
نگاهی به دفترِ شعرِ: «به رنگِ عبور» اثر مهرنوش قربانعلی

انگارههایی بر معیار فردیت، معنا گریزی و آیکونیک در دفترِ شعرِ: «به رنگِ عبور» اثر مهرنوش قربانعلی
«به رنگِ عبور» اثری است از مهرنوش قربانعلی که گویا این اثر گزیدهای از اشعارشان در سالهای متمادی در دورانِ سُرایش است که توسطِ انتشاراتِ «مهر و دل» به چاپ رسیده است. مهرنوش قربانعلی شاعری است که زیر چتر و سطرِ زبانِ شعر دههی هفتاد به سُرایش میپردازد و میتوان گفت از شاعرانِ همین ژانر ادبی یا جریانِ ادبی به شمار میرود. از مهرنوش قربانعلی تا به اکنون آثاری به شرح:
۱- درناتمامی خود
۲- راه به حافظهی جهان
۳ – تبصره
۴ – بهوقت البرز
۵ – کوک تهران
۶ – بر دریا قدم میزنم
منتشرشده و تقربین میتوان گفت این شاعر در دایرهی شعر به ساختگی و پختگی حائزِ اهمیتی رسیده است.
به رنگِ عبور ابتدا با یک پیش گفتار آغاز میشود که درونمایهی پیش گفتار بیشتر حولِ محور تاریخچه، سیر اندیشگیها، مؤلفهها و از اینها مهمتر به هویت، اولویت و اهمیت شعرِ دههی هفتاد در ابعاد متعدد توجه دارد و این اتیمولوژی (ریشهشناسی حقیقتِ واژه) از شعر دههی هفتاد خود میتواند به خواننده کمکی کارآمد و بسامد باشد تا که در دایرهی مؤلفههای شعر هفتاد فرود آید و مرکزِ توجه خود را هشیارتر در ناهشیاری زبان این ژانر فرود آورد تا که به مقصدی در سرایش و خوانش دست یابد. به رنگ عبور میتواند نامی پر مفهوم باشد بهگونهای که خواننده میتواند معانی چندگانهای را از این نام برداشت نماید. عبور خود میتواند به حرکتِ فکر و زبان در جهت بالندگی فرهنگ کمک کند و شاعر میخواهد که خودش را به رنگِ عبور که رنگی از بیرنگی رنگهاست تشبیه کند. از جانبی دیگر طرح روی جلد کتاب است که بارنگ نارنجی تعبیهشده و یک خط سفید بهصورت عمودی نامِ کتاب را نام بردار جلوه مینماید که باید به آن توجه داشت که چه پیامی را میرساند. این دفتر متشکل از ۱۰۷ ص و ۶۳ شعرِ تقریبن مینیمال و نیمه ماکسیمال است و تم (درونمایهی) اشعار حالتی روایی-انتقادی و در جوانبی اعتراضی-اجتماعی هم دارند چراکه شاعر میخواهد با بینظمی و شالودهشکنی در زبان و تصادفِ در معنا به تصادمهایی متفاوت هم دست یابد. از سویی دیگر چربش جزئیات و چرخش به سمت خواندنیها بیشتر از کلیات و آموختنیها در این دفتر بهدید میآید. شعر مهرنوش خرده تفکرات جامعه را بیان میکند و جمعگرایی و معنویت واحد در جوانبی جای خود را به تفرّد و پرهیز از ادبیت و زبانیت میدهد و این فرارهای تعمدی از زبان خود راه کاری است تا که واژگان بتوانند بهتنهایی زبان سازی کنند و یا یک سطر بتواند فرهنگ و زبانِ خودش را به دست آورد. شعری تابعِ مؤلفهها و المانهای پستمدرن که همنشینی بیشتر از جانشینی خودش را در متن نشان میدهد و پاتافیزیک بهجای متافیزیک مینشیند بهطوریکه در شعر امروز شاعر میخواهد برجهان تکمیلی که همان جهانِ مدرن است شرحی را به هر جهتی بنویسد. تغییر تعبیرهای منِ شخصی –فردی و در جوانبی تفسیرهای خیابان و کوچه از عمده مؤلفههای شعرِ قربانعلی است و اصولن نمیتوان در شعر قربانعلی به دنبالِ کانسپتِ مشخصی بود چراکه معناگریزی و زبانسازی و حتا زبانگریزی در شعر مهرنوش بیشتر از معناگرایی و زبانگرایی خود را نشان میدهد. شعری نمادین که به دنبالِ بودِ طبقاتی هم هست اما گاهی هم نمودِ طبقاتی در شعرشان با کمکِ تصادف و شلختگی و ضد روایت دیده میشود. من اصولن وقتی اثری را میخوانم با متنِ اثر کاردارم نه با شخصِ اثر که این تولید فرهنگی را رقمزده و از جهاتی به خاطر ِخوانشهای متعدد به این برداشت از داشت میرسم که تنها یکبار خوانش کافی و وافی است و هرچه به ذهن من از آن اثر خطور میکند همانها را مینویسم و بیگمان با صدها بار خواندنِ شعر شاعر هم باز به همان نتیجه از یکبار خواندن دست مییابم. قربانعلی شاعری دالگزین است که به برساختگی شعر بیشتر از درساختگی شعر توجه دارد و میخواهد با همین روش و شیوه لباس ِشعرش را بیشتر از پیش تزئین کند و فکر میکنم بهصورت شعر بیشتر از سیرتِ آن التفات دارد و این ساختارشکنی و واسازی و شالوده شکنیها در زبانِ شعر از عمده مؤلفههای شعر دههی هفتاد درجهتِ پالوده و پالیده کردن زبان شعر این دهه به شمار میروند که در اشعار این شاعر نماد و نمود دارد. در شعر قربانعلی شما نمیتوانید به دنبالِ معنا یا کشفِ معنا باشید بلکه میتوان در پی قواعد در کشف معنا در کندوکاو بود که پیآمد آن میتواند غیر معنایی در معنا هم باشد. بودِگی در شعر قربانعلی حاکم است که این بودگی سمبلیکوار به دنبالِ فرم سازی در معنا و آیکونیک هم هست و از شدِگی خبری نیست و شاید این کار تعمداً در شعر قربانعلی رخ و پیدایش دارد و البته این فرآیند از خصیصههای شعر دههی هفتاد است. باید خواند و به یک ذهنیت از شعر دستیافت و رهیافتی از دریافت معنا که مدنظر ما مردم ایران است در شعر دههی هفتاد کم و بیش یافت و دریافت میشود و این شالوده شکنیها شاید به فراخور برخیها باشد و البته با توجه به مدنیّت شعر ما این مدرنیّت زبانِ شعر به درخور و آبشخور بعضیها هم نرسد!
بخوانیم چند نمونه از اشعار این سُراینده را:
نمونهی یک:
خطی میکِشم
خطی پاک میشود
خطی پاک میکنم
این صورت
هیچوقت کامل نمیشود
بر لبهایاش
لب خندی میگذارم وبرمی دارم
در چشمهایام
بهصورت خود
خیره میشود
و روی برمیگرداند
در این تابلو
از تفاهمِ رنگها اثری نیست
و امضایی برآن آرام نمیگیرد.
شعرِ زبان و شعرِ پسازبان از مهمترین مباحث و مقولاتی هستند که پنی کوک مطرح میکند و اصولن در این نظریه تأکید بر شعر انسانی ندارد بلکه «دیگر انسانی» را در شعر مطرح میکند لذا اگرچه درجهاتی شعر قربانعلی پسازبان هم هست اما از جنسِ زبانی است که دریک تابلو یا نشانه به دنبالِ برداشتی مطلق نیست بلکه فرهنگ دموکراسی در زبان و چندصدایی حاکم است. در این شعر شاعر به دنبالِ شخصی متشخص نیست که صاحبِ امضاء در شعر است بلکه نیت برآن دارد تا که به هر کلمهای شخصیت و تشخصِ مشخصی بدهد تا که سکوت خود را به فریاد تبدیل نماید. در این شعر خواننده فرهنگ تفاهم و همهپرسی را بیشتر از فرهنگ تقابل و تکگویی مشاهده میکند.
نمونهی دو:
از روی پل میگذری
با مردمکهایام برابری، ماه!
قرصی از تو
و قرصهای ویتامین
در لیوانام حل نمیشود؟
بیرونِ دایره همه چیز را قسمت کردهاند
بهروزی نو شاید
بهروزی نو نمیرسیم، ماه!
لیوان نیمهای دیگر ندارد
بالای پل
کودکانهتر شدهام –قدری –
با مردمک هایام برابری
دریا
درقرصی از تو حل می شود!
یک دیالوگ چندجانبه که با زبانی چندصدایی شکل میگیرد و هر کلمه یا سطری حرف خودش را میزند و گویا یک تو همیشه با شاعر در حالِ گفتگوست که گاهی فکر میکنی این تو ماه است و درجهاتی هم دریاست ولی شاعر نباید به دنبالِ کسبِ یک معنای حقیقی باشد بلکه همینکه معنایی در ذهن میآید و میرود و خودش را به خوبی در شعر تعریف میکند کافی است.
نمونهی سه:
اگر قرار است نباشد
همه چیز را تمامشده فرض کنید
کلاهِ ایمنیام دستگیرشده است
خاکبرسر اینهمه تابلو – که ایستادهاند
تا دورتا دورشان بنویسم: ایست-
و آنهمه بیراهه
که به سربهراهیام تن دادند
بیشریانی نامریی – که اهدای خون را به عهده داشت-
دست از کلمات بردارید
شعری پیدا نمیشود
جایی تلخ / اوقاتی تلخ
دهانی تلخ
اسم نفسهای ام را بازداشت کرده است
اینهمه آییننامه آمدهاند
تا نقشِ دستهای تو را پاک کنند!
بازی ست که باشد!
اگر نباشد
هر جا که میخواهید پا بگذارید
مین روبیکار من نیست دیگر!
پیام شعر آشنازُدایانه است همان صنعتی که در دههی هشتاد و با پشتوانهی شعر دههی هفتاد خودش را بیشتر درآثار شُعرا تجربه نمود. خرق عادت و توجه به میدانمها و نمیدانمها و گریز از مرکز و توجه به بافتار جامعه در قالبی دیگر که در این شعر هم دیده میشود. در شعر قربانعلی تعمداً نیستانگاریها و انگارههای بیانگار بهجای هست انگاری و انگارههای حقیقی نشستهاند و شاعر در این روندِگی زبان به دنبالِ فرآروندگی در زمان و مکان شعر با توجه به بافتار جامعهی هدف خویش در تکاپو و جستجوست.