اشکِ پاییز
قدردانی کن از آنچه در دست داری
پیش از آنی که دستت تهی گردد از آن
حرف روی درازی، سیاهیِ شب نیست
شعلۀ شمع ناپایدار است و لرزان
باغ سرد است و توفان زده، اشک پاییز
از سر و سینۀ شاخه ها برگریزان
بنگر اینمایه گستاخیِ نورسان را
پیشِ روی سپید و شکوهِ زمستان
آوخ آوخ چه سنگین و طاقت ربا بود
مشت بیحرمتی، زخم چرکینِ دندان
قامت ار خم نکردم، زمان را کشیدم،
حمل بارِ زمانه نبودهست آسان
خستهام خسته از هرچه از پیش بودست
خسته از هرچه رفتهست و پسماندۀ آن
ونکوور، جون ۲۰۱۸