نقد روانشناختی رمان «آهستگی» اثر میلان کوندرا
[show_avatar email=1400 align=left user_link=authorpage display=show_name avatar_size=200]میلان کوندرا، نویسنده چک تبار در کتاب «آهستگی»، سویهٔ خاصی را در تحلیل روانشناختی پدیدههای رفتاری و همچنین امکان دستیابی به لذت، در مدرنیته و عصر کنون را با شیوهی جستاری، روایت به روایت، با من ِدانای کل در رمان، به خواننده تبیین میکند.
شروع داستان با سفر کوندرا، آغاز و گریزهای وی در خاطرهها و پرشهای زمانی در یادآوری ذهن جستجوگر وی، مخاطب را با راوی به سفر روانشناختی از ماهیت فرد در استفادهی بهینه از لذتهایی که به علت گذر زمان از بین رفتنی هستند، همراه میکند.
کوندرا، با استفاده از افسانه «ویوان دنون» به پردازش روانشناختی از میل به لذت و عدم توانمندی برای دریافت آن به علت عدم دسترسی و تفوق به زمان است و نهایتاً این زمان است که تمایلات کامجویی انسان را به دلیل عدم حسابگری و یا تعجیل برای رسیدن به ارگاسم و کمال مطلوب و بهرهوری از نهایت لذت، از دست میدهد.
میلان کوندرا، آهستگی را با تأنی و درنگهای متوالی نوشته است و چند شخصیت فرعی در طول روایتهابی ارتباط به هم، مسیر همعرض داستان را، برای تفسیر مفهوم روانشناختی آهستگی، و هم خودنمایی انسان به تعبیر «رقاصی» به شیوهی روایی، تعریف میکند.
میلان کوندرا تقابل مدرنیته و لذت کامجویی از پدیدههایی را که پرداختی زیباشناسانه دارند، در لمس و درنگ و سایش زمان در تماس روح با واسطه جسم را توصیف می کند.
فروید، معتقد است انسان برای تخلیه انرژی درون و یا شهوت از درنگهای زمان میگذرد لیبیدو، تعالی آن انرژی شگرفی است که فرد را برای دستیابی به آن لذت و کامجویی به هر واکنشی حتی جنونآمیز می کشاند.
هرچند کارل یونگ، لیبیدو را غایت کنشهای انسانی نمیداند اما در آهستگی میلان کوندرا سعی در تبیین تقابل قرن هجدهم با روایتمندی داستان شوالیه و خانم «ت» و عصر تکنولوزی و حال دارد و لیبیدو و غریزهی جنسی و میل به سرعت جنون وار، انسان امروزی را در بهرهوری از لذایذ بصری به سمت و سوق ارگاسمی سریع، بی تفوق بر زمان به مخاطب توضیح میدهد.
«من به سفر دیگری، از پاریس تا یک قصر واقع در حومه شهر، که دویست سال پیش صورت گرفت، فکر میکنم. سفر مادام «ت» با همراهی شوالیه جوان.
نخستین بار است که آنها اینقدر نزدیک به هم هستند و آن فضای غیرقابل توصیف شهوانی که آنها را در بر گرفته، از آهستگی ریتم ناشی شده است. بدنهای آنها در اثر حرکت درشکه تاب میخورد و با هم تماس مییابد. ابتدا بیهوا و بعد با رغبت، و داستان آغاز میشود.» ص۲
تماس بدنها و سایش پوست دو غیر همجنس، همان انرژی روانی-جنسی است. قرن هجدهم سرآغاز انقلاب جنسی است در هنر و اثار به جا مانده جهش لیبیدیو آنچنان که فروید به آن معتقد است سرمنشا همه غرایز را میتوان مطالعه و مشاهده کرد. تا قرن هفدهم میلادی، «سکس خارج از ازدواج» غیرقانونی به شمار میآمد و افرادی که به این عمل مبادرت میورزیدند مجازات میشدند. کیفرهای تعیین شده برای این نوع رابطه جنسی مدام تشدید میشد و آخرین کسی که به جرم زنا در انگلستان اعدام شد در سال ۱۶۵۴ به دار آویخته شد. اگر این بازه صد ساله از تاریخ را مثل یک فیلم از زمان این اعدام تا سال ۱۷۵۴ بر روی دور تند تماشا کنید، تغییری را در رفتار انسانها مشاهده خواهید کرد. گویی در این برهه از تاریخ روندی شتابدار از روابط جنسی خارج از ازدواج را ملاحظه میکنیم، که دیگر با تنبیه و مجازات روبهرو نمیشود.
جان ویلکس، سیاستمدار تندروی انگلیسی، در نوشتاری با نام «سلسله مقالاتی در باب زنان» جمله معروفی دارد با این مضمون که: «قبل از آنکه تسلیم مرگ شویم، بهجز چند همآغوشی خوب، زندگی چیز زیاد دیگری در چنته ندارد.»
در رابطهی شوالیه و خانم ت روند آهستگی و درنگ برای تحریک و تهییج عواطف شوالیه نیست، بلکه تمام این کنشها و سرگردانی در باغ و کشدادن زمان برای رسیدن به زمان هماغوشی صرفاً برای این است که کنتس عامل موفقیت را در قلیان احساسات غریزی شوالیه میداند برای اهداف مطلوب خودش، اما عشق در این رابطه نقشی ابزاری دارد.
فروید،عشق را اساساً پدیدهای جنسی میدانست و آن را به عنوان یکی از غرایز معرفی می کند. فروید دربارهی عشق جنسی چنین اظهارنظر میکند که هنگامی که انسان به تجربه دریافت که عشق جنسی بالاترین خرسندیها را ایجاد میکند در نتیجه خرسندی و رضایت جنسی مظهر همهی کامرانیها میگردد و به ناچار فرد دنبال آن میرود که در مدار جنسی، خوشیهای بیشتری را بدست آورد و شهوت جنسی را هستهی مرکزی زندگیاش قرار میدهد.
کوندرا، حتی در تجسم اندام خانم «ت » به فربهی او اشاره میکند. چرا که میزان برجستگیها در اندام زن به طول اصطحکاک تماس دو تن، و در نتیجه لذت تماس را دو چندان میکند.
میلان کوندرا، به شیوهای عالی، زمان داستان را به سمت اکنون، می گرداند و تعارض کنشهای غریزی انسان اکنون، و انسان قرن هجدهم را روی در روی هم قرار میدهد. در اتوبانی که ماشینها در حال حرکت هستند کسی طول مسیر را گز نمیکند، هیچ کس توجهی به همسفر و لذت همجواری ندارد، در سرعتی که ابزار ماشین ایجاد میکند همه چیز به حاشیه رانده میشود و انسان ماشینی فقط به سرمنزل مقصود و رسیدن به نقطه پایان میاندیشد. و در راه رسیدن به این هدف به مبارزه به خشونت به هر کنشی غیراخلاقی تن میدهد.
«دارم رانندگی می کنم، توی آینه متوجه ماشینی در پشت سرم میشوم. راهنمای چپ ماشین چشمک میزند و ماشین انگار از فرط عجله میخواهد پرواز کند. راننده دنبال فرصتی است که از من جلو بزند، درست مثل بازِ شکاری که در کمین لحظه مناسب برای شکار گنجشک باشد. همسرم «ورا» میگوید: «هر پنجاه دقیقه یک نفر در جادههای فرانسه کشته میشود. این دیوانهها را که دارند دوروبر ما میگردند ببین! اینها همان آدمهایی هستند که وقتی کسی درست جلوی چشمشان در خیابان کیف پیرزنی را میزند، خوب بلدند محافظه کار باشند، ولی وقتی پشت فرمان مینشینند ترس یادشان میرود».ص۱
میلان کوندرا در پایان این بخش، نظریه اپیکوریسم را پیش میکشد. و معتقد است لذت را کسی میبرد که درد نمیکشد.
پیش از واکاوی اپیکوریسم و تلفیق آن با اندیشهی کوندرا در آهستگی، به «هدونیسم » بپردازیم که مکتبی فلسفی است برای کامیابی و بهرهمندی از شهوت را، هدف غایی انسان میداند.
واژهٔ هدونیسم از واژهٔ یونانی هدونی به معنای شهوت، گرفته شدهاست. هدونیسم یعنی فلسفه لذّتطلبی، عشرتطلبی و خوشگذرانی.
«جرمی بنتم » معتقد بود که محاسبه کمّی لذت، ممکن نیست، اما زمان لذتیابی، ممکن و قابل شمارش است.
گروهی دیگر، میزان لذت را کیفی می دانند.
دموکریت، اولین فیلسوفی است، که پیرو این مکتب بود وی بر این باور بود، که آدمها در سطوح دریافتها و ارزشمندی اندیشههاشان از لذات بهره میبرند. یعنی فرد هرچه حقیرتر باشد، با سطحیترین امیال، به غایت ارگاسم، دست می یابد. و هرچه فرد، سطوح عالیتری از اخلاقمندی و انسانیت را دارا باشد، دستیابی به لذت و ممکن ترین روش برای تخلیه امیال، سختتر و به مراتب دست نیافتنیتر است.
«جان استوارت» شهوت را به سطوح مختلف تقسیم کرد.
اپیکور فیلسوفی است که پیرو دموکریت بود .اپیکور، لذاتی را که به دنبال خود رنج میآورد، سخت نکوهش میکند. به همین دلیل مخالف با عیاشی و لذتپرستی به مفهوم دمغنیمتشماری است؛ ولی علیرغم نظریه او، در میان مردم گرایش به عیاشی و دمغنیمتشماری به «اپیکوریسم» معروف شدهاست..
کوندرا در آهستگی، نظریه اپیکور را دمدمهای برای گریز انسان از رنجی نامتناهی و یافتن شیوهای نوین در بهره بردن از دم است.
«حکمت اپیکوری مبتنی بر سرنوشت غمانگیزی است: انسان به جهان پر درد و رنجی پرتاب میشود و کم کم پی میبرد که یگانه ارزش بدیهی و قابل اعتماد، لذتی است که او خود بتواند احساس کند، هر قدر هم که ناچیز باشد: جرعههای آب گوارا، نگاهی به سوی آسمان (به سوی پنجره خداوند) و یا نوازشی. لذت، چه کم و چه زیاد، تنها متعلق به فردی است که آن را تجربه میکند.
فیلسوف حق دارد از عیشگرایٔی به دلیل آن که ریشه در خود دارد، انتقاد کند. با وجود این به نظر من پاشنه آشیل عیشگرایی در خودمدار بودن آن نیست، بلکه در این است که به نحوی مذبوحانه ناکجاآبادی است (و ایکاش در این مورد اشتباه از من باشد). در واقع من شک دارم که کمال مطلوب عیشگرایٔی دست یافتنی باشد و میترسم زندگی که عیشگرایٔی ما را بدان رهنمون میشود، با طبیعت بشر سازگار نباشد.» ص۶
کوندرا، با اشاره به قرن هجدهم و گذر از تصور گناه در بهرهوری از آزادی جنسی، با اشاره به نظریه اپیکور غلبه بر امیال و «سرخوشیهای پرگزند» را راهی برای دستیابی انسان به آرامش می داند.
««آیا این آواها از آن قرن هجدهم است؟ آیا آواهای بهشت لذایذ است؟ یا شاید انسان بیآنکه خود بداند همواره دردرون چنان صدف پرطنینی زیسته است؟
یک صدف پرطنین، به هرحال چیزی نیست که اپیکور به شاگردانش توصیه میکرد آنگاه که میگفت: «خود را عیان نکنید».ص۱۲
فلسفه اپیکوری، بدان سبب محبوبیت یافت که انسانها را از ترس از مرگ میرهانید و احتمال میداد که زندگی بعد از مرگ نباشد. پس در نتیجه بهشت و جهنم و ترس از خدایان واهی است و بهشت در یافتن ذهنی آرام است. همچنین چون پیام آن لذت و احساس فردی بود بین مردم محبوبیت یافت.
میلان کوندرا در آهستگی، با کاراکتر «ونسان» تمایلات «من» انسانی و امیال شهوانی را در پس استعارهها به کتمان وا میدارد و این لاپوشی را نتیجهی زیست در قرن حاضر و خودسانسوری غرایز میداند.
«من از اظهار نظر مختصری درباره بدیهه سرایی ونسان نمیتوانم خودداری کنم: او با این شیفتگی علنیاش نسبت به سوراخ ک…ن، میخواهد رابطه نزدیک خود را با قرن هجدهم، ساد (مارکی دوساد) و تمام گروه لیبرتینیستها نشان بدهد. اما از آنجا که او قدرت کافی ندارد تا این شیفتگی را کاملاً آزادانه نشان دهد، از میراثی دیگر و به کلی متفاوت یا حتی شاید بشود گفت متضاد، که ریشه در قرن بعدی دارد کمک میگیرد. خلاصه اینکه او شیفتگی زیبای لیبرتینیستی خود را مگر به کمک شعر یا استعاره نمیتواند بیان کند. با این کار او روح لیبرتینیستی را فدای روح شاعرانه میکند و سوراخ ک…ن را از بدن زن وامیگیرد و در آسمان مینشاند. آخ که دیدن این جابه جایی چقدر تأسف انگیز و دشوار است».
ونسان به واسطهی امری خیالی، در یافتن من خویش نامتعادل است. چنانچه در آهستگی، هویت آشفتهی وی چنانکه کوندرا تعریف میکند، برای رها شدن از کتمان و خودمداری به قرن هجدهم و انقلاب جنسی تمایل دارد و وقتی با ژولی -شخصیت فرعی روایت-در اتاق تنها میشود از خصوصیترین عضو بدن به جای دستیابی به لذت، به امری موهوم یا خیالی میرسد.
و یا در کنار استخر از انجام مغازله به نمایشی خیالی در برابر جمعی که دیده شدن در برابرشان از تنانگی و معاشقه ارجحتر است، از تهییج آلت خویش وا میماند.
و چنانچه کوندرا میگوید از قرن هجدهم با ناگاه به عصر حاضر برمیگردد و امری واقعی به امری خیالی بدل میشود. به قول لکان«دوران مدرن نمایندهٔ اوج امر خیالی بشر است زیرا مشغول خود و تسخیر جهان به دست خود یا آفریدههای خود است.»
فروید معتقد است، غرض اصلی در آزمون واقعیت، یافتن ادراک واقعی شیء نیست، بلکه بازیافتن آن است. در نظر او، تمنای آدمی همواره مطلوبی گمشده و از دست رفته است. کل تمنیات در پی یافتن مجدد آن است. یافتن چیزی که اصلاً وجود ندارد. در واقع رضایتمندی فرد در گرو یافتن ردپایی از این مطلوب گمشده در واقعیت است و مطلوب تمنای فرد در بازیافتن خاطرهای است که واقعیت اولیهٔ آن را زنده میکند. ژاک لکان آن را امری نمادین می خواند.
در واقع در آهستگی، آرامش و رسیدن به درنگ، در گذر از تمنیات و آن امری است که در ذات انسان نهادینه شده و این گزارهها به مثابهی اثری زیباشناختی مانند صلح، آزادی، آرامش، پاکی گزارههایی هستند که نیل به آن از تمام تمنیات غریزی در نهاد انسان متعالیتر شده و ارضای این مطلوب از بارزترین صفات روانی انسان که غریزی است در مرتبه اعلاءتری قرار گرفته است.
«رقاصی» مبحث دیگری درونمایه روایتها و گفتمانهای کوندراست.
«بنابه گفته پونتوَن، از یک سو همه سیاستمداران امروزکمی رقاص هستند و ازسوی دیگر، همه رقاصها هم در امور سیاسی دخالت میکنند؛ اما این امر نباید باعث شود که ما این دو گروه را با هم عوضی بگیریم. رقاص از این نظر از سیاستمدار متمایز است که هدف وی نه کسب قدرت، بلکه کسب افتخار است. او سعی نمیکند که یک نظم اجتماعی را به جهان تحمیل کند (اصلاً برای این قبیل مسایٔل اهمیت قایٔل نیست)، بلکه بدنبال آن است که تمام صحنه را با منِ خود روشن سازد».
میلان کوندرا بعد از تبیین عدم انسان امروز به دریافت لذتها و گذر از رنج و تنیدگی ماشینیسم و جنون سرعت و عدم آرامش انسان در عیشگرایی و ارگاسم سریع و پوچی به مبحثی دیگر به نام رقاصی میپردازد.
از نگاه کوندرا، رقاصی در سیاست، امری بدیهی است و سیاستمدار در شومنگری و نمایش آن صحنهای که برای آن هدف و قانونی مدون کرده، از هیچگونه بازیگری و هوچیگری، ابایی ندارد. اما صرفاً هر رقاص و شومنی یک چهره سیاسی نیست. در گذشته این خودنماییها و رفتارهای نمایشی در عرصهها و صفحهها، بازتاب کمتری داشت اما با پدیدهی رسانههای جمعی، ویژه اثرات تکنولوژی و صفحات مجازی و بازی دوربینها، این شومن بازیها و نمایشهای افراطی و دامنهی فالوورها و دنبالکنندههای چنینی هم گستردهتر شده و ابزار نمایشی بیشتر شده است.
همه ما، در درونمان یک آدم رقاص داریم که البته در این دوران هم بر تعداد آنها و هم شدتشان افزوده شده است. البته کسانی هم در مقابل این افراد رقاص هستند که در گذشته تعداد بیشتری بودند. افرادی همچون اپیکور که اعتقاد دارند : «هر اندیشهای که عمومی شود دیر یا زود تف سربالایی میشود برای صاحب آن اندیشه و لذتی را که وی از پروردن آن فکر احساس کرده بود را از او پس میگیرد».
رقاص بودن، آدم را بیشتر مورد قضاوت مردم قرار میدهد. مردمی که به طور ذاتی دارای حس همدردی ضعیف و غیرقابل اعتماد هستند و در واقع اگر امروز تحسین کنند هیچ تضمینی نیست که فردا تحقیر نکنند.
فاصله تحسین و تحقیر تا این اندازه کم است.
در صفحههای مجازی، رقاصها با فالورهای بسیاری سعی در نمایشهای خود و رجز دارند. و هرچه دامنهی جهان بینی رقاصها محدودتر میشود چیزهای بیشتری برای عرضه کردن پیدا میکنند، تا جایی که روزمرگیهای معمولی خود را شبیه یک اثر هنری به نمایش میگذارند و به فالورها این اجازه را که به تحسین یا تحقیرشان بنشینند، میدهند.
«حتی وقتی در جنگیم در برابر چشمهای دوربین میجنگیم. یا وقتی بخواهیم اعتراضی را به گوش بقیه برسانیم به دوربین و تلویزیون احتیاج داریم تا صدای ما را بشنوند. ناچاراً دو انتخاب داریم یا رقاص باشیم یا فراری از جنگ.»ص۳۵
«برای در اختیار داشتن تمام صحنه، انسان مجبور است دیگران را به پایین هل بدهد و لازمه این کار هم، استفاده از فن نبرد ویژهای است. پونتوَن این نبردِ رقاص را «جودوی اخلاقی» مینامد.»ص۱۳
در عصر امروز، هرکسی در این تشک مجازی مشغول جودو است. و هر تشک به میزانی وافر، دارای تماشاچی است. و هرکسی برای دیده شدن دیگری را بر زمین میزند تا تماشاچیان بیشتری را به دور تشک نمایش خود جمع نماید.
در واقع در جهان کنونی، هر کسی طرحی از یک تقلید است. تقلیدی کنشوار بر پایهی واکنشهایی که جنبهی عمومی دارند و عواطف جمعی را تحریک و بدن فرد به مثابهی پرده نمایشی است، که جهان بینی شخص را که در آن سوژهها از پیش تعیین شده و هدفمندند، به عرصهی ظهور برساند.
شادی اندوه، یاری رسانیهای عمومی، تحقیرهای اندیشهای، عوام فریبیهای رسانهای، انتخاب تصویر پروفایل در رسانههای عمومی، همه در ایفای نقش رقاصی در درجههای مختلف هدف و نهایت تراژیک کنشهایی است که، در جهان اکنون، نهادینه شده و به نوعی به شکل رفتار اجتماعی، شکلی فرهنگی به خود گرفته است.
«اما یک رقاص به اندازه دیگران در معرض خطر نیست، چرا که اوهمیشه در پرتو نورافکنها حرکت میکند و از همه طرف قابل رؤیت است و توجه جهانیان پوشش محافظ اوست. اما او هواداران ناشناسی هم دارد که درخواستهای عالی و در عین حال فاقد دوراندیشیاش را دنبال میکنند».ص۱۵
میلان کوندرا، در پایان آهستگی، شخصیت شوالیه و ونسان و خودش را در پلانهایهای منکسر، روبه روی هم قرار میدهد و تقابل قرنها را در سرکوبی تبیین لذت نوعی سرگشتگی روحی در نظام اخلاقی معرفی میکند، تا انسان امروزی در این سرگشتگی و جنون سرعت، از تلذذ و نیل به ارامش محروم باشد.
«ـ آیا تو واقعاً از قرن بیستم میآیی؟
ـ البته دوست من.
در این سده اتفاقهای عجیبی میافتد.
آزادی اخلاقی. همانجور که گفتم، من شب بینظیری را گذراندهام.
ـ شوالیه پاسخ میدهد: منهم همینطور».ص۱۰۷
تمام مدعوینی که در تماشا هستند، در صحنهای که رقاص از لذت خود خالی میشود، پراکنده و گسسته، بدل به امری خیالی میشوند. ارگاسم در جنون مدرنیته زمانیکه باید، رها نمیشود و چنانچه کوندرا تمایل را به مثابهی آلت ونسان بیهنگام در سمفونی شمارهی نهم بیدار میکند، زمان لذت از کف میرود.
و اپیکوریسم، به معنای گذر از رنج و رهیافت به سعادت در پایان آهستگی، بدل به امری واقع میشود.
«فردایی وجود ندارد.
شنوندهای وجود ندارد.
دوست من!
من از تو درخواست میکنم که سعادتمند باشی. احساس مبهمی دردرونم میگوید که تنها امید ما، بسته به توانایٔی تو در سعادتمند بودن است.»ص۱۰۹
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
رویا مولاخواه عضوهیأت تحریریه چوک، دبیربخش نقد داستان جنزار، دبیربخش نقدونظر آوای پراو، مؤلف سه رمان وسه مجموعه شعر و کتاب مجموعه نقدها وتحلیلها.