پرش اسبها
هشت ساله بودم که با بابا و مامان وخواهرم به کناراقیانوس رفتیم. عده ای روی حصیرها وحوله ها دمر...
Read MoreSelect Page
داود مرزآرا | 15 اردیبهشت 1396
هشت ساله بودم که با بابا و مامان وخواهرم به کناراقیانوس رفتیم. عده ای روی حصیرها وحوله ها دمر...
Read Moreداود مرزآرا | 8 بهمن 1395
۱ با تراشهی صابون یک خط کوتاه روی آستین کت مشتری کشید، درست بالای شست، و آنرا تا کرد. آنوقت سنجاق...
Read Moreداود مرزآرا | 12 آذر 1395
آرایشگر من یک زن زیبا و جوانست. از وقتی که برای اصلاح سرم پیش او می روم ، فهمیده ام که او پروندۀ...
Read Moreداود مرزآرا | 4 مهر 1395
نوشتهی دبلیو ایتس | ترجمه داود مرزآرا یک روزنزدیک غروب، هان راهان داشت درلنگرگاه نزدیک کین...
Read Moreداود مرزآرا | 17 مرداد 1395
یک دقیقه صبر کن، یک دقیقه صبر کن! همهٔ اینا کی اتفاق افتاد؟، میخوام ببینم راست راسی چی شد! مادرت...
Read More