهت رسایی زبانی عاشقانهتر کمکی بایسته نمودهاند. این شعر از لحاظ زبان و محتوا تفاوت عمدهای با شعر قبلی که تشریح شد دارد چراکه شعر نخست درجهاتی از حیث مفهوم تحت تأثیر افکار و آراء مولویست اما این شعر نشان از معرفتی حافظ گون را به تصویر میکشد.
نمونهی سه:
اگرچه عشق، سرآغاز فصل ایمان است
دو چشمهای سیاهت شروع عصیان است
جنون، به خاک فکنده ست توسن جان را
به غیر وصل تو درد مرا چه درمان است؟
بیا به نیمنگاهی دل مرا خوش کن!
که مهر، شیوه و آیین خوبرویان است
همانقدَر که دل از تو بریدن آسان نیست
زِ ما ربودن دل، برتو سخت آسان است
وفا نداری و غیر از جفا نمیدانی
که این، طریقهی رفتار با مسلمان است
زبان شعر فاخر است. زبانی بنیادی و اصیل که میخواهد باورداشتهای عشق را بهخوبی برداشت کند. صنعت تضاد و استعاره خود عاملی ست تا که زبان شعر گویاتر و پویاتر خودش را درمتن ابراز نماید. سُراینده از عشقی پنهان سخن میراند که طریقهی رفتارش بر روح و جان مسلمان بایستی جفا گونانه بنشیند نه وفا گُنانه و واژهی مسلمان خود میتواند ایهام هم باشد که درشعر گزینششده است. یک هول و ولا و آرمانگرایی عشق را میتوان با بُعدی معرفتشناختی تعبیر نمود که رندانهگی زبان هم چاشنی کارشده و جالب اینجاست که کیانیمهر در دفتر شعر خنیاگر شاعری با زبانی مستقل نیست بلکه درهرشعری شما میتوانید زبانی را مختصِ به خویش دریابید و اگرچه در اشعار عاشقانه و عارفانه وی پیآمدهای اجتماعی نیر به دید میآید اما غزلِ اجتماعی درشعر شاعر تا حدودی غایب است که امید میرود در کارهای بعدی شاعر ما شاهد ارائهی زبانی اجتماعی و واقعی بهجای ذهنی در غزلیاتش هم باشیم چراکه بایستی به همهی کلمات دیروز و امروز اجازه داد تا که هر جای متن که دوست دارند بنشینند. دودیگر، سلایقِ فکری کیانیمهر در رباعیست که میتواند با علایقِ روحی و روانی آن درغزل کمی متفاوت باشد، متفاوت نه از حیثِ معنا و ساختار که در هردو قالب تغییر شاعر نِمود و نِماد دارد بلکه ازلحاظ جنبهی ادبی و زبانی است که تصور بر آن است رباعیاتِ شاعر بیشتر طعم و مزهی منِ فردی –شخصی و منِ اجتماعی – عاشقانه میدهند اگرچه درغزل شما منِ عاشقانه را بیشتر مشاهده میکنید و شاید این مهم به خاطرِ پیشینهی خودِ رباعی نسبتِ به غزل هم باشد که خیام علاوه بر بعد فلسفی به بعدِ اجتماعی و آبزوردیسم (طغیان و سرخوشی) شعر هم در ابعادی توجه دارد بهطوریکه در بافتِ اشعار خیام شما زبانی چندلایه را با حکمتی شاداب و طغیانگرایانه را هم مشاهده میکنید با نمونههای ذیل از سُراینده:
نمونهی یک:
من نیستم کنار تو اما که چشمهات
با بغض یک ترانه، شبی خیس میشود
میخوانمت کنار همین واژههای سرد
چون شاعری که نیست و تندیس میشود
شعر با منِ فردی آغاز میشود و درمصراع دوم بغض ترانه با معشوق به گفتوگو مینشیند و دوباره درمصراع سوم معشوق در کنار واژههای سرد به دنبال خوانش عشق است و این دیالوگ با حضور واژهی شاعر طریقتی دیگر را به دایرهی معنا میآورد. شعر نوعی چند زبانی با دیالوگی چندجانبه است که کمتر در رباعی امروز به کار میرود و این شیوه مهارت شاعر را میرساند.
نمونهی دو:
خشکید تکدرخت شبابم به نوبهار
بیرنگ شد طراوت سبز صنوبرم
من میرسم به موسم زرد خزان عمر
آه از نوای سرد غمانگیز آخرم
واژگانی چون: شباب، نوبهار و صنوبر و سبز و زرد مراعات نظیر و تضاد هستند و این خود سبب شده تا که زبان شعر از زیباییشناختی قابل وصفی بهرهمند گردد. ضمن اینکه شعر از منِ فردی – شخصی برخوردار شده و شاعر سعی میکند همان ویژگیها و تجارب شخصی خودش را درقالب هنر بیان نماید.
نمونهی سه:
من میروم به نقطهی پایان زندگی
چون قصهای که زود به اتمام میرسد
یک روز بیفروغ زمستان که با غروب
میمیرد و به لحظهی فرجام میرسد
باز گزینش و بینشِ شاعر منِ فردی – شخصی ست و تشبیه و استعارهمندی، زبان شعر را فاخر و زیباتر کرده است بهطوریکه این منِ فردی شاعر دریک پیرنگ (طرح) زیبا با گزینش واژِگانی ایهامگون و استعارهمند به دایرهی زایش و بایش میآید. استفاده از وزن جدید که قافیه در دو مصراع زوج دیده میشود.
حسن کلام اینکه خُنیاگر بهمانند نوازندهای است که بازنده (کنایه از رقصنده و بازندهی عشق) را به وجد میآورد تا که رقصی شورانگیز و لبریز را در میدان سُخن معرفت به نمایش بگذارد و این مهم در نوع خود و درشعر معاصر حائز اهمیت و اولویت میباشد اما نکتهی مهمتر اینکه برای نیل به زبانی فاخرتر و تازهتر میبایست جغرافیای فکر خود را با مشاهدهی در طبیعت و مطالعهی در جامعه و نوشتار بیشتر تغییر دهیم تا که جهان بینی زیستی ما به زیست مندی و هست انگاری دیگری در جهان معنا دست یابد. استفاده از واژگان انسانی و مصنوعی و مدرن روز و کاربستهای اجتماعِ روز خود میتواند زبان شعر ما را از آن بن بست لحظهای به دایرهی حرکت وعرصهی شور و شعور سوق دهد. جامعهای که بیشتر از پیش پیشترها و بیشترها را میخواند و مینویسد پیروز است.