Advertisement

Select Page

شعری از معصومه ارتش‌رضایی

شعری از معصومه ارتش‌رضایی

قلبِ من گور
زن‌های دسته جمعی است
دخترهای گیسو کمند
که قرار بود بیایند و
تلالو خورشید را به عشق بدل کنند

ورق را برگردانند اما
ما عاشق‌تر از همیشه
هزار سال با گورستان فاصله داشتیم
طاعون به جان‌مان انداختند
می‌شنوید صدای هق‌هق‌ گریه‌هامان را؟

ما فقط به حال خودمان
گریستیم و
و در نهایت درد و بی‌کسی
از خود به خود رسیدیم

حالا این‌جا
در این گورستان رمز‌آلود
همهٔ روزها این چنین است،
گاه
باد خشکی می‌وزد و
از خاک نرم روی قبرها
گرد باد بوجود می‌آید،
گاه
خِس‌خِس سرفه‌های
مّردِ گورکن
با صدای قیژ‌قیژ تابوت
ادغام می‌شود

و زاغ‌ها، زاغ‌های خبرچین
مثل دارکوب
منقار ‌می‌کوبند
به بامِ آسمان

گوش‌ها می‌جنبند
به خواب رفتگان بیرون می‌آیند
از مخفی‌گاه‌شان

صدای گریهٔ کسی نمی‌آید چرا؟
کسی به کسی نیست انگار!

من کر و کور نیستم
فقط خسته از خویشم،
این سکوت تحقیر‌ی
فراتر از مرگ است

کنون خاک،
خاک پذیرندهٔ دو رو
مثل آفتاب پرست
چهره گشاده برای هم‌آغوشی
با تنِ زنی تکیده و تن‌ناز
فرصتی برای تکرار زمان نمانده است
بود و نبود کسی فرقی نمی‌کند دیگر
این‌جا
انتهای کلمات حناق گرفته
در گلوست
و من خواست خودم بود،
مشتاقانه بمیرم و
با آخرین بداهه‌ام
زندگی کنم
در دلِ سفت و سیاه سنگ.

#معصومه ارتش‌رضائی

لطفاً به اشتراک بگذارید
Advertisement

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

تازه‌ترین نسخه دیجیتال شهرگان

تازه‌ترین نسخه‌ی دیجیتال هم‌یان

آگهی‌های تجاری:

ویدیوی تبلیفاتی صرافی عطار:

شهرگان در شبکه‌های اجتماعی

آرشیو شهرگان

دسته‌بندی مطالب

پیوندها:

Verified by MonsterInsights