شعری از ابوالفضل حکیمی
مثال زدم و باران اسبم را تقطیع کرد
راستی دیگر چتر
نمی فروشی از تنت
اندیشه های پیرهنت
چه لذتی دارد برق انداختن صخره
از گلوی گلوله که درد می گیرد
سرفه کردن هوا را
نشسته ام این غروب در نفت را
هیزم است پیشنهاد انگشتانم
وفادار به خودکاری که رودخانه نیست کمرش
دو سه قاشق بر
می گردم ازین
معجون
مجنون
کنار می گذارم این دیوار را
دار را
کمی تندتر از زاویه ی زوزه ها
آویختن
آمیختن
لیلی
شیرین
برای آغوش گرفتن، کفنم
در
گاو صندوق های التماس
ملاقات بعدی گریستن قفل است
از سر سوزن
دشنه را قاب می کنم و
می گذارم
سرد شود خاک مرده و حواسم
نه ماه بعد
هشت ساله می شوم و جنگ
کلاهم
کلاهم
کلاهم
غروب در نفت
زمان، بمب ساعتی است
ما سربازان از کار افتاده
تئوری می خوانیم مردن را و احساسی که امنیت است نبودنش
#ابوالفضل حکیمی
- درباره نویسنده:
- تازهترینها: